آرشیو پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۴۰۲، شماره ۵۴۹۸
دین و فلسفه
۶
نقد

نگاهی انتقادی به برنامه «پرگار» بی بی سی فارسی درباره شخصیت امام علی بن ابی طالب(ع)

بی باری «پرگار»

عظیم محمودآبادی

به تازگی برنامه «پرگار» بی بی سی فارسی دو نوبت از پخش خود را اختصاص به شخصیت امام علی بن ابی طالب(ع) داد. شخصیتی که نه فقط در نزد تشیع بلکه در جهان اسلام در طول تاریخ همواره مورد توجه قرار داشته و از اهمیت فوق العاده و بی نظیری نیز برخوردار است. علاوه بر این، امام علی(ع) در تاریخ ایران پس از اسلام نیز شخصیتی محوری محسوب می شود که بخش قابل توجهی از فرهنگ ملی ما ایرانیان - اعم از شیعه، سنی و حتی زرتشتیان و... - به این شخصیت استثنایی اسلام پیوند خورده است.

امام علی(ع) بر قله تمام فضائل انسانی

به بیان دیگر حضرت امیر(ع) تنها نخستین امام شیعیان و محوری ترین شخصیت اسلامی پس از رسول خدا (ص) نیست، بلکه او در طول چهارده قرن گذشته به یکی از مهم ترین شخصیت هایی تبدیل شده که در فرهنگ ایرانی جایگاهی فرامذهبی- دینی یافته و نزد عموم اقوام، مذاهب و حتی پیروان ادیان مختلف در این سرزمین، مردی والا شناخته می شود که در قله تمام فضائل انسانی ایستاده است. لذا اگر قرار باشد رسانه ای که ادعای جهانی بودن دارد به ابعاد شخصیتی چنین کسی بپردازد، انتظار می رود کسانی را دعوت کند که به لحاظ فنی و تخصصی از اعتباری دانشگاهی در ابعاد جهانی برخوردار باشند. اما اینکه برنامه ای تشکیل شود و کسانی که قرار است به بحث درباره چنین شخصیت مهمی بپردازند، نه نماینده واقعی اهل سنت باشند و نه شیعه و حتی از کمترین اعتبار دانشگاهی در چنین موضوعی برخوردار نباشند، نتیجه اش می شود همین برنامه ای که اخیرا در «پرگار» بی بی سی فارسی به نمایش درآمد. مهمانانی که حتی از بیان صحیح دوره زندگی سید رضی(ره) مولف نهج البلاغه نیز عاجز بودند و یکی از ایشان (حسن یوسفی اشکوری)، وی را متوفای 306 قمری خواند! جالب تر اینکه نه دو مهمان دیگر و نه حتی مجری برنامه - نه در زمان اجرا و نه حتی در مرحله تدوین - اقدام به تصحیح آن نکردند! حال آنکه می دانیم تا سال 329 قمری، عصر غیبت صغری بوده و شریف رضی، شریف مرتضی و حتی استادشان شیخ مفید - علیهم رحمه الله - همه مربوط به دوران اوان غیبت کبری هستند. چنانکه تاریخ وفات سید رضی سال 406 هجری ذکر شده است و نه سال 306 هجری! اما از این ایرادات و بی دقتی های جزیی که بگذریم، مهم ترین اشکال این دو قسمت از برنامه پرگار، محتوای به غایت پراکنده آن بود که از هر دری سخنی می رفت و در هیچ یک از آنها یا اساسا تحلیل روشنی وجود نداشت یا اگر گزاره ای بیان می شد در حد مدعیات بلادلیل باقی می ماند و بس!

