شود آیا که فراموش کنم چشم تو را؟
مردی که جلوی تاکسی نشسته بود، موبایلش را به گوشش نزدیک کرده بود. از گوشی صدای آوازی شنیده می شد و نمی شد. زنی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «ببخشید، می شه صداش را زیاد کنید ما هم بشنویم.» مرد اسپیکر موبایلش را روشن و صدای گوشی اش را زیاد کرد، حالا صدا واضح شد. «می روم تا که فراموش کنم چشم تو را/ می روم تا که در آغوش کشم یاد تو را/ و هوای هوس وصل تو را، خواب تو را/ و نگاهت که جهان است و جهان در نگهت/ شود آیا که فراموش کنم چشم تو را/ تا بسوزم و کنم خاک، غزل های تو را/ تو حریقی و خزان بود که پایان من است/ سوگ باران و بهاران همه آواز من است...» زنی که عقب تاکسی نشسته بود، پرسید: «کیه داره می خونه؟» مرد گفت: «همایون شجریان با علیرضا قربانی.» دوباره خواندند؛ «موج وهم است و جنون من و دریای عذاب/ و سرابی که مرا برد به این دیر خواب/ حال دیوانگی من بنگر، هیچ مگو/ بشنو نغمه ی دیوان پریشان مرا...»
چشمم به صورت زن افتاد. زن داشت گریه می کرد، بعد دیدم که مردی که جلوی تاکسی نشسته و راننده و من هم داریم...
*شعر افسانه چشم هایت از آلبومی به همین نام
آهنگساز: مهیار علیزاده- شاعر علیرضا کلیایی