آرشیو چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۸، شماره ۳۶۷۳
کتاب
۸

کتابی پرحسرت از کارهای ناشده

رضا کوچک زاده

بسیاری از کتاب ها را بارها در کتاب فروشی ها و در تبلیغات مجازی می بینیم و طبیعی ست که آن ها را بشناسیم و بسیاری مان ناخوانده از کنارشان نگذریم. در برابر این کتاب ها، برخی کتاب های خوب کمتر دیده می شوند. کشف این کتاب ها همواره برایم ارزش مند است و کمتر از خواندن آنها پشیمان شده ام. 

روزی در پی جست وجوی نکته ای برای تئاتر نوین ایران کتاب لورتا را دیدم و برایم بسی خواندنی شد. بر اساس شناس نامه ی کتاب، «بردی از یادم» به سال 1393 نشر یافته است؛ شگفت است که من کنج کاو کتاب، دو سالی پس از چاپ دیدمش. شاید هم پخش نامناسب کتاب در این ندیدن، بی تاثیر نباشد. اینک اما خواندنش از چند سو برایم  ویژه شد؛

1. آشنایی بیشتر (گرچه پر ابهام) با لورتا که کمابیش در همه ی تاریخ های تئاتر نوین ایران تنها به نامی از او بسنده شده است و به آسانی از او، دوره اش و تئاترش گذشته اند؛ بی آن که تحلیلی در پی داشته باشد.

2. آشنایی بیشتر با بخشی از تاریخ تئاتر ایران از پس سال ها (که شاید به سبب محدودیت های سیاسی که در دوره ی پهلوی برای عبدالحسین نوشین همسر لورتا پیش آمد و سپس به آتش کشیدن تئاتر سعدی در مرداد 1332 که لورتا در زمان زندانی شدن نوشین بنیاد نهاده بود کسی نتوانست یا نخواست به درستی افزوده های او را بر تئاتر و فرهنگ ایران بنگارد).

3. خواندن در این روزهای دشوار که از افسردگی بی درمان به خواندن کتاب ها یورش برده ام تا پناه امنی برایم باشند در دوره ای ست که زاون دیگر با ما نیست و جایش خالی ست.

4. در همه ی دوره های این سرزمین مادری، مردمانی می یابیم که همه ی آرزوشان آن است که بی مزاحمت و آزار به تخصص خویش بپردازند و شگفت آن که چنین کسانی بیش از دیگران آزار دیده اند؛ در حالی که هیچ کس به بدی از آن ها یاد نکرده. لورتا، میرسیف الدین کرمان شاهی، میرزاده ی عشقی، عباس نعلبندیان، بهرام بیضایی و... تنها اندکی از میان آن ها هستند.

اما درباره ی کتاب

«در پاییز 1376 به دیدن لورتا رفتم. اما دیگر او نبود و کسی در خانه را به رویم نگشود. در سفر پیش از آن، لورتا را دیگر آن لورتای همیشگی نیافتم. بی حوصلگی و فراموشی، سراغش آمده بود و سعی می کرد آن را پنهان کند. نمی دانستم آن پاییز و آن دیدار، آخرین است. به همین دلیل در سفر 1377 به دیدارش شتافتم؛ در خانه به رویم گشوده نشد. به این امید که شاید این خواب، پایانی خوش پیدا کند به پارک شهر (Stald Park)  رفتم. پارکی که لورتا عادت داشت عصرها به آن جا رود و مجموعه گل های زیبا و تن دیس اشتراوس نامی را تماشا کند که در آن جا بود و ساعتی را نیز همان جا بماند. اما لورتا نبود. به پارک فولکس (پارک مردم) رفتم که مملو از گل های سرخ بود؛ لورتا گل سرخ را دوست می داشت. باز هم لورتا نبود. دوباره به خانه اش بازگشتم. هم سایه ها خبر تلخ مرگ او را دادند».

این آغاز پرکشش و جذاب (و البته اندوه بار) در پیش گفتار، سبب می شود نتوانم از روایت زاون بگذرم و آن را مشتاقانه و پیوسته می خوانم. آرام آرام سیمای زنی برایم آشکار می شود که پر از نیکی و نیک اندیشی و درستی بود و هماره می کوشید در دوستی، زندگی و البته بر صحنه ی تئاتر بهترین باشد. زنی که با صادق هدایت دوستی داشت و سیر دگرگونی تئاتر ایران را در کنار نوشین زیسته بود، برایش جنگیده بود و شاید مهم ترین تجربه ی زیسته ی او درک این دگرگونی و تاثیر خودش بر این روی کرد بود. زنی که هرگز کسی درباره اش بد نگفت و به بدی از او یاد نکرد و در اوج نداری اش، کسی تهی دستی او را درنیافت و ندید که آراستگی ساده ی خویش را از یاد ببرد. او که اسطوره ی بازی گری و فرهنگ شد برای نسل های پس از خود و شوربختانه مجالی نیافت تا تجربه هایش را بی واسطه به نسل پسین برساند. راستی چرا جامعه ی ما هماره با چنین کسانی که نادرند، رفتاری ناشایست دارد و زندگی شان در حصار ناامنی می گذرد؟

لورتا هایراپتیان (1290- 1377) از مهم ترین بازی گران و کنش گران تئاتر دهه ی 1320 و سال های آغازین دهه ی 1330 ایران است. لورتا که از 14سالگی به صحنه ها راه یافت و استعداد و توانایی ویژه اش سبب شد خیلی زود در کارش پیش رفت کند به هم راه پری آقابایوف، سیرانوش و برخی دیگر، از نخستین بانوان ارمنی تاریخ تئاتر ایران است که به صحنه ها آمدند تا از زن پوشی مردان بکاهند. او از شاگردان هایک کاراکاش بود و کمابیش با همه ی کارگردانان پرآوازه ی دوره اش هم کاری داشته است؛ ارباب افلاطون شاهرخ، واهرام پاپازیان، رفیع حالتی، معز الدیوان فکری، میرزاده ی عشقی، عبدالحسین نوشین، اسماعیل مهرتاش و... و بعدها اوانسیان و مهدی هاشمی.

