فهرست مطالب مالک حسینی
-
همکلامی با متفکران پیش ازسقراطی و تامل در اقوال به جای مانده از ایشان تاثیر فراوانی بر اندیشه ی هایