آیا هدف خداوند می تواند سرچشمه معنای زندگی باشد؟
در این مقاله، به کندوکاو در تفسیر دینی متعارف از آنچه می تواند زندگی را معنادار سازد می پردازم، یعنی به کندوکاو در این نظر که زندگی از این حیث که آدمی هدفی را که خدا تعیین کرده است تحقق می بخشد، کسب معنا می کند. این نظر را (نظریه هدف [الهی]) بنامیم. در مکتوبات [مربوط به این بحث]، اشکالاتی آمده است که ظاهرا نشان می دهند که نظریه هدف [الهی] مستلزم این محالات منطقی است که خدا اخلاقی، قادر مطلق، یا سرمدی نیست. نشان خواهم داد که تقریرهایی از نظریه هدف [الهی] در اختیار داریم که مشمول این براهین خلف واقع نمی شوند. ولی خود من معتقدم که نظریه هدف [الهی] با مشکلی روبه روست که هیچ یک از تقریرهای این نظریه از این مشکل راه رهایی ندارد. سخن من این است که بهترین دلیل برای قایل شدن به نظریه ای خدامحورانه در باب معنای زندگی منطقا مانع از این می شود که نظریه هدف [الهی] بتواند تقریر صحیح آن نظریه خدامحورانه باشد. بالاخص، سخن من این است که اگر برای این که زندگی آدمی کسب معنا کند ضرورت دارد که ارتباطی با خدا در کار آید، این، علی القاعده، بدین جهت است که خدا اوصافی همچون لازمانی و بساطت دارد که کمالاتی اند که با هدف داری ناسازگارند. نتیجه ای که خواهم گرفت این است که متفکران دینی دلیل موجهی دارند بر این که در باب شیوه معنابخشی خدا به زندگی نظریه های دیگری بپردازند.
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.