مضمون «گریز» در رمان بیابان نوشته ی ژان ماری گوستاو لوکلزیو
قهرمانان داستان های لوکلزیو انسان های سرگردان و تنهایی هستند که خود را در برابر خشونت و بی رحمی دنیای واقعی می یابند و هر یک به نوعی از خود و محیط نامطلوب پیرامونشان گریزانند. در این مقاله برآنیم تا به بررسی جنبه های گوناگون و چندلایه ی مفهوم «گریز» از نظر لوکلزیو در کتاب بیابان بپردازیم. با بررسی و تحلیل این کتاب و آثار دیگر لوکلزیو و نظر منتقدان در این باره پی می بریم که گریز شخصیت های داستان نه به خاطر دست یابی به شرایط دل خواه مادی و معیشتی است و نه برای رسیدن به یک زندگی مطلوب، بلکه برای نیل به اصالت و گوهر وجودیشان می باشد؛ یعنی همان خویشتن خویش. و به این بهانه می خواهند به منشاء و خاستگاهی که از آن گریخته اند، بازگردند. آن ها طبیعت را پناهی برای گریز از دنیای متمدن امروزی می پندارند. جایی که سرشار است از سکوتی مغلوب کننده، زیبایی و رهایی، و همواره به دنبال بهشت گمشده ای هستند که نمی توانند آن را در این جهان زمینی، یعنی جامعه ای صنعتی بیابند. از این رو در دنیایی که برایشان ناشناخته است آن را جستجو می کنند. در واقع آن ها به دنبال نشانی از هویت خود هستند و تنها راه چاره را گریز از این زندان و پناه بردن به طبیعت می دانند؛ چرا که انسان در آغوش طبیعت آرامش بیشتری می یابد. همگام با لالا[1]، شخصیت اصلی کتاب بیابان به زادگاهش می رویم و همراه او به دنیایش قدم می گذاریم. او که آزرده، بیزار و سرخورده از جامعه متمدن امروزی است، تنها راه رهایی و آرامش را در بازگشت به بیابان می یابد. بررسی احساسات، خاطرات و دلتنگی های قهرمان اصلی داستان و دیگر شخصیت ها، ما را به مفهوم «گریز» از خود در نزد آنان نزدیک می کند.
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.