آرشیو سه‌شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۸، شماره ۳۶۳۹
هنر
۱۰
شنای پروانه

جنگ با تاریکی

حمید باباوند

«شنای پروانه» از آن داستان های عجیب وغریب سینماست؛ چیزی شبیه زندگی. پیش رو و ناباور. «محمد کارت» دستش را خیلی دیر پیش مخاطب باز می کند و درست از آن لحظه ای که او را ناگزیر به تماشای ناجوانمردانه ترین لایه سخت زندگی می کند، دیگر دست از سرش برنمی دارد و حوادث یکی پس از دیگری بر سرش آوار می شوند. بازی جواد عزتی، امیر آقایی و همه وهمه کمابیش دور از انتظار نیست، اما حضور کوتاه «علی رضا داوودنژاد» به شکل عجیبی چشمگیر و خاص است. بخش عمده «شنای پروانه» به جدال «حجت» در تاریکی می گذرد.  حجت قهرمان نیست، در نگاه اول حتی قرار نیست شخصیت اصلی داستان باشد، اما بخش عمده ای از فیلم به او اختصاص پیدا می کند و در نهایت بیننده درمی یابد که باید از اول نگاهش را به او می دوخت و نه دیگران. حجت در بخش اصلی و طولانی فیلم با افراد بی نام ونشان می جنگد، در دنیای تاریکی. در دنیای تاریکی، نشانه ها حتی بدون نور کافی هم قابل تشخیص هستند، تنها کافی است کمی دقت کنیم تا به بیراهه نرویم؛ بیراهه هایی که داستان را جلو می برند، اما به آن عمق نمی دهند. بیراهه هایی که باید طی شوند تا معلوم شود راه گمشده کجاست. این بیراهه ها سرعت داستان را می گیرند؛ بیراهه هایی که جای خرده داستان ها را گرفته اند. اگر اهل شنا باشید، می دانید که «شنای پروانه» زیبا و پرسروصداست، با کلی آب که به اطراف می پاشد. فیلم شنای پروانه هم مثل همان است. پرحاشیه و پرسروصدا و زیبا اما نه چندان پرسرعت.