فهرست مطالب

فصلنامه تاریخ فلسفه
سال دوازدهم شماره 1 (پیاپی 45، تابستان 1400)

  • تاریخ انتشار: 1400/06/24
  • تعداد عناوین: 7
|
  • حسین کلباسی اشتری صفحات 15-16

    در تقویم رسمی کشور، روز اول شهریورماه هر سال ببهانه پاسداشت دانش پزشکی و جمعیت پزشکان، و در ارتباط با مقام بلند دانشمند بزرگ عالم اسلام، حکیم ابوعلی سینا، به نام «روز پزشک» نامگذاری شده است. در همین زمینه، برغم شهرت ابن‌سینا به طبیبی زبردست و صاحب دایره‌المعارفی همچون کتاب قانون، بسیاری از مورخان و متتبعان در فلسفه و حتی افکار و فرهنگ عمومی کشورمان، نسبت به وجوه اصلی شخصیت این چهره بزرگ علمی و فلسفی عالم بشریت، آگاهی چندانی ندارند. در میان ملل و اقوام جهان، سنت چنین بوده و هست که در معرفی و ترسیم چهره‌های کلیدی و اثرگذار خود، اهتمام خاص بعمل آورند و چه بسا در تعریف و تمجید و پاسداشت مقام آنان، به مبالغه و بزرگنمایی هم روی می‌آورند؛ چنانکه در ترسیم چهره‌های تاریخی کسانی همچون اسکندر مقدونی، ناپلیون بناپارت، آبراهام لینکلن و امثال آنها، از داستان‌پردازی و تخیلات هم بهره گرفته میشود. اما دریغ است که در سرزمین علم و عالم‌پرور ایران، با آن سابقه درخشان علمی، فرهنگی و تاریخی که حتی ستایش انبوهی از مستشرقان و ایران‌شناسان را برانگیخته است، نه‌تنها در معرفی و معارفه شایسته، میراث علمی و معنوی آن، تلاش جدی صورت نمیگیرد، بلکه گاه در نشان دادن جایگاه واقعی آن چهره و واقعیتهای تاریخی مربوط به میراث علمی‌مان، کاهلی و خطا نیز راه می‌یابد. در مقام و مرتبه علمی ابن‌سینا، بویژه در عرصه دانش پزشکی هیچ تردیدی نیست، اما قبل از این وجهه و صبغه مشهور و متداول، باید مقام و نقش ابن‌سینا در عرصه وجه عقلانی و صورت درخشان خرد ایرانی و اسلامی، مورد التفات و تامل صاحبان و جویندگان علم قرار گیرد. درباره اندیشه‌های فلسفی و ابواب مختلف حکمت سینوی، نوشته‌های فراوانی از قدیم و جدید در اختیار ماست؛ همچنین شروح و تعلیقات و تقریرهایی که از شفا و اشارات و نجات و دانشنامه علایی و تعلیقات و مباحثات و مانند اینها صورت گرفته، کما و کیفا قابل توجه و بعضا درخشان است، لیکن درباره خاستگاه ها و مبادی نظری و نوآوریهای فلسفی و حکمی شیخ، بویژه دیدگاه های سنجشگران، او با لحاظ فلسفه مشایی و سنت ارسطویی، همچنان ناگفته‌های بسیاری وجود دارد. بلحاظ دسته‌بندیهای مسالک و مشارب فلسفی، قرار دادن ابن‌سینا در ذیل یا امتداد مکتب فلسفی مشاء، به اعتباری درست و به اعتباراتی نادرست است. به اعتبار اخذ و اقتباس بسیار فارابی و ابن‌سینا از عناصر فلسفه ارسطو و اتباع او و تصدیق برخی مبانی و روش ها و نتایج این مشرب فلسفی، اندراج وی ذیل فیلسوفان مشاء درست است، اما در فاصله گرفتن آنها از فضای مسلک مشایی و نقدهای بسیاری که بر دیدگاه های هستی‌شناختی، معرفت‌شناختی، معادشناختی و علم‌النفس این سنت فلسفی وارد ساخته، هنوز پژوهش جامع و کاملی صورت نگرفته است. بگفته خود ابن‌سینا، «حکمت مشرقی» وی مشتمل بر مبانی کاملا متفاوت از سنت مشایی است و بنا بر گزارش ابوعبید جوزجانی، شاگرد او، تنها در کتاب الانصاف شیخ‌الرییس، صدها ایراد بر دعاوی مشایی مطرح و گردآوری شده بود. همین عدم التفات جامع به فلسفه سینوی است که اسباب خطای بسیاری از خاورشناسان و مورخان فلسفه اسلامی را فراهم ساخته است: غفلت یا نادیده انگاشتن عناصر غیرمشایی حکمت سینوی از یکسو و عدم التفات به پیوستگی و استمرار تاریخی حیات فلسفه اسلامی، از سوی دیگر. قرار دادن متفکر و فیلسوف در گفتمان فلسفی عصر او و لحاظ تفکر تاریخی بمنظور یافتن مبادی و مبانی و پرسشهای محوری وی، امری بایسته است که اختصاص به ابن‌سینا ندارد. این رهیافت در سنت تاریخ‌نگاری فلسفه غرب پیشینه نسبتا زیادی دارد و ازاینرو مورخان فلسفه عموما، نسبتها و پیوستگیهای فکری و فرهنگی را از نظر دور نمیدارند. اکنون بازخوانی مختصات تاریخی و جغرافیایی عصر ابن‌سینا و پرسشها و چالشهایی که بویژه در نسبت با فلسفه شایع با آنها مواجه بوده است، احتمالا راه را برای درک و معرفی دقیق صورت عقلانیت سینوی هموار میکند؛ عقلانیتی که پیش‌فرض آن به‌اندازه تمایز وجود از ماهیت و امکان از وجوب، اهمیت داشته و یقینا نتایج و دستاوردهایی متفاوت از فلسفه مشاء و اتباع آن دربرخواهد داشت. بهمین اندازه درباره تاثیر نگاه و رهیافت غیرمشایی ابن‌سینا در ادوار بعدی و حتی نقش وی در تاریخ فلسفه غرب نیز نیاز به بازخوانی احساس میشود؛ از آن جمله است چرایی اقبال تفکر اواخر قرون وسطی و دوره جدید به شیوه تفکر ابن‌رشد و ابن‌رشدیان و دور شدن از تفکر ابن‌سینا و بطور خاص، فاصله وی از سنت مشایی و مکتب ارسطو.

