آرشیو سه‌شنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۲، شماره ۵۳۸۶
تماشاخانه
۲۵

دیالوگ

مینی: ولی مامان، بابا هیچ وقت سر غذا ایرادگیر نیست. همیشه می گه شما چه آشپز خوبی هستی.

خانم هاکینز: مردا! [خیاطی اش را کنار می گذارد و به روبه رو خیره می شود] فکر می کنن چیزای خیلی جورواجور و مختلف می خوان... جورواجور و متفاوت! ولی واقعا اینو نمی خوان. ته دلشون اینو نمی خوان.

مینی: چی رو نمی خوان.

خانم هاکینز: می دونی یه مدتی اون مجله های غرب وحشی رو می خوند. چیزای مسخره راجع به گاوچرونا و اسبا و سرخپوستا... هر هفته دو، سه تا می خوند. یه دفعه همه شو گذاشت کنار. انگار یه دفعه فکر کرد تو یه جور زندان یا بازداشتگاه افتاده... حواست به پنجره باشه مینی، هر لحظه ممکنه سر و کله اش از خیابون پیدا شه.

نمایشنامه تصادف قطار پنج و بیست و پنج دقیقه – تورنتون وایلدر