تبیین پیامدهای چرخش مفهومی حاکمیت به سوی حکمروایی ارتباطی در جغرافیای سیاسی پساساختارگرا
در جغرافیای سیاسی تعریف حاکمیت به مثابه باالترین قدرت زورآوری در مقیاس سرزمینی محسوب می شود که از دوره وستفالیا سازنده دیدگاه های جغرافیای سیاسی کالسیک بوده است. این در حالی است که از دهه 1980 کارکرد حاکمیت وستفالیایی در تولید فضای جغرافیایی توسط جغرافیدانان پساساختارگرا مورد نقد قرار گرفته و موج تازهای از نظریات و رویکردها آغاز شد که قدرت را فرآیندی فراگیر و متکثر در تمام لایه های اجتماعی فرض می نماید. در این پژوهش کوشش شده علل، زمینه ها و پیامدهای چرخش مفهومی حاکمیت سیاسی و کارکرد آن در تولید فضای جغرافیایی مورد تحلیل قرار گیرد. در این راستا در درجه نخست مفهوم فضای جغرافیایی و ابعاد و زیرمجموعه های آن در ارتباط با مکتب پساساختارگرایی تعریف می گردد. سپس با تبیین چگونگی بازساخت مفهوم حاکمیت در مکتب پساساختارگرا و تلفیق آن با تعریف مفهوم فضا نظرگاه نوینی در رابطه با پیامدهای مفهومی حکمروایی به مثابه یک الگوی نو ظهور در مدیریت سیاسی فضای سرزمینی ارایه می گردد.
یافته های تحقیق بیانگر آن است که در جغرافیای سیاسی پساساختارگرا جامعه مدنی به عنوان مبداء اصلی و حاکمیت به عنوان فرع تولید فضا متصور می گردند و لحاظ نمودن اعتبار علی السویه برای گفتمان ها و نیروهای اجتماعی باب گفتگو را در مدیریت و ساماندهی فضا باز می نماید. در این معنا تکثر و تفاوت نیروهای اجتماعی در چارچوب فرآیند حکمروایی به رسمیت شناخته شده و با تاکید بر حق وجود تفاوت؛ دموکراسی مشارکتی ظهور می یابد و تفویض قدرت به واحدهای کوچکتر سرزمینی نظیر دولت های محلی مورد توجه قرار می گیرد. در نهایت اتخاذ چرخش مفهومی حاکمیت به سوی حکمروایی ارتباطی موجب اهمیت یافتن مطالعه چگونگی انتخاب راهبردهای توسعه و بهینه سازی فضا مبتنی بر عملکرد نیروهای اجتماعی در متون جغرافیای سیاسی پساساختارگرا شده است.
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.