آرشیو چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۲، شماره ۵۵۰۱
صفحه اول
۱
قاب تحلیل

امید در وضعیت محاصره

حسین نورانی نژاد

آنچه مقام رهبری درباره تقویت امید و ایمان در دل مردم عنوان کردند، ضرورتی است که به عینه احساس می شود. متاسفانه اکثریت جامعه افق روشنی پیش روی خود نمی بیند، به اندازه تلاش و مدارا و سازگاری که از خود نشان داده، قدرشناسی ندیده و از بسیاری از حقوق خود محروم است. برای حل چنین معضلی به نظر نمی رسد که نیروی دیگری به اندازه جریان حاکم امکان و توان داشته باشد. حیف که باور و احساس نیازی در این باره دیده نمی شود. مساله غامض و پیچیده ای هم نیست. کافی است که با تغییر راهبردها و گشایش در سیاست خارجی، فشارهای خارجی از کشور برداشته شود. آزادی اجتماعی و فرهنگی بیشتری به مردم داده شود و مداخله حاکمیت در اموری که خود جامعه شایستگی و کفایت لازم برای حل آنها را دارد، خاتمه یابد. به عنوان مثال، وقتی قانونی چون پوشش نیاز به این همه هشدار و انذار و خواهش و تریبون و دیوارنگاره و بیلبورد و پلیس دارد و حل نمی شود و هزینه های زیادی روی دست مردم و حاکمیت می گذارد، یعنی این قانون مشکل دارد و باید تغییر کند. به همین سادگی. نابرابری در دستیابی به فرصت پیشرفت و رانت ویژه برای قشری خاص از خودی ها آنها را قطعا راضی کرده ولی وقتی در جامعه یاس و ناامیدی دیده می شود، نشانه این است که برش اصلی و بزرگ جامعه دچار سرخوردگی است. تریبون های رسمی به مرکزی برای لجبازی با مردم بدل شده است. یکی درباره حجاب خط و نشان می کشد، یکی برای هنرمندان، یکی برای مجری های محبوب ورزشی و اینها در حالی است که تورم بی سابقه کمر معیشت مردم را شکسته است. مردم داخل به تماشای زندگی هموطنانی می نشینند که با چند سال مهاجرت از کشور، به رغم مشکلات و دلتنگی های غربت به راحتی از این سر دنیا به آن سر دنیا مسافرت می کنند ولی خودشان برای سفر داخلی هم مشکل دارند. در پاسخ می گویند جاده ها را ببینید چقدر شلوغ است.

نمی گویند در کشوری 85 میلیونی، ترافیک در دو جاده توریستی اصلی کشور، اصلا امر عجیبی نیست. نمی بینند که چطور خودشان را به سفرهای نزدیک و بسیار کم هزینه عادت داده اند. نمی بینند که فشار اقتصادی به وضوح به سفره ها کشیده شده و قدرت خرید و شاخص فلاکت به کجا رسیده است. عجیب اینکه مسوولان با این همه بی کفایتی و ناکارآمدی، اعتماد به نفس شان در تعیین تکلیف برای امور شخصی و سبک زندگی مردم هیچ خدشه ای برنداشته است.

