آرشیو چهارشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۲، شماره ۶۷۱۲
پایداری
۱۴
رنگ خاطره

می خواهم همسرم را ببینم

نگران بودند پیکر همسرم را ببینم و حالم بد شود. خیلی التماسش کردم و گفتم نمی توانم بروم خانه، 10روز است دنبال کارهای همسرم هستم؛ فقط بگذارید شناسایی کنم و خیالم راحت شود؛ خلاصه پیکر آقامحمد را آوردند.

مسئول معراج شهدا گفت این خود آقامحمد است؛ چهره اش قابل دیدن نیست، چرا نمی خواهی باور کنی؟ 4-3بار می خواست تابوت را بلند کند، خودم را انداختم روی تابوت و گفتم تا درش را باز نکنید، نمی گذارم بلندش کنید. بچه ها امروز اینجا نیستند. خودم تنهایم و می خواهم همسرم را ببینم. خلاصه تابوتش را باز کرد. من حالم بد شد؛ دنیا روی سرم خراب شد. چهره اش آسیب دیده بود. از پشت سر تیر خورده بود. یک طرف صورتش کلا نبود؛ یک طرفش که یک ذره مانده بود، چشمش کلا داغان شده بود. صورتش ورم کرده بود. از یک طرف از ته دلم خوشحال شدم که همسرم به شهادت رسیده و همین طور که می خواست در ماه رمضان شهید شد و خوب شد که من امروز آمدم تا کارهایش را پیگیری کنم و خاکسپاری اش هم درماه رمضان باشد. از یک طرف دنیا روی سرم خراب شد که سه فرزندم یتیم شدند. حالم بد شد و نمی دانم چطور آمدم خانه. چند ساعتی طول کشید؛ چون از هوش رفته بودم. موقعی که به هوش آمدم، دیدم یک لیوان در دست شان است. گفتم من روزه ام؛ به من آب ندهید.