او که موفق ترین بازی گر زن دوره اش بوده است، پس از کودتای 1332 مجبور می شود در پی نوشین ایران را ترک کند و پس از فراز و نشیبی ناخوش آیند به روسیه (شوروی آن زمان) می رود و در آن جا می ماند. گرچه آن جا به آکادمی تئاتر مسکو می رود تا از نزدیک با آموزه های استانیسلاوسکی و دیگران پس از او آشنا شود و زبان علمی تئاتر را هم بیاموزد، دوری از اجرای تئاتر و صحنه سبب افسردگی اش می شود تا آن جا که با همه ی خطرها که حکومت از نظر سیاسی برایش ساخته بود، بر آن می شود که تنها به ایران بیاید و نوشین را پشت سر گذارد. ولی در بازگشت درمی یابد که ایران، دگرگونی های بسیاری از سر گذرانده و آن ایران پیشین نیست که او را بخواهد. اتلو، توپاز، وولپن، مستنطق، سرگذشت وشم گیر، پرنده ی آبی، چراغ گاز، گناه کاران بی گناه، پیراهن ابریشمی، بادبزن خانم ویندرمیر، ازدواج به سبک ایتالیایی، همان طور که بوده ایم، خلوت خفتگان، ادیپوس شهریار، اوژنی گرانده، دوجلاد و ایوولف کوچولو، تنها بخشی از نمایش های او هستند. لورتا از زمان انقلاب  که نتوانست آخرین تجربه ی بازی گری اش را بر صحنه اجرا کند ایران را ترک کرد و به وین رفت تا در کنار تنها پسرش زندگی را ادامه دهد. به راستی از 1357 تا 1377 (20 سال دور از صحنه) برای بازی گری که مهم ترین عشق زندگی اش صحنه بوده، چه گونه گذشته است؟ و او چه گونه این همه را تاب آورد؟

در بخش نخست کتاب، سه گفت وگوی قوکاسیان را با لورتا می خوانیم؛ گفت وگوهایی که سال های پایانی زندگی او در وین انجام شده و هر یک از آن ها در سالی متفاوت. همه ی این سال ها، زمانی ست که لورتا مدت هاست از صحنه دور بوده و طبیعی ست که بی حوصله باشد و یا با زرنگی های زنانه اش نخواهد پرسش های زاون را جدی بگیرد و پاسخی دقیق به آن ها بدهد. و چنان برای زاون چهره ای اسطوره ای و دور از دست رسی داشت که نخواهد با شگردهایش او را به گفتن بیش تر وادارد. گرچه از میان شوخی ها و گفت وگوهای گذرایش هم می توان به بخش هایی از او پی برد.

در بخش دوم کتاب، گفت وگوهایی آمده با هم کاران و آشنایان لورتا که از نزدیک او را درک کرده اند یا با او هم کاری داشته اند؛ از میان آن ها شاید گفت وگوی آربی اوانسیان خواندنی تر و دقیق تر از دیگران باشد و البته که جای صحبت های سوسن تسلیمی هم بازی لورتا در نمایش خلوت خفتگان در کتاب خالی ست که از ویژگی های جزیی نگر بازی اش بگوید. مهم تر از همه ی این ها شاید بخش سوم کتاب است که نمایه ای دقیق از نام کسان، نمایش ها و فیلم ها را در بر دارد و به پژوهندگان کمک می کند تا به سرعت آثار را بازیابند. هم چنین جدولی ارزش مند که زاون از همه ی آثار لورتا پدید آورده است. زاون که تجربه های خوبی در کتاب هایی از این گونه داشته است، توانسته کتابی ارزش مند و کارآمد را پی ریزی کند. شاید کیفیت کتاب او و درستی اش را زمانی بهتر دریابیم که آن را با کتاب نصرت کریمی رویارو کنیم؛ یادنامه ی عبدالحسین نوشین که داده هایش بسی بیش از کتاب زاون است ولی تدوینش چنان است که به کشکول ماننده تر است تا کتاب.

لورتا که در گفت وگوهای این کتاب، چندین بار از بحث اصلی سراغ خاطره های دورترش می رود از روزهای آخر نوشین هم یاد کرده است؛ «دکتر خانلری که شوهرخواهر فرزاد بود از دوستان نوشین بود و هنگامی که نوشین در بستر مرگ بود واژه نامه ی شاه نامه ی فردوسی را برای خانلری فرستاد. خانلری هم رفته بود و اجازه ی چاپ آن را از شاه گرفته بود. حالا هم شنیده ام مرتب کارهای او در ایران تجدید چاپ می شود ولی تا جایی که می دانم [نوشین] به ایران نیامد. او مایل به گرفتن دکترای ادبیات فارسی بود. زبان فارسی را بسیار زیاد دوست می داشت و به زبان فارسی هم بسیار مسلط بود و گاهی به بزرگ علوی می گفت تو هم مسخره کرده ای! تو که زبان فارسی بلد نیستی! نوشین عاشقانه فردوسی را دوست داشت و همیشه اشعار فردوسی را برای خودش دکلمه می کرد. نوشین رفت ولی تاثیر او بر هنرپیشه هایی که تربیت کرد باقی ماند. فکر می کنم همین  کافی ست».

بردی از یادم،به کوشش زاون قوکاسیان،نشر خجسته