  • سید محمدعلی دیباجی صفحات 17-40

    نظریه مثل معلقه یکی از مهمترین دیدگاه های فلسفی سهروردی است. درباره این نظریه پرسشهای مهمی مطرح است، از جمله اینکه هویت این عالم از نظر سلسله مراتب عوالم هستی، چیست؟ این پرسش در لسان اشراقی بدین صورت مطرح شده که آیا هویت این عالم، نوری است یا ظلمانی یا ترکیبی از ایندو؟ دیگر اینکه، این نظریه با میراث گذشته تفکر اسلامی و حکمت و کلام چه رابطه‌یی دارد و به اصطلاح تبارشناسی آن، ما را در تاریخ فلسفه، حکمت و کلام به چه دیدگاه هایی میرساند؟ یافته‌های پژوهش حاضر نشان میدهد که مباحث قوه خیال در فلسفه فارابی، قوه متخیله و نفوس فلکی در حکمت سینوی، عقیده به برزخ در کلام اسلامی و نظریه تمثل در عرفان، میراثهای فکری و اعتقادی‌یی هستند که در تبیین این نظریه موثر بوده‌اند. از سوی دیگر، توجه به مبانی و ادله سهروردی برای تبیین این نظریه و همچنین درباب هویت عالم مثال، نشان میدهد که موجودات عالم مثل وجهی جمعی دارند و هویت نورانی و ظلمانی، هر دو در آنها هست.

    کلیدواژگان: عالم مثل معلقه، قوه خیال، نفوس فلکی، برزخ، سهروردی
  • مریم صمدیه*، عبدالرزاق حسامی فر صفحات 41-58

    دکارت قایل به وجود تصورات فطری در انسان بود. او مهمترین این تصورات را تصور خدا میدانست که خداوند آن را همچون صنعتگری که مهر خود را بر صنعت خود میزند، در فطرت ما منطبع کرده است. مفسران فلسفه دکارت در تفسیر جایگاه این تصورات در اندیشه وی، راه های مختلفی را در پیش گرفته‌اند. بر اساس یکی از این تفاسیر، وجود و حضور اینگونه تصورات در نفس، پیش از آنکه تجربه ‌یی برای او حاصل شود، بصورت بالقوه است و ظهور و فعلیت آنها فرع بر حصول شناخت حسی است. اما بر اساس تفسیری دیگر، فطری بودن تصورات به این معنا نیست که آنها همواره نزد ذهن حاضر باشند، چراکه در این صورت هیچ تصوری نمیتواند فطری باشد، بلکه بدین معناست که ما در وجود خویش توانایی ایجاد چنین تصوراتی را داریم و با تامل لازم و کافی عقلی و بدون نیاز به اطلاعات حاصل از حواس، میتوانیم به حقایق آنها دست پیدا کنیم. بنظر میرسد آنچه با بیان خود دکارت همخوانی دارد، تفسیر اول باشد، یعنی وجود و حضور بالقوه اینگونه تصورات در ذهن. با این تبیین روشن میگردد که وجود تصورات فطری بمعنای دکارتی آن، با مبانی فلسفی ملاصدرا سازگاری ندارد، چراکه وی وجود هرگونه تصور و تصدیق پیش از تجربه را در ذهن انکار نموده است. علاوه بر این، بر اساس مبانی فلسفی ملاصدرا نفس انسانی در ابتدای پیدایش خویش جوهری جسمانی و فاقد هرگونه تصور و تصدیق است و بتدریج بر اثر حرکت جوهری، تکامل می‌یابد تا درنهایت به مرحله تجرد عقلی برسد.