شباهت سازی بلادلیل امیرالمومنین(ع) با دیگران

مدعیاتی که گاه هر سه مهمان برنامه بر آن متفق النظر بودند و امری بدیهی مفروض می کردند چنانکه گویی هیچ نیازی به توضیح ندارد! از جمله اینکه دو نفر از آنها اظهار داشتند حضرت امیر(ع) و خلیفه دوم شبیه به یکدیگر بودند! و حتی از واژه «اصولگرا» برای هر دوی این شخصیت ها استفاده می کردند! باید پرسید این کدام اصول بوده که این دو شخصیت به آن گرایش داشته اند تا جایی که شبیه یکدیگر به نظر برسند؟ اساسا خلیفه دوم با وجودی که می دانیم حتی برخی حلال ها را حرام - نظیر بحث متعه و عمره تمتع - و برخی سنت های رسول خدا (ص) - از جمله برخی عبارات اذان، تعیین سهم آحاد مسلمین از بیت المال و... - را تغییر داد، دقیقا بر کدام اصول تحفظ داشته است که با شخصی چون امام علی(ع) قابل مقایسه باشد؟ البته از افرادی که در این برنامه شرکت داشتند و حتی تاریخ تالیف مهم ترین منبع مرتبط با بحث خود (نهج البلاغه) را نمی دانستند، انتظاری نیست که با این کتاب آنقدر آشنا باشند که در چنین مشابهت سازی های باطلی عبارتی از دومین خطبه آن را به یاد آورند که می فرمایند: «لا یقاس بآل محمد (صلی الله علیه وآله) من هذه الامه احد و لا یسوی بهم من جرت نعمتهم علیه ابدا هم اساس الدین و عماد الیقین إلیهم یفی‏ء الغالی و بهم یلحق التالی و لهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیه و الوراثه الآن إذ رجع الحق إلی اهله و نقل إلی منتقله؛ از این امت کسی را با خاندان رسالت همپایه نتوان پنداشت و هرگز نمی توان پرورده نعمت ایشان را در رتبت آنان داشت که آل محمد (علیهم السلام) پایه دین و ستون یقینند. هر که از حد درگذرد به آنان بازگردد و آنکه وامانده، بدیشان پیوندد. حق ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر مخصوص آنان. اکنون حق به خداوندآن رسید و رخت بدان جا که بایسته اوست کشید.» (نهج البلاغه، خطبه دوم، ترجمه سید جعفر شهیدی).

البته از مهمانان برنامه پرگار، انتظار نمی رود به لحاظ اعتقادی به چنین گزاره ای باور داشته باشند، اما دست کم این توقع وجود داشت که شباهت مورد نظرشان آنقدر در نزدشان وضوح و روشنی نداشته باشد که گویی امری بدیهی است و از ارایه توضیح و بیان دلیل مستغنی! از آن جالب تر اینکه در ادامه این بحث، خلیفه دوم همچنان اصولگرا (پایبند به اصول) باقی می ماند، اما مجری برنامه تلاش می کند، تا در مورد حضرت امیر(ع) اثبات کند که ایشان در عمل چندان هم پایبند اصول نبوده است! البته او اینجا - برخلاف گزاره پیشین- استناداتی را ارائه می دهد از جمله اینکه می گوید امام علی(ع) به توصیه برخی نزدیکان خود از قبیل ابن عباس مبنی بر عدم عزل معاویه از ولایت شام، عمل نکرد! پس ایشان به زعم مجری پرگار، چندان هم در قید اصول نبوده و ظاهرا خودرای عمل می کرده است!

حال اگر گزاره نخست این برنامه - که تقریبا همه مشارکت کنندگان در آن بحث بر سرش اتفاق نظر داشتند مبنی بر اینکه امام علی(ع) فردی اصولگرا و حاکم پرنسیب ها بوده - را اصل قرار دهیم آیا عمل نکردن ایشان به توصیه اطرافیان شان نشان دهنده غیر اصولی بودن شان است یا به عکس؟ یعنی آیا از همان گزاره ای که مجری برنامه سعی می کند به عنوان شاهدی بر رد اصولگرایی حضرت امیر(ع) استفاده کند، این برداشت قابل تامل نیست که اتفاقا از شدت پایبندی به اصول بود که امیرالمومنین حاضر نشد توصیه برخی نزدیکانش را بپذیرد و به نوعی با معاویه کنار بیاید تا حکومتش را تضمین کند؟ وقتی مباحث آنقدر پراکنده و غیراصولی مطرح و گزاره های متعدد بلادلیل پشت هم بیان و در جلسه نخست این برنامه علی(ع) و خلیفه دوم «اصولگرا» معرفی شوند - بدون اینکه هیچ اشاره ای به اینکه کدام اصول مورد نظر مطرح کنندگان این مفهوم و جعل کنندگان این شباهت است -طبیعی است که در انتهای قسمت دوم برنامه نتیجه این شود که علی(ع) چندان هم در عمل - بر اساس متون تاریخی به روایت مجری برنامه پرگار - به اصول خاصی پایبند نبود و آن «اصولگرایی» تنها برآمده از تصویری است که از ایشان در نهج البلاغه توسط سید رضی ارایه شده است و اعتبار نهج البلاغه هم پیشتر در همین برنامه به اندازه کافی مخدوش شده هرچند در این مورد هم ما همچنان منتظر ارایه دلیل بودیم!

