رویکردی روانکاوانه به داستان «نمازخانه کوچک من» از هوشنگ گلشیری
«نمازخانه کوچک من،» نوشته هوشنگ گلشیری، داستان شخصیتی را روایت می کند که از ابتدای زندگی اش زایده ای انگشت مانند در بدن اش پیدا می شود؛ ناهنجاری ای که او را وارد تعارضی بی پایان با محیط اطراف اش می کند. دلبستگی وسواس گونه راوی به انگشت ششم اش پرسش های مهمی را در رابطه با ماهیت وابستگی بیمارگونه او به این تکه گوشت ظاهرا بی فایده مطرح می کند. مقاله حاضر با خوانشی روانکاوانه از داستان، در جهت روشن کردن ظرافت های روان شناختی این ارتباط پیچیده می کوشد. این مقاله، با تکیه بر آرای ژاک لاکان و اسلاوی ژیژک، استدلال می کند که یگانه راه حل این معما، در نظر گرفتن انگشت پا به عنوان تحقق نیستی و فقدان محض است که از دیدگاه روان کاوانه، هسته اصلی سوژه را در ساحت نمادین نشان می دهد و تبدیل می شود به یگانه جایگاه برای جریان امن ژوییسانس. انگشت پا، از طریق حضور بی اثر خود، ابژه میل لاکانی را به مثابه ارزشمندترین امر (ولو امری موهوم) در زندگی روانی انسان ها تجسم می بخشد که حذف یا افشای آن می تواند به عواقب جبران ناپذیری منجر شود.
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.