آرشیو شنبه ۲ امرداد ۱۴۰۰، شماره ۴۹۸۳
صفحه آخر
۱۲
در همین حوالی

رنگین کمان ایران، خوزستان تشنه است

غلامرضا امامی

مرا با خوزستان، اهواز، خرمشهر و آبادان پیوندی دیرینه و عهدی و پیمانی پایدار است. مرا عهدی است با جانان که جانان جان من باشد. نوجوانی ام در اهواز گذشته است. برادرم در اهواز زاده شد و خواهرم در اندیمشک. در دبیرستان کریم فاطمی اهواز درس خوانده ام. بهترین دوستان زندگی ام دوستان اهوازی ، خرمشهری و آبادانی ام هستند. در این صحیفه که در دل دارم هم یاران مهربان «صبی»های اهواز جای دارند و هم عرب زبان های ایرانی تبار. هم فریاد و داد رود «دز» را شنیده ام، هم کرشمه «کرخه» را دیده ام و هم کف «کارون» و هم کروفر «مارون» را.  چه شب ها که ساعت ها بر کناره رود کارون آب تنی ماه را و انعکاس آینه وار رنگ ها را به تماشا نشسته ام. دیده ام که در میانه شهر خرم «خرمشهر»، اروندرود با غرور می گذرد. هنوز شرجی آبادان را حس می کنم و آتشگاه های اهواز را که شعله به آسمان می کشید. هنوز خنکای طولانی ترین خیابان اهواز را به یاد می آورم که سقف پیاده روهایش پنکه داشت. گاومیش ها را دیده ام که دلداده آب بودند و در کارون شنا می کردند. نخل های سرسبز را دیده ام که سرفراز رو به آسمان آبی ایستاده بودند.  به یاد و افتخار ابراهیم، کفاش اهوازی و جانبازی اش در سال های سخت و صعب جنگ کتاب «آی ابراهیم» را پیشکش او و همه دلاوران جان بر کف کردم.  به مرزهای این خاک پاک گربه شکل که ایران نام دارد نمی توانند موشان رخنه کنند.  ایران رنگین کمانی است که مرزبانانش عرب زبان و کرد و بلوچ و ترک و ترکمن هستند. ملتی یکپارچه با تاریخی کهن، وحدتی در کثرت با رنگ هایی هماهنگ، همچون کاشی های اصفهان و قالی های کاشان. ملتی که در درازنای روزگار به جمع و ترکیب و وحدت دل بسته و از تفریق و تجزیه و تفرقه بیزاری جسته. چه روزها که با برادر بزرگم، جلال، جلال آل احمد پای حرف ها و درددل های «صبی»ها و کولی های خرمشهر نشستیم. چه یادها که در دل دارم و رویاروی دیده ام می گذرد. خانم ها، آقایان:  در این بلیه بلاگیر کرونا هفتصد روستای خوزستان آب برای نوشیدن ندارند، بطری های اهدایی آب معدنی پیشکش تان. حالا شاهکار دوست هنرمندم «ایلیا تهمتنی» مرا به دوردست ها می برد و با خود می خوانم:  تو قدر آب چه دانی، که در کنار فراتی.