معاویه؛ حاکم پراگماتیست؟

محمدالله صخره مهمان دیگر این برنامه بود که در بخشی از سخنانش با اظهارنظر در مورد اختلافات میان امیرالمومنین(ع) و معاویه بن ابوسفیان، ریشه این اختلاف را در این دانست که حضرت امیر(ع) حاکم پرنسیب ها و معاویه حاکمی پراگماتیست بود. او هم که به سیاق سایر مهمانان این برنامه، خود را بی نیاز از ارایه دلیل برای مدعیاتش می دانست لذا تنها چیزی که می توان از منطق وی در این برنامه استنباط کرد اینکه به زعم او احتمالا هر حاکم سفاک و جنایتکاری لاجرم سیاستمداری پراگماتیست محسوب می شود!

تقلیدی ناشیانه از تاریخ نگاری مدرن در غرب

اما مهمان سوم این برنامه محسن بنایی بود که سعی می کرد با نگاهی تجدید نظرطلبانه مسائل را تحلیل کند. او در بخشی از این برنامه با تقلیدی ناشیانه از سنت تاریخ نگاری غرب در دوران مدرن، وجود تاریخی پیامبر اسلام (ص) و چهار خلیفه نخست را زیر سوال برد و تصریح کرد معاویه، نخستین خلیفه ای است که وجود وی در بیرون از متون تاریخی اسلام نیز قابل اثبات است! واقعیت این است که تاریخ نگاری مدرن اگر با در نظر گرفتن شرایط هر کدام از سوژه های تاریخی به صورت مستقل باشد امری پسندیده و راهگشا است. اما اگر این نوع تاریخ نگاری بدون در نظر گرفتن این اصل و صرفا با تکیه بر تقلیدی کلیشه ای باشد حتما راهزن خواهد بود. در پاسخ به ایشان تنها می توان به «مصحف صنعا1» اشاره کرد که تاریخ برخی اوراق آن از قرآن را تا سال های نزدیک به عمر پیامبر اسلام (ص) می برد. چنانکه پیش تر در مقاله ای تفصیلی توضیح داده ام در سال 1972 میلادی (1351شمسی) کارگرانی که مشغول تعمیر و بازسازی بخشی از دیوار غربی و سقف مسجد جامع صنعاء در یمن بودند، با صحنه ای شگفت مواجه شدند. این دیوار بر اثر بارندگی سیل آسای سال قبل صدمه دیده و تخریب شده بود. این کارگران به ناگاه در فضایی مابین سقف و دیوارهای فوقانی ساختمان مسجد، به شمار زیادی از اوراق پوستی و کاغذی برخوردند که از مدت ها پیش در آنجا رها شده و بسیاری از آنها بر اثر گذشت زمان و رطوبت، دچار فرسودگی شده بود. با هماهنگی اداره اوقاف یمن، این اوراق پوستی و کاغذی به مکانی دیگر منتقل شدند و رایزنی برای شناسایی و دسته بندی آنها آغاز شد. (مصحف صنعاء1 و مساله خاستگاه قرآن، بهنام صادقی و محسن گودرزی، ترجمه و مقدمه مرتضی کریمی نیا، انتشارات هرمس، چاپ اول؛ 1400، ص12)

