آرشیو پنجشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۹، شماره ۴۷۸۸
هنر و ادبیات
۱۱
کتاب

انتشار «تاریخچه تانگو» کتابی با محوریت خورخه لوییس بورخس

می ترسم آنقدرها که مردم فکر می کنند، نخوانده باشم

شاپور کوه کشان

کتاب «تاریخچه تانگو» اثر خورخه لوییس بورخس منتشر شد. البته روی جلد کتاب بر خلاف شکل متعارف تمام این سال ها، نام کوچک نویسنده «خرخه» نوشته شده و نام خانوادگی اش برخس. از آنجایی که کار مترجم تنها برگردان اثر نبوده بلکه بخش ها و مطالب کتاب را از منابع گوناگون گردآوری هم کرده است باید گفت کتاب با انتخاب و ترجمه بهرام فرهنگ از سوی نشر نیلوفر راهی بازار کتاب شده. «تاریخچه تانگو» مشتمل بر 9 بخش است که عبارتند از «تاریخچه تانگو، استاد در مونتریال (گفت وشنود با برخس)، من فقط نویسنده ام (گفت وشنود با برخس درباره فلسفه و ادبیات)، داستان خوانی و پرسش و پاسخ با برخس داستان، گفت وشنودی با برخس درباره شعر، ترجمه،... آخرین مصاحبه برخس، برخس، منتقد سینما: سه نقد فیلم(همشهری کین، خبرچین، کینگ کنگ)، گفت وشنود با ماریا کداما (بیوه برخس) و بر پلاک برنجی آپارتمان طبقه ششم نوشته شده بود برخس».

در بخش «تاریخچه تانگو» می خوانید

«ویسنته رسی، کارلوس وگا و کارلوس موسیو سائنس پنا که پژوهشگران بسیار دقیقی بودند هر یک روایت متفاوتی از خاستگاه تانگو ارایه داده اند. همین جا بگویم که نتیجه گیری های هر سه آنها- یا هر کس دیگری-  را تایید می کنم. گاهی فیلم هایی ساخته می شود که داستان پیدایش و تحول تانگو را به ما عرضه می کنند. طبق این روایت سینمایی سانتی مانتال، تانگو در حاشیه های شهر بوئنوس آیرس در مجتمع های مسکونی درب و داغان(معمولا در اطراف رودخانه ریاچوولو به خاطر خوش عکس بودن آن بخش از شهر) متولد شده است. ظاهرا در آغاز طبقه های بالاتر جامعه به دیده بدگمانی به تانگو  نگریسته اند اما حدود سال 1910 همان ها با هدایت پاریس سرانجام در خانه های خود را به روی آن فرآورده های جالب زاغه ها  گشوده اند...».

در ادامه و در بخش «استاد در مونتریال» می خوانید که گفت وگوی دان بل با بورخس در دانشگاه باستن است، آنجا که مصاحبه گر از او می خواهد طوری که متناسب با یک برنامه رادیویی است خود را معرفی کند، بورخس می گوید:«...گمان می کنم من خودم را نویسنده می دانم همچنین استاد ادبیات انگلیسی و- اما این البته یک جور راز است- دانشجوی انگلیسی کهن، آنگلوساکسون و گاهی هم خودم را آدم بسیار سردرگمی می دانم ولی حالا شاید چون در کانادا هستم، خودم را آدمی شاد و پر از امید به آینده می بینم... من از تبار اسپانیایی، پرتغالی و نه کمتر از این دو انگلیسی ام ولی دوست دارم حس کنم که اندکی خون انگلیسی تاثیر بسیاری بر من گذاشته است. پسربچه که بودم، بیشتر خودم را آرژانتینی می دانستم. این چیزی است که تعریف کردنش مشکل است ولی من و اصولا ما آرژانتینی ها  می دانیم که منظورمان  از  این حرف  چیست...».

بورخس درباره اینکه چرا اینقدر کوتاه می نویسد نیز گفته: «می توانم به دو علت اشاره کنم. اولی تنبلی راسخ من است. دومی این است که من همیشه به داستان های کوتاه علاقه مند بوده ام و همیشه برایم یک مقدار زحمت داشته که رمانی را تا آخر بخوانم؛ البته به استثنای کتاب هایی چون یادداشت های پیک ویک، هاکلبری فین، دن کیشوت، لرد جیم کنراد و مانند اینها.»

دان بل از آنچه مردم «گنجینه دانش» بورخس و هزاران کتاب که او خوانده، حرف می زند و سوالش(گفت وشنود با برخس) است که کدام کتاب بیشترین تاثیر را بر او نهاده؟ بورخس می گوید:«می ترسم آنقدرها که مردم فکر می کنند، نخوانده باشم اما همیشه کتاب های نامتعارف را می خوانده ام و به صورت تفریحی می خوانده ام که این البته منجر به دوباره خوانی آنها می شد... گمان می کنم اگر بگویم کتاب مورد پسندم دایره المعارف بریتانیکا بوده که واقعا به تنهایی یک کتابخانه است، رندی کرده باشم... تاریخ فلسفه غرب برتراند راسل، یک کتاب یک جلدی هشتصد- نهصد صفحه ای است. بله، فکر می کنم برای جواب دادن به شما در این   روز معین در کانادا همین مناسب باشد...».