    کلیدواژگان: تصورات فطری، نفس، ادراکات انسان، دکارت، ملاصدرا
  • سعید رحیمیان صفحات 59-74

    ابن سینا با اینکه شیخ الرییس مشاییان شمرده میشود اما خود زمینه‌های پیدایش حکمت اشراق را نیز فراهم نموده است. او بلحاظ روش شناسی و معرفت شناسی، با ابداع حکمت مشرقیه که حکمت اختصاصی خود او، صرفنظر از دیدگاه های یونانیان است، و همچنین با بکارگیری برخی مصطلحات و قواعد و دلایل که رنگ و بوی اشراقی دارند، مقدمات احیا و رشد حکمت اشراق نزد سهروردی را آماده کرد. ذهن وقاد و شایستگی روحانی بوعلی در عمر کوتاهش، بخوبی زمینه های جهش فلسفه و حکمت اسلامی بسوی حکمت اشراق و سپس حکمت متعالیه را در سه زمینه روش، محتوا و زبان مهیا ساخت. هرچند سهروردی بیشتر بر تفاوتهای حکمت خود با حکمت ابن‌سینا و مشاییان پیرو او تاکید دارد و آغاز حکمت خود را پایان حکمت مشاء معرفی میکند، اما بجریت میتوان گفت که حکمت او تا حد زیادی متاثر از حکمت بوعلی بوده است تا آنجا که شاید بتوان اندیشه سهروردی را نتیجه رشد طبیعی حکمت سینوی در بستر زمان دانست. مقاله حاضر تلاش میکند با برجسته کردن عناصر عرفانی و ذوقی (یا آنچه بعدا اشراقی نام گرفت) در آثار موجود و بجا مانده از ابن سینا، بنحوی روشن نشان دهد که دین سهروردی به ابن سینا بیشتر از آن چیزی است که معمولا تصور میشود و سهروردی در هر سه زمینه روش، محتوا و زبان، مدیون وی بوده است.

    کلیدواژگان: ابن سینا، سهروردی، حکمت مشرقیه، حکمت اشراق، عرفان
  • بیان کریمی*، سید مصطفی شهرآیینی صفحات 75-100

    هابز و اسپینوزا از جمله فیلسوفانی هستند که در تاریخ فلسفه پرداختن به اندیشه سیاسی را از ضروریات کار فلسفی دانسته‌اند. این دو متفکر بنحوی نظاممند اندیشه سیاسی خود را به مابعدالطبیعه و انسانشناسی منتج از آن مرتبط دانسته‌اند که از این حیث با پیشینیان خود و حتی با دکارت که کمابیش همدوره آنهاست، تفاوتی آشکار دارند. اسپینوزا در برخی جهات از هابز تاثیر پذیرفته است، اما بدلیل تفاوت در منطق و فلسفه کلی هر یک، تفاوتی چشمگیر در خوانشهای انسانشناختی و ارایه کارکردهای اندیشه سیاسی این دو فیلسوف مشاهده میشود. هدف راهبر مقاله حاضر برجسته‌سازی پیشینه تاریخی فلسفه سیاسی در یونان باستان بویژه در سده‌های میانه و سپس در تقابل تاریخی با این پیشینه، یافتن مبادی و مفروضات مابعدالطبیعی و انسانشناختی پیدا و پنهان در برتری نوع حکومت مطلوب هابز و اسپینوزا و همچنین برشمردن شباهتها و تفاوتهای میان آنهاست. مدعای اصلی مقاله اینست که فلسفه سیاسی اسپینوزا بر پایه اخلاق و عقل استوار است تاجاییکه ویژگی بارز آن عشق به انسان و اهمیت عقل در سرشت اوست. در سوی دیگر، فلسفه سیاسی هابز حس بنیاد است و ویژگی مشهود آن نگرش بدبینانه به انسان و تفسیری مادی از سرشت وی است. بر همین اساس، اصل صیانت ذات در هابز تنها بمعنای صیانت جسم است و نوع برتر حکومت بزعم او، سلطنت مطلق است که تنها هدف آن حفظ جان شهروندان و تامین امنیت جامعه است، اما صیانت ذات برای اسپینوزا فراتر از صیانت جسم بوده و صیانت عقل را نیز دربرمیگیرد و چه‌بسا بر آن تاکید بیشتری دارد، چراکه ذات آدمی بیشتر به عقل اوست تا به جسمش. بنابرین، نوع برتر حکومت از نظر اسپینوزا، دموکراسی بوده و او به نقش حکومت در تعالی فرهنگ بشر و لزوم سیاستگذاری تربیتی و اخلاقی تصریح کرده است.

