آرشیو دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹، شماره ۳۸۴۴
ادبیات
۷
شیرازه

روایتی از مرگ و عشق

شرق: «خانم الف، در روز تولد سی وپنج سالگی ام، ناگهان از سرسختی ای که در چشم من بارزترین خصیصه اش بود، دست کشید. آرمیده روی تختی که دیگر برای پیکرش فراخ بود، سرانجام جهان آشنای ما را ترک کرد». «سایه سنگین خانم الف»، داستانی از پائولو جوردانو، با خبر مرگ خانم الف آغاز می شود. نویسنده این داستان، پائولو جوردانو، از نویسندگان امروز ادبیات ایتالیایی است که در سال 1982 متولد شده است. او در دانشگاه تورین در رشته فیزیک تحصیل کرده است و در بیست وشش سالگی اش اولین کتاب خود را منتشر کرد. این کتاب «تنهایی اعداد اول» نام دارد که پس از انتشار با اقبال روبه رو شد و جوایزی هم به دست آورد.

«سایه سنگین خانم الف» به تازگی با ترجمه محیا بیات در نشر برج منتشر شده است. جوردانو در این داستان، روایتی از زندگی خانواده ای به دست داده که با مرگ زنی که خانم الف نامیده می شود، زنی که به این خانواده تعلق هم ندارد، دچار بحران می شود. او در روایتش عشق و مرگ را در کنار هم به تصویر کشیده است. همان طور که اشاره شد، داستان با مرگ خانم الف آغاز می شود. خانم الف زنی است که به همراه زوجی جوان زندگی می کند و درواقع امور خانه آنها را انجام می دهد اما نقشی مهم تر از این برای این زوج دارد: «درباره خانم الف حرف زدیم، حکایت هایی از گذشته گفتیم، گرچه نه حکایت، که روال زندگی بودند. روالی که تا آن موقع چنان در زندگی خانوادگی ما ریشه دوانده بود که به چشم ما افسانه می آمد: هر روز صبح، سروقت، ما را در جریان طالع بینی روزانه مان می گذاشت که وقتی ما هنوز خواب بودیم از رادیو شنیده بود؛ گوشه وکنار خانه را به شیوه خودش سامان می داد، علی الخصوص آشپزخانه را، تا آنجا که برای بازکردن در یخچال باید از او اجازه می گرفتیم؛ با آن کلمات قصارش هرچه را که از نظرش پیچیدگی های بیهوه من درآوردی جوانان بود ساده می کرد؛ محکم و مردانه راه می رفت و خساستش هیچ وقت اصلاح نشد».

مرگ خانم الف، فقط یک جای خالی در گذشته این زوج جوان باقی نگذاشته است بلکه زندگی کنونی آنها را هم تحت تاثیر قرار داده است. او شاهد عشق این دو بوده و حالا در غیابش عشق و زندگی آنها به مخاطره افتاده است: «به رویش نیاوردم که به کل مرا از آن قاب حذف کرده بود، جرئتش را هم نداشتم که پیشش اعتراف کنم دقیقا در همان لحظه به چه فکر می کردم: خانم الف صبر کرده بود تا روز تولد من برود. هردویمان داشتیم تسلایی کوچک و شخصی سر هم می کردیم. در برابر مرگ دیگران کاری نمی شود کرد، مگر خلق چیزی که تسکینمان دهد، انتساب آخرین دلواپسی درگذشته به خودمان، گذاشتن اتفاق ها کنار هم به ترتیبی منطقی. امروز، با سرمای ناگزیر فاصله میانمان، دیگر نمی دانم حقیقت کدام است. رنج، خانم الف را از ما، از همه، دور کرده بود و بسیار قبل تر از آن صبح ماه دسامبر، مجبورش کرده بود که به گوشه پرتی از دنیا برود».

خانم الف زنی تنها بوده که سال ها به عنوان خدمتکار در خانه روبینا و نورا کار می کرده است و علاوه بر این، شاهدی بوده است بر روزهای مشترک زندگی این زوج و نیز شاهدی بر تولد و بزرگ شدن فرزندشان. مرگ خانم الف بسیاری چیزها را در زندگی این زوج تغییر می دهد و معلوم می شود که نقش او بسیار مهم تر از یک خدمتکار بوده است: «در زندگی من و نورا و امانوئل، که آن دوران انگار هر روز منقلب می شد و مثل گیاهی نوپا در دست ویرانگر باد می لرزید، او عنصری پابرجا بود، پناهگاهی بود؛ درختی کهن سال با تنه ای چنان تنومند که به زحمت سه دست به دورش حلقه می شد». مرگ خانم الف، نسبت او را با این خانواده سه نفره خدشه دار کرده است و حالا آنها چیزی نیستند جز کارفرمای سابق او: «با شرمساری وارد کلیسا شدیم. بیش از حد انتظار آدم آنجا جمع شده بود. نگران اتومبیلم بودم که با عجله در گوشه ای تنگ و باریک پارکش کرده بودم و فقط بخش کوتاهی از موعظه را شنیدم. حواسم به وسایل حمل و نقل عمومی بود، اتوبوس های شهری که راهشان بند آمده است، عابران پیاده که از خودشان می پرسند کدام احمقی راه را بند آورده است؛ اما تصمیم نداشتم بروم بیرون و اوضاع را بررسی کنم. از روبوسی پایانی دررفتیم؛ چون کسی نبود که بتوانیم با حضورمان تسلایش بدهیم یا شاید توقع داشتیم کسی خودمان را تسلا بدهد... مرگ، قاعده ها را بر اساس اهمیت رسمی می چیند، بی درنگ قوانین احساسی ای را که شخص در زندگی اش آنها را شکسته رفو می کند. و چه اهمیتی دارد که امانوئل چقدر مثل نوه خانم الف بوده، که او چقدر ما، نورا و من را مثل فرزندخوانده هایش می دانسته است».