بیشتر اوراق کشف شده در جامع صنعاء، قرآن بود اما شماری کتب دیگر - ازجمله متونی تفسیری و حدیثی (مجموعا در حدود 150 برگه) - نیز در این میان یافت شد. این نسخه های قرآنی، برخی پوستی و شماری روی کاغذ با خطوط مختلف (حجازی، کوفی، کوفی مشرقی و نسخ) و از دوره های مختلف تاریخ به جا مانده بود. شمار این اوراق قرآنی را از 12 هزار تا 15 هزار برگه گفته اند؛ این تعداد برگه به حدود 950 تا هزار نسخه قرآنی تعلق داشتند. از برخی مصاحف قرآنی چند برگ معدود و از دیگر نسخه ها گاه تا 50 برگ به دست آمده بود اما هیچ قرآنی کامل نبود (همان، ص13) . در چند سال نخست، این اوراق را در گونی های سیب زمینی در زیرزمین موزه ملی یمن نگهداری کرده بودند تا اینکه چند سال بعد، بنایی به نام «دارالمخطوطات» در کنار مسجد جامع صنعاء یمن ساخته شد و مجموعه این مصاحف به آنجا انتقال یافت. بعد از این مرحله نوبت به ترمیم، بازشناسی و بازخوانی این اوراق تازه کشف شده رسید. ابتدا این دانمارکی ها بودند که پیشنهاد انتقال این مجموعه بی نظیر به کپنهاگ را برای بررسی های فنی و بازخوانی مطرح کردند که مورد موافقت قرار نگرفت. نهایتا در سال 1974، آلبرشت نت (1999-1937)، استاد وقت مطالعات عربی و اسلامی در دانشگاه بن آلمان، هنگام بازدید از صنعاء، به اهمیت بالای این گنجینه از میراث اسلامی پی برد و توانست دولت آلمان را بر ضرورت مشارکت در احیای این آثار در خود صنعاء، متقاعد کند. اما فرآیند این توافق، نزدیک به 6 سال طول کشید. در نهایت در پاییز سال 1980 قرارداد پروژه بازشناسی و مرمت آثار قرآنی کشف شده در صنعاء منعقد شد (همان) . جداسازی قرآن ها و شماره گذاری هر یک از نسخه های کشف شده (اکنون محفوظ در دارالمخطوطات صنعاء)، نخستین بار بر اساس نظم و نظامی که گرد پویین (متولد 1940.م - محقق آلمانی در حوزه رسم الخط تاریخی قرآن است که به مطالعه تحقیقاتی و تفسیر نسخه های خطی باستان می پردازد. پویین همچنین متخصص کتیبه شناسی عربی است. او مدرس عربی در دانشگاه زارلاند در شهر زاربروکن آلمان است) وضع کرده بود، صورت گرفت (همان، ص15) . اوراق این نسخه حامل دو بار نگارش قرآن است؛ نخست آیاتی از قرآن که در اصل روی پوست نوشته شده و پس از سال ها این متن پاک و شسته شده و مجددا آیات دیگری از نو روی همان پوست کتابت شده است که در این کتاب، آیات هر کدام از این دو لایه به صورت جداگانه مشخص شده اند. اما آثار باقی مانده از جوهر قرآن در لایه زیرین نیز پس از چند سده بر اثر اکسید شدن نمایان شده و این نسخه را دو لایه ساخته است. بر همین اساس گفته می شود ما در مورد این نسخ با یک پالیمپست (palimpsest) روبروییم (همان، ص16). امروزه کل این مجموعه اوراق قرآنی (شامل نسخه شماره 01-27.1 و ملحقاتش) بنا به پیشنهاد بهنام صادقی - یکی از دو نویسنده کتاب «مصحف صنعا1 و خاستگاه قرآن»- «مصحف صنعاء1» خوانده می شود؛ زیرا ممکن است در آینده اوراقی یافت شوند که در اصل به همین قرآن متعلق بوده اند اما اکنون در جایی دیگر نگهداری می شود (همان) . آنچه در این میان لازم به توجه است اینکه پیدا شدن این اسناد و رمزگشایی از آنها در دهه های اخیر به دستاوردهای تازه و سترگی در شناخت متن قرآن منجر شده و تحولی بی بدیل را در افزایش اعتبار متن مقدس مسلمانان رقم زده است. این تحول البته چندان به مذاق «تجدیدنظرطلبان غربی» (Western Revisionist) - که تبارشناسی متن قرآن را به پیش از اواخر قرن دوم هجری نمی کشاندند - خوش نمی آمد. خوانندگان محترم حتما توجه دارند که از جمله مسائلی که در مباحث تاریخی از اهمیت بی بدیلی برخوردار هست، مساله قرائن است. یعنی بسیاری از مسائل تاریخی هست که به صورت مستقیم شاید قابل اثبات نباشد اما وقتی قرائنی در زمینه های دیگر برایش وجود داشته باشد، این قرائن خود می توانند معیار مهمی در ارزیابی صحت و سقم گزارش های تاریخی قلمداد شوند. واقعیت این است که بعد از گزارشی که در مورد مصحف صنعا در محافل آکادمیک منتشر شد، کوچک ترین شک و شبهه ای در مورد وثاقت تاریخی کلیت متن مقدسی که توسط محمدبن عبدالله (ص) برای مسلمانان به ارمغان آورده شد، باقی نمی ماند. حالا اینکه کسی بعد از انتشار چنین سند مهمی و ترجمه آن به زبان های مختلف، بیاید در برنامه ای بنشیند و به تکرار برخی سخنان صد و اندی سال پیش برخی مستشرقان بپردازد و مجری برنامه و سایر مهمانان هم صرفا وی را تماشا کنند شاید طنز جالبی باشد، اما حتما برنامه ای درخور حوزه اندیشه و تفکر نیست!

