آرشیو شنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۲، شماره ۸۲۰۳
صفحه آخر
۲۴
پیشنهاد

مروری بر کتاب سدنصرالدین

معجونی از خانه، خانواده و خاطره

هانیه علی نژاد

هر خانه خاطره ای دارد؛ حتی در و دیوار خانه ها هم حرفی برای گفتن دارند چه برسد به آدم هایش.خانه سدنصرالدین یکی از همین خانه هاست؛ خانه ای که به قول نویسنده ارزشش نه به متراژ آن که به آدم ها و قصه هایش است. قصه هایی که بیشتر آنها حول محور «عزیزجون» می گردد و مخاطب را به یاد قصه های «خونه مادربزرگه» می اندازد.«عزیزجون» مادربزرگ اهالی خانه نیست اما بزرگ خانه است و خوب بلد است بزرگی کند و ستون خانواده باشد. به نحوی که آدم ها با طیف افکار متفاوت را در کنار هم نگه دارد و آب هم از آب تکان نخورد.

کتاب «سدنصرالدین» مملو از خاطرات کودکانه ای است که همه ما به نوبه خود تجربه کرده ایم. با این تفاوت که امیر خیام تمام آنها را مثل یک دوربین با کیفیت فول اچ دی در ذهن ثبت کرده است و اکنون و پس از ته نشین شدن خاطرات آنها را به رشته تحریر درآورده است. کتاب با استفاده از کلماتی که دیگر شنیدن آنها برایمان عجیب به نظر می رسد، ما را به حال و هوای زمان تهران قدیم می برد. تهرانی که هنوز ساختمان های بلندش مانع دیدمان به آسمان نمی شد؛ کوچه پس کوچه های شهر، رنگین تر بود و آلودگی هوا راه نفس مردم را نمی بست. امیر خیام یا همان طور که روی جلد کتاب هم آمده، «بچه طهرون» دغدغه های زیادی را در کتاب گنجانده است که مهم ترین آن شاید فرهنگ اصیل ایرانی و مفهوم خانواده است. در این کتاب، خانواده به مثابه جامعه ای است که طیف های مختلفی را در دل خود جای داده است. خانواده ای که با وجود مشکلات و تفاوت ها زیست مشترکی دارند؛ خانواده و به طور کل جامعه ای که هنوز اصالت خودش را دارد و ریشه های فرهنگی و اخلاقی اش پوسیده نشده است و معرفت را در دل خود زنده نگه داشته است. تصور این همنشینی و معاشرت در این روزگاری که بسیاری از معنویت ها زیرسوال رفته است، حتی برای دقایقی حس لذت به ما می دهد و تلنگری می شود تا به اصل خود برگردیم. «سدنصرالدین» اما از خاطره بازی بالاتر نمی رود و مخاطب انتهای مطالعه این کتاب، تنها حس خوبی از همذات پنداری با خاطرات نصیبش می شود. مشکل کتاب این است که بین روایت های خود اگرچه که توالی را حفظ کرده، اما خط ارتباط را مدام گم می کند و برای رسیدن از یک روایت به روایت دیگر قلاب نمی اندازد. بلکه تیرش را بدون هدف از چله کمان رها می کند و برایش فرقی نمی کند که به کجای صفحه خاطرات برخورد کند. حتی بعضا تیرش به خطا می رود و این امر موجب می شود تا مخاطب به مرور از خواندن این روایت ها که بعضا بسیار کوتاه هستند، خسته شود. روایت هایی از روضه ها و عزاداری ها، روایت از آدم های با معرفت، خانه قدیمی که حوض دارد، زندگی مسالمت آمیز جمعیت بزرگ در یک خانه کوچک، حشر و نشر با آدم هایی که ادیب بودند، شیطنت های امیر خیام، پندهای عزیزجون و همه و همه زیباست و پر از حس خوب؛ اما زیبایی آن منسجم نبودن آن را نمی پوشاند. این دانه های تسبیح، نیازمند یک رشته هستند تا روی هم غلت بخورند و شخصیت ها را بهتر بشناسیم. این نقطه ای است که «سدنصرالدین» به رغم زیبا بودنش، شکست می خورد. شکستی که البته نابودکننده نیست و کتاب و مخاطب با قدرت تا انتها پیش می رود. کتاب «سدنصرالدین»/ امیر خیام/ انتشارات سوره مهر