نگاهی به فیلم «نهنگ» ساخته دارن آرونوفسکی
توده عظیم چربی به مثابه فرهنگ توده ای
آرونوفسکی، کارگردان نیویورکی سینمایش را با ساخت فیلم هایی تا حدودی متفاوت که به مرور طی سال ها محافظه کارتر شده ، تعریف کرده است. او جایی بین سینمای بدنه و سینمای مستقل امریکا در رفت و آمد است و هر بار خودش را با هر فیلمی به یک سمت این دو طیف نزدیک می کند. او این بار سراغ نمایشنامه ای رفته و به نظر می آید چنان وفادارانه به متن قدم پیش گذاشته که اکثر نماها را داخلی و با طراحی تئاتری گرفته است. کاری از دسته تولیدات معروف به کم بودجه (low budget) که انگار آثار شرایط کرونایی را در محدودیت تولید کماکان با خود به همراه دارد. از دکوپاژ تا زبان بدن بازیگران بیشتر به اجرای نمایش های صحنه ای نزدیکند تا خلق موقعیت های سینمایی به مفهوم دقیق کلمه. قصه، فضاسازی، انتخاب شخصیت ها و موقعیت شان بیشتر یادآور شاهکارهای صحنه ای نمایشنامه های تنسی ویلیامزند و برشی از دردهای جانکاه بشری در بستر امریکای زخم زننده. آرونوفسکی که با تاسی و دلبستگی به رمان موبی دیک هرمان ملویل قهرمانش را ساخته و پرداخته، از همان ابتدا با بیان جمله هایی از این رمان در قالب دیالوگ کار را کلید می زند.
خانواده ای که روزگاری زندگی شیرین با همان الگوی مشهور و کلیشه ای رویای امریکایی داشته اند، حالا از هم گسیخته، پرتنش، عصبی، تهاجمی نسبت به هم و البته منفک از هم افتاده اند. پدر خانواده که اکنون استاد کلاس های آنلاین ادبیات انگلیسی است، هشت سال پیش از این در چرخشی 180 درجه ای نسبت به زن و بچه داری رویکرد دیگری در رفتار جنسی اش پیش گرفته و حالا با مرگ همدم آخرینش که به مرور با اطلاع رسانی قطره ای فیلمساز می فهمیم از شاگردانش بوده، به تاثر از این غم فراق طبق گفته های خودش افسار روند چاقی اش را رها کرده و به توده عظیم گوشتی با کمترین تحرک ممکن مبدل شده است. چهره پردازی سنگین و صدالبته موفق با حجم چربی ساخته و متصل به شخصیت با بازی مطلوب و مناسب برندن فریزر نقشی اساسی در همدلی حداقلی با قهرمان فیلم ساخته است. او که در جریان متارکه خانواده تنها دوستش زنی با تبار آسیای شرقی است (اقلیت های نژادی محترم شده در هالیوود این سال ها) و به قصد کمک گاه به ملاقاتش می آید، قصد کرده در خلال پرخوردن روزانه فست فود به این زندگی یکنواخت و زجرآورش پایان بدهد. حالا در این بین کارگردان سعی کرده با وارد کردن مبلغی دینی ، تقابلی عقیدتی درست کند و با برانگیختن عذاب وجدان شخصیت اول فیلم وضعیتی دست وپا کند تا درام را پیچ و تاب مختصری بدهد. پسرک جوان مبلغ که بعد معلوم می شود خودش را در این نقش جا زده، قصه زندگی اش غرق تراژدی دیگری است. انباشت تروماتیک شخصیت ها با ورود دختر نوجوان تندخو و گل باز قهرمان فیلم و بعدتر مادر الکلی اش بیش از پیش صحنه را تاریک و غم انگیز می کند. با ترک خانه توسط پدر، مادر در شکستی جانسوز به الکل پناه برده و دختربچه در فضایی متشنج، هیستریک و با کامپلکس هایی روانی بار آمده است.
پدر که در عذابی بی توقف به سرزنش مدام خودش دست یازیده، نمی تواند حتی با وعده پول های چند ده هزار دلاری حسابش همسر سابق و فرزند را راضی کند. پدر و دختر که به میانجی مقاله ای که دخترک باید درباره والت ویتمن، شاعر شهیر قرن نوزدهمی امریکایی برای مدرسه اش بنویسد و نگارش آن را با منت به پدرش محول کرده، سعی در ایجاد رابطه ای شکسته بسته دارند؛ اما هر چه می گذرد دل های شان با هم صاف نمی شود که هیچ، بلکه سطح تنش و تقابل به سیاق پیشین جلو می رود. شوربختانه از پی این همه درگیری تراژیک که حتی دامن دوست و کمک حال آسیای شرقی قهرمان را هم گرفته و او را هم زخم خورده داستان هایی مشابه کرده، فیلم باز هم موفق از کار در نیامده است. آرونوفسکی تا توانسته این منظومه بحران های روحی و شکست های همواره شخصیت هایش را پر و پیمان کرده ولی کشش دراماتیک، عمق مفهوم درد و طغیان فروخفته آن گونه که باید نشده است. اگرچه دست گذاشتن بر شکاف هولناک هرمان آدم ها در زیست بزک دوزک شده زندگی امریکایی با تبلیغ و ترویج فرهنگ رسانه ای، نقطه درست ماجرا در شنا کردن بر خلاف جهت آب است، اما در اجرا جان چندانی برای عرض اندام ندارد و به مثال همین توده گوشتی قهرمانش بختک سنگینی شده بر گستره کلیت فیلم. این میان خرده کاری های بدون کاربرد نظیر رو در رو شدن قهرمان با پیک پیتزایی و حتی تلاش اولیه برای برقراری ارتباط مابین شان یا از طرفی سر شاخ شدن عقیدتی دوست کمک حال و جوانک مبلغ هم کاری از پیش نمی برند. به قول هیچکاک اگر این عناصر و صحنه ها حذف بشوند و خللی در فیلم پدید نیاورند و وقتی اثر دراماتیکی نداشته باشند، اصلا چرا باید چنین سکانس هایی به کار گرفته شوند؟
به هر رو این حجم چربی منفعل، بی خاصیت و از کار افتاده که تعریقی بدون وقفه دارد و به قول دخترک خانه را به بوی گندی انداخته، استعاره ای قابل تامل است از جامعه درخودمانده امریکایی. آدم هایی اتمیزه در جزایری دورافتاده از هم که تنها برای پی جویی علل زخم هایی که بر هم زده اند، سراغی از هم می گیرند یا وقتی قرار است کارشان را با نسبت هایی مالی راه بیندازند سر وقت هم می روند. این میان ته رنگ سراب انسانیت برای غرق نشدن بیش از پیش آدم ها تمام توانش را به میدان آورده، اما گویی که راه به جایی نمی برد.