پدیدارشناسی هگل و هایدگر و هنر مدرن
نظریه هنری و زیبایی شناختی فیلسوفان کل نگر و بنیاداندیشی چون هگل و هایدگر در اندیشه فلسفی آنها ریشه دارد. دو فیلسوف نامبرده در عین تفاوتهای بنیادینی که در طرح فلسفی خود دارند در باور داشت مرگ هنر بزرگ در عصر مدرن همداستانند. این مقاله حاصل کوششی است به آهنگ رهیافت به هم پیوستگی بینشهای فلسفی این فیلسوفان با رویکرد آنان به هنر و کار هنری. بررسی این هم پیوستگی بی آنکه ادعایی بر طرحی پیش افکنده در میان بوده باشد، به برخی مقایسه ها و نقدها کشیده شد. مقایسه نظام هگلی و جوهراندیشی دکارتی به لحاظ خاستگاه و آغازگاه تفکر، و نقد رادیکال تئودور آدرنو از مطلق اندیشی هگل و بنیادگرایی هایدگر از این جمله اند. در بخش آخر مقاله نظریه پردازی این فیلسوفان به ویژه در باب مرگ هنر عملا با تاملی در هنر یکی از هنرمندان شاخص این زمانه یعنی فرانتس کافکا در بوته آزمون نهاده می شود. به نزد هگل که در هر حال هنر را به لحاظ محسوس گرداندن مفاهیم و معانی مادون فلسفه می داند مجسمه سازی یونانی شاخص هنر بزرگ است چرا که برخلاف هنر نمادین عصر اساطیر و هنر رمانتیک مسیحی معقول و محسوس را کاملا یکی می کند. اما بزرگی هنر بزرگ به نزد هایدگر درامری دیگر است: پاسداشت حقیقت در شیء وارگی کار هنری. مقاله با طرح معضلی به پایان می رسد که باب گشایش آن مفتوح می ماند. آنچه حقیقتش می نامیم حتی از منظر تفکر خود هایدگر در هر زمانه ای جلوه ای متفاوت دارد. حقیقت عصر تکنولوژی که هایدگر آن را گشتل (Ge-stell) می نامد فروبستگی خود حقیقت است. اگر استعاره های کافکا نوری بر این فروبستگی بتاباند در این مراتب بزرگی و کوچکی چه جایی دارد؟
یقین حسی ، بازنمود ، گشتل ، خاستگاه ، برابر ایستا ، دیالکتیک ، شی ء وارگی ، ادراک حسی ، تکثیر تکنیکی ، ذخیره قایم و دایم ، سوبژکتیویته ، اینهمانی ، نااینهمانی ، غیریت
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.