آرشیو چهارشنبه ۱۵ امرداد ۱۳۹۹، شماره ۵۷۲۴
صفحه آخر
۲۰
تلنگر

یک سال خبری دیگر

علیرضا رافتی (روزنامه نگار)

    قرار نبود آن جمعه بیایم روزنامه. هفته گذشته کارهایم پشت هم آمده و روی سر و کول هم ریخته بودند و بیش از حد خسته ام کرده بودند. آن جمعه را با خودم قرار گذاشته بودم که بخوابم و به هیچ چیز فکر نکنم. صبح که بیدار شدم و تعداد تماس های بی پاسخ گوشی ام را دیدم، دلهره سرتاپایم را گرفت. بیش از 10 تماس از روزنامه و از موبایل دوستان و همکاران روزنامه. قبل از این که فرصت کنم و تماس بگیرم و علت این همه تماس را جویا شوم، پیام یکی از شبکه های خبری را بالای صفحه گوشی موبایلم خواندم و همه ماجرا دستم آمد: ساعت 1:20 بامداد سردار حاج قاسم سلیمانی به دستور مستقیم رئیس جمهور آمریکا در نزدیکی فرودگاه بغداد به شهادت رسید... یک لحظه جهان پیرامونم ساکت شد. تیک تاک ساعت اتاق را نمی شنیدم. انگار گوش هایم گرفته باشد. صدای بدنم در سرم می پیچید و منعکس می شد. صدای تپش قلب. صدای نبض شقیقه هایم. صدای پمپاژ خون توی رگ هایم. صدای انفجار. صدای متلاشی شدن خودروی حامل حاج قاسم. دیگر به کسی زنگ نزدم. هم می دانستم برای چه این همه موبایلم زنگ خورده بود و هم نمی دانستم اگر زنگ بزنم به کسی باید چه بگویم. باید چه بگوییم؟ به سمت روزنامه راه افتادم و در راه فکر می کردم حالا بعد از سلام باید به همدیگر چه بگوییم؟

از روز خبرنگار پارسال تا روز خبرنگار امسال اتفاقات شاد و غمگین زیادی برایم افتاده اما روز ترور شهید سلیمانی روزی بود که در راه روزنامه با خودم فکر می کردم خبرنگاری هم عالم عجیبی است. خبرنگاری اصلا مراعات آدم را نمی کند. مراعات نمی کند که شاید آدم بعضی روزها دلش بخواهد سر بگذارد به گوشه ای و زار بزند. شاید آدم بعضی روزها نتواند خودش را جلوی مخاطب جمع و جور کرده و گزارشی را تایپ کند که با هر کلمه اش دلش بریزد. خبرنگاری خیلی وقت ها مراعات حال آدم را نمی کند.