آرشیو پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸، شماره ۵۵۲۴
صفحه آخر
۲۰

روزگارت نوروزی باد جناب میرزا

زینب مرتضایی فرد

حالا شما با هر نقشی که بشناسیدش، قبول. من هم با نقش ها و چهره های بسیاری می شناسمش. اما احتمال این که در انتخاب پررنگ ترین نقشی که از او به خاطر دارید، با من هم عقیده باشید کم است. اصلا همین که بگویند علی نصیریان من چهار ساله می شوم. بالش گل گلی ام زیر سرم است و جلوی تلویزیون دراز کشیده ام. با هیجان میرزا نوروز را نگاه می کنم که هر چه تلاش می کند از شر کفش ها خلاص نمی شود.  بارها و بارها با اتفاقات ساده فیلم، کودکانه می خندم و کیف می کنم. آنقدر که حالا 30 سال پس از روزگار چهار سالگی هنوز هم می توانم شیفته داستان هایی باشم که رنگ و بوی کهنگی روزگارانی دور را در خود دارند. اصلا شاید برای همین هم رفته ام سراغ ادبیات فارسی، وسط کلی داستان کهن غرق شده ام و هنوز هم فکر می کنم می شود به حکایت ها جان داد و قصه های امروزی شان کرد. حکایت هایی که می شود فرم درونی روایتشان را در برخی داستان های پست مدرن هم پیدا کرد و شیفته شان شد. بعد هم به این فکر کرد که به رغم سادگی چقدر نوشتنشان دشوار است و اگر از نصیریان بپرسید احتمالا بازی کردنشان هم حسابی دشوار.  بعدتر هم که فهمیدم اصل داستان را بهرام بیضایی نوشته و طرح اولیه فیلمنامه را هم سوسن تسلیمی-بیضایی خوان هم شدم و رسیدم به اتفاقات تازه ای که همه اش هنوز هم گره خورده با همان تصویر میرزا نوروز و چهره استاد علی نصیریان که هر چند بازی های بی نظیر و به مراتب بهتر از میرزا نوروز هم دارد، اما حتی خودش هم نمی تواند تصورش را بکند بازی اش در نقش همان جناب عطار باشی با کفش هایی زهوار در رفته و پر از وصله و پینه می تواند هنوز هم من 34 ساله را به دخترکی شرور و چهار ساله بدل کند که یکی دو ساعتی همه از دستش در امان باشند و او میرزا نوروز تماشا کند، آنقدر که 30 سال بعد هنوز هم یاد میرزا نوروز بشود بخشی از گذشته، امروز و حتما هم فردایش و دلش بخواهد وسط نوشتن همین یادداشت کوتاه چند باری زیر لب بگوید روزگارت نوروزی باد جناب میرزا.