    کلیدواژگان: تطور تاریخی، فلسفه سیاسی، هابز، اسپینوزا، سرشت انسان، حکومت، امنیت، کمال
  • روح الله آدینه*، سیده فاطمه بابایی، عادله فلاح دریاسری صفحات 101-120

    قاعده «الواحد لایصدر عنه الا الواحد» یکی از اساسیترین قواعدی است که در فلسفه و بطور خاص در مباحث چگونگی پیدایش جهان به آن استناد میشود. این قاعده در طول تاریخ فلسفه سبب بروز منازعات بسیاری شده است؛ تعداد زیادی از فیلسوفان برای بیان نظریه جهان‌شناختی خود به این قاعده استناد کرده اند و گروهی دیگر آن را با قدرت و اختیار مطلق حق‌تعالی کاملا ناسازگار دانسته‌اند و بهمین دلیل به مخالفت شدید با آن پرداخته اند. میرزا مهدی آشتیانی از جمله علمایی است که برغم اینکه فیلسوفی مشهور و دارای آراء بدیع بسیار است، کمتر به آراء وی پرداخته شده است. او توجه بسیاری به قاعده الواحد داشته و با چندین برهان عقلی و نقلی و استناد به آیات و روایات گوناگون، بدنبال اثبات آن بوده است. پژوهش حاضر که با روش توصیفی تحلیلی و با نظر به مستندات تاریخی گردآوری شده، تلاش میکند نخست منشا پیدایش قاعده الواحد را بررسی کرده و سیر تاریخی آن را در میان حکما بیان نماید، سپس به بیان دیدگاه میرزا مهدی آشتیانی در باب قاعده الواحد پرداخته و براهین عقلی و نقلی مورد استناد وی را تحلیل و بررسی میکند.

    کلیدواژگان: بساطت، واحد، صدور، سنخیت، قاعده الواحد، میرزا مهدی آشتیانی
  • مریم براتی، رضاعلی نوروزی * صفحات 121-140

    هدف پژوهش حاضر دستیابی به راه‌حلهای کاربردی برای حل مسئله هنجارشکنی جامعه‌ با بهره‌گیری از غایت‌شناسی تربیت عقلانی هراکلیت، فیلسوف پیشاسقراطی یونانی است. این پژوهش از نوع کیفی است که از روش استنتاج عملی فرانکنا بهره برده است. در این راستا، ابتدا آثار بجامانده از هراکلیت بررسی شد و مباحث مرتبط با موضوع استخراج گردید. در مرحله بعد، بمنظور دستیابی به هدف غایی و اهداف واسطه‌‌یی تربیت عقلانی، یک باید آغازین بعنوان مقدمه قیاسی اول در نظر گرفته شد و سپس مبتنی بر یک گزاره واقعنگر فلسفی بعنوان مقدمه دوم قیاس عملی، نتیجه قیاس عملی که همان غایت تربیت عقلانی با اندیشه لوگوس‌محور هراکلیت است، استخراج گردید. در انتها بر اساس این هدف غایی و مبناهای فلسفی دیگر، اهداف واسطه‌یی تربیت عقلانی هراکلیت استنتاج شد و مبتنی بر این یافته‌ها، راهکارهایی برای ایجاد فرهنگ هنجارپذیری در جامعه ایران مطرح گردید. نتایج پژوهش نشان میدهد که غایت تربیت عقلانی از دیدگاه هراکلیت، اتصال به لوگوس (عقل کلی) و شناخت آن است تا انسان بتواند قواعد و اصول عقل کلی را کشف کند و مطابق با آن حرکت نماید و به کمال برسد. بر همین اساس میتوان گفت شناخت قوانین، نخستین هدف در راستای حل مسئله هنجارشکنی و سوق دادن بسمت جامعه آرمانی بر مبنای قوانین است. همچنین بر پایه اهداف واسطه‌یی تربیت عقلانی هراکلیت این نتیجه بدست می‌آید که برای ایجاد شناخت و عمل مطابق با هنجار، باید تربیت عقلانی در سه بعد شناختی شامل خودشناسی و درک و فهم اجتماعی راهبردی شامل مرجع مداری و اخلاقی شامل مبارزه با امیال و تخلق به اخلاق نیکو حاصل شود تا بتوان بر مسئله هنجارشکنی فایق آمد.

    کلیدواژگان: غایت، تربیت عقلانی، لوگوس، هراکلیت، اهداف واسطه یی