آرشیو چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۹، شماره ۱۱۲۵
پنج شنبه بازار
۱۴

ترافیک

امیر بهاری

ترافیک در شهر تهران معضلی است که اعصاب و روان هیچ شهروندی را بی نصیب نگذاشته. هم تصویر عجیبی دارد، هم صدای آزاردهنده ای (حتی وقتی ترافیک قفل است و با این پیش فرض محال که کسی بوق نزند صدای فضا یا به قول سینمایی ها آمبیانس ناخوشایندی دارد) و در این میان روابط و مناسبات عجیب و محیرالعقولی هم شکل می گیرد. ترافیک شهر تهران شاید ارتباط مستقیمی با بسیاری از مسائل سیاسی، اقتصادی و... در ایران دارد. یعنی هر چقدر ترافیک بیشتر می شود همان نیم مثقال بازده کاری اداره جات هم تحت الشعاع قرار می گیرد. ساعت کار کاهش پیدا می کند و اگر طرف بعد از تجربه ترافیک سنگین سر صبح به محل کارش برسد، محل کار چند ساعتی استراحتگاه اعصاب و روان اوست. و غروب هم خودش را برای نبرد سنگین دیگری آماده می کند و به دل این شهر می زند. وقتی به خانواده می رسد چه چیزی از او باقی مانده؟!

بحث ترافیک و موضوعات پیوست آن پتانسیل طرح شدن در مدیوم های مختلف هنری را دارد. به خودی خود تعلیق دارد و حتی بدون دستکاری از دلش درام زاده می شود. درامی که وامدار فرهنگ شهری است. اگر با خودمان حسابی سرانگشتی بکنیم این نکته توجه مان را جلب می کند که ترافیک و تشعشعات روانی و اجتماعی گسترده آن چندان راهی به آثار هنری ما نداشته است (هنرهای تجسمی به کنار). جز اندک فیلم هایی که شاید ترافیک گوشه کوچکی از آن هستند یا داستان هایی که در گذر قصه شان به این مساله پرداخته اند، ترافیک به عنوان یکی از جدی ترین مصائب زندگی شهری در دهه گذشته چندان نمودی در آثار هنری ایران ندارد. در صورتی که برای تمام شهروندان تهران (و مسافران بسیاری که طی سال گذارشان به تهران می افتد) درد مشترک است و مخاطب بالقوه پذیرای چنین موضوعی هست. شاید نوشتن یک داستان کوتاه و ساده که در دل ترافیک اتفاق می افتد از بسیاری از دغدغه های شخصی و پیچیده متداول هنر آوانگارد امروز ایران، عمیق تر و برای آدم های هم عصر ما ملموس تر باشد.