آرشیو شنبه ۵ مهر ۱۳۹۹، شماره ۲۲۵۷۲
معارف
۸
حکایت اهل راز

اثر کمک به نابینا

منبع: حجت الاسلام و المسلمین مسعود عالی، سرنوشت انسان، انتشارات عطش، ص 171، 1392

یکی از شاگردان شیخ رجبعلی خیاط نقل می کند: یک روز با تاکسی می رفتم، نابینایی را دیدم که در انتظار کمک کسی، کنار خیابان ایستاده است، بلافاصله ایستادم و به او گفتم: کجا می خواهی بروی؟ گفت: می خواهم بروم آن طرف خیابان. گفتم: بعد از آن کجا می روی؟ گفت: دیگر مزاحم نمی شوم؛ با اصرار من، مقصدش را گفت، سوارش کردم و او را به مقصد رساندم. فردا صبح خدمت شیخ رسیدم، بدون مقدمه گفت آن کوری که سوارش کردی و به منزل رساندی جریانش چه بود؟! داستان را گفتم، گفتند: از دیروز که این عمل را انجام دادی، خداوند متعال نوری بر تو تابانده است که در برزخ می درخشد.