شوکران نوش
دست مرحمت
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد / به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
چو پیش صبح روشن شد که حال مهر گردون چیست / برآمد خنده ای خوش بر غرور کامگاران زد
نگارم دوش در مجلس به عزم رقص چون برخاست / گره بگشود از ابرو و بر دل های یاران زد
من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست / که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد
کدام آهن دلش آموخت این آیین عیاری / کز اول چون برون آمد ره شب زنده داران زد
حافظ