آرشیو دوشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۱، شماره ۲۳۱۴۳
فرهنگ: مقاومت
۷
یک شهید، یک خاطره

یک دبه روغن!

مریم عرفانیان

یکی از اقوام، دبه کوچک روغن زرد، به خانه مان آوردند. آن را کنار طاقچه گذاشتم. هنوز 10 دقیقه بیشتر طول نکشیده بود که دبه افتاد و تمامی روغن آن کف اتاق ریخت! وقتی علی به خانه آمد، فوری گفتم: «فلان قوم شما یک دبه روغن زرد آورد، من هم گذاشتمش کنار طاقچه؛ ولی نمی دونم چی شد که روی زمین افتاد و روغنش ریخت!»

 علی بی مقدمه دست بالا آورد و گفت: «الهی شکر...»

تعجب کردم! فکر کردم از این حادثه ناراحت شده و می خواهد مرا سرزنش کند، پرسیدم: «چرا؟»

جواب داد: «خودت بعدا می فهمی... الهی شکر که اون روغن نصیب من و خانواده ام نشد.»

خیلی کنجکاو شدم و از اقوام و دوروبری ها شروع کردم به تحقیق. 

آخرش فهمیدم اهدا کننده دبه روغن، آن را از طریق نامشروع به دست آورده بود! خوشحال شدم که ذره ای از آن روغن نخورده بودیم.

خاطره ای از شهید علی اسدالله زاده هروی

راوی فاطمه اصغر پور، همسر شهید