معاویه؛ پادشاهی ایرانی؟!

حالا از دیگر سخنان محسن بنایی در این برنامه پرگار بگذریم که حتی معاویه را نهایتا پادشاهی ایرانی خواند، چراکه سکه هایی که در داراب ایران ضرب شده بوده، تصویر وی را در کنار تصویر خسروپرویز قرار داده بودند! گویی اگر از ایران دوران مغولان سکه هایی یافت شود که در آنها تصاویر چنگیز یا هلاکوخان درج شده باشد یا پرتره آنها کنار پرتره فلان پادشاه ساسانی قرار گرفته باشد، لاجرم باید نتیجه گرفت که آنها نه مغول بلکه آریایی و ایرانی بوده اند.

غلات؛ دانایان گمراه

در بخش دیگری از این برنامه، یوسفی اشکوری به غلات شیعه اشاره کرد بدون اینکه کوچک ترین عنایتی به مباحث کلامی ایشان داشته باشد. در واقع از نظر وی گویی غلات افرادی به غایت بی فکر و جاهل و دارای عقایدی مسخره بودند. البته در بطلان عقاید اهل غلو تردیدی وجود ندارد، اما این میزان ساده پنداری مساله تنها می تواند نشان دهنده یک ذهن ساده و بضاعت فکری و مطالعاتی ناچیز فرد مذکور در این مساله باشد. آری غلات شیعه حتما افرادی بودند بر سبیل باطل؛ اما عقاید ایشان چندان هم مسخره نبود به ویژه اگر بدانیم گاه بزرگ ترین نحله های فکری در جهان اسلام - نظیر معتزله - بسیاری از وقت و همت خود را صرف جواب دادن به شبهات کلامی ای می کردند که توسط غالیان به وجود آمده بود. واقعیت این است که غلات با فلسفه یونان باستان و مباحث افلاطون و فلوطین و... به خوبی آشنایی داشتند و حتی سنت های دینی بین النهرین و ادیانی چون مسیحیت و زرتشتیت را می شناختند و سوالاتی در مورد عقاید اسلامی مطرح می کردند و پاسخ هایی هم پیشنهاد می دادند که نتیجه آن البته برخی عقاید باطل غالیانه بود. در واقع غلات را باید نوعی دانایان گمراه دانست و نه لزوما کسانی که به زعم مهمان برنامه پرگار سراسر عقایدشان سخیف و مسخره بوده است.