چه نهادی این مشکلات را باید رفع کند؟ دولت و مجلس. چه کسانی می توانند وارد آن شوند؟ فقط همان ها که موافق یا مسبب این مشکلات هستند و هیچ چیزشان، حتی ظاهرشان شباهتی با اکثریت عادی مردم ندارد. حالا اگر کسانی با همان ظاهر و باور مورد قبول حاکمیت وارد این نهادها شوند و گشایشی را دنبال کنند چه می شود؟ طرد و حذف. حتی اگر این طور نشود و بخواهد به عنوان مثال یکی از مسائل اعصاب خردکن این روزهای مردم راجع به اینترنت و فیلترینگ را حل کند، چه باید بکند؟ هیچ. چون اختیاراتش به نهادی خلق الساعه به نام شورای عالی فضای مجازی سپرده شده است. اگر بخواهد در حوزه فرهنگی کاری کند، نهاد دیگری به نام شورای عالی انقلاب فرهنگی متشکل از جمعی همگن و هم شکل و هم باور که کمترین نسبتی با تنوع سلایق موجود در جامعه ندارد، در حال قانونگذاری مطابق باورها و سلایق خود است. حالا اگر یکی بتواند برای همه این موارد راه حلی پیدا کند، وکیل مجلس بشود و مابقی نمایندگان را برای مصوبه ای مطابق میل جامعه و خلاف نظر طبقه یکدست حاکم مجاب کند، تازه به سد شورای نگهبان می خورد که با دقت تمام از سفت و سخت ترین افراد همان قشر خاص چیده شده اند. اخیرا برای محکم کاری، مجمع تشخیص مصلحت نظام هم به نوعی شورای نگهبان دوم شده تا تحت عنوان تطبیق با سیاست های کلی نظام، چیزی از دست در نرود. این وضعیت برای بسیاری از مردم که سلایق و باورها و مطلوبیت های دیگری دارند، وضعیت محاصره است. اخیرا آقای ظریف در فضیلت سازشکاری و سازگاری و کنشگری مرزی یادداشتی نوشت که مورد توجه قرار گرفت. اگر ایشان می خواست یک مثال از این مدل بزند، کنش عمومی اکثریت مردم از سال 76 به این سو را می گفت. مردمی که برای تغییراتی عادی و حداقلی در زندگی خود، میانه روانه ترین راه های مدنی و ممکن را طی کرده اند. در انتخابات متعدد افرادی با شکل و شمایل و باورهایی منطبق با ارزش های رسمی برگزیدند تا با میانجیگری آنها راهی بگشایند. جواب نداد. به راه حل های نیابتی تر عدول کردند، از تحول به اصلاح و از اصلاح به بهبود تنزل مطالبه دادند، باز هم نشد. طوری شد که راه انتخابات را کم کم بی معنا یافتند. در رسانه ها مطالبات شان را با رعایت حال آنهایی که باید می شنیدند و با ادبیاتی که آنها بپسندند، نوشتند و جوابی نگرفتند، بلکه آنها را توقیف شده دیدند. در فضای مجازی به زبان آمدند، با پیام فیلتر مواجه شدند. به خیابان آمدند که دیگر هیچ.

سطح هزینه ها به جان آدمی رسید.

این مردم چه کنند؟ خودشان که دوستدار امید و ایمان به بهبود و تغییرند. متوجه دشمنانی هم هستند که کرکس وار منتظر فروپاشی و به زمین خوردن کشورند. حس دشمن شناسی شان کار می کند ولی می دانند که ناامید کردن دشمن وابسته به گشایش در امور داخلی است. می دانند که هم مساله و هم حل مساله دست خودمان است و نه دشمنان بیرونی، اما هر چه کرده اند توان اقناع طبقه قدرتمند حاکم برای رسیدن به تفاهمی درونی را نیافته اند.

کلید امید دست مردم نیست. دست دشمنان بیرونی هم نیست. از قضا بخشی از جامعه به این رسیده که از دل تاریکی و ناامیدی، نور امید را بزاید. برای همین آماده ریسک و جستن در تاریکی شده است. نوعی سیاست ورزی مومنانه از نگاه برخی و ناآگاهانه و آرمانگرایانه از دید عده ای دیگر. سیاست یا تلاشی که پس از ناکامی در سازش و سازشکاری، خارج از حساب و کتاب توانمندی ها و به تعبیر آقای دکتر ظریف، بدون در نظر گرفتن امکانات و فرصت ها، برای آرزوهایش دست و پا بزند. بسیاری از این افراد سابقه سازشکاری های حداکثری ولی ناکام داشته اند. بسیاری از آنها که در پی کنش از سر ناامیدی هستند تا چندی پیش در ستادهای انتخاباتی، امید می جستند. راه دور نرویم. حرف از 76 و 88 نمی زنم. افرادی می شناسم که حتی در سال 1400 در ستادهای یکی از بسته ترین انتخابات پس از انقلاب فعالیت کردند و حالا بریده اند و اگر منفعل نشده باشند، از کنش های ریسک پذیر اعتراضی و به نوعی انتحاری و بی حساب و کتاب دفاع می کنند. مقصر این امیدکشی کیست؟ اینها در منتهی الیه امیدواری بودند و از کمترین روزنه های گشایش به سادگی عبور نمی کردند. مقصر براندن آنها کیست؟