صفویه؛ تثبیت کننده تشیع؟

همانطور که پیشتر هم اشاره شد این برنامه پرگار، مشحون بود از انبوه مطالب پراکنده غیر مدلل و عموما تکراری و خلاصه اینکه از هر دری سخنی می رفت و هیچ یک به معنای واقعی به بحث گذاشته نمی شد. از دیگر این مباحث طرح مساله نسبت تشیع با حکومت صفویه در ایران است. در این بخش هم آقای محسن بنایی گفت صفویه، تشیع را در ایران تثبیت کرد و به زعم وی تا قبل از صفویه آنقدر ایران از تشیع فاصله داشت که بعد از استقرار این دولت، حاکمانش مجبور شدند علمای شیعه را از جبل عامل دعوت کنند، چراکه در ایران، عالم شیعه وجود نداشت! حال آنکه صفویه بر موج تشیع و گرایش شدیدی که به آن در ایران وجود داشت، سوار شد و نه اینکه مبدع آن بوده باشد! تشیع از گذشته ها حتی از دوران قبل از حکومت آل بویه - و اساسا از زمان ائمه شیعه - در ایران پایگاهی قوی پیدا کرده بود - و به تدریج در حال گسترش بود - و حکومت هایی نظیر آل بویه و صفویه اتفاقا از این فرصت استفاده و حکومت خودشان را ذیل تابلوی تشیع تثبیت کردند و نه برعکس! اینکه در دوران صفویه از علمای جبل عامل دعوت می شود تا به ایران بیایند هم برمی گردد به وزن علمی آن علما و بس. مثل اینکه در دوره مشروطه هم آخوند خراسانی و میرزای نایینی از نجف به اوضاع ایران نظر جدی داشتند و به مسائل سیاسی آن ورود می کردند. آیا این به معنای آن است که در دوره مشروطه آنقدر شیعه در ایران ضعیف بوده - و عالم شیعه در ایران وجود نداشته - که برای مسائل سیاسی از مرجعیت نجف کسب تکلیف می کرده است؟

وراثت یا وصایت؟

از همه جالب تر اینکه مجری برنامه در آخر کار برگ دیگری از شعبده بازی خود را رو کرد و باز به تکرار شبهه ای تکراری پرداخت مبنی بر اینکه مبنای امامت در شیعه وراثت است و این وراثت هم ریشه در ایران باستان و پادشاهی آن دارد! غافل از اینکه در وراثت، اصل بر نخست زادگی است و مقام پدر به فرزند ذکور ارشد می رسد حال آنکه در مورد ائمه شیعه می دانیم لزوما چنین نبوده است و برخی امامان ما نخستین فرزند یا نخستین پسر امام قبلی نبوده اند!

البته در اینجا بحثی هم میان مجری و یکی از مهمانان (آقای محسن بنایی) شکل گرفت و وی برخلاف مجری معتقد بود که این وراثت نه ریشه در پادشاهی ایران بلکه الهام گرفته از پادشاهی یهود است! البته او اینجا هم دلیل خاصی ارایه نکرد. اما جالب این بود که هیچ یک از مهمانان یا مجری برنامه دست کم به ادعای تشیع در این باره اشاره ای هم نکردند مبنی بر اینکه منطق امامت در شیعه وراثت نیست، بلکه وصایت است؛ منطقی که از قضا با روح قرآن در سازگاری کامل قرار دارد. چنانکه ویلفرد فردیناند مادلونگ (مستشرق و اسلام شناس آلمانی معاصر که به تازگی از دنیا رفت) معتقد بود که در قرآن تاکید مکرر بر خاندان انبیا و تکرار مفاهیمی از قبیل «آل ابراهیم»، «آل یعقوب»، «آل عمران» و... بی جهت نبوده است، بلکه در واقع زمینه سازی بسیار هوشمندانه ای بوده برای مشروعیت بخشیدن بلانظیر برای «آل محمد» صلی الله علیه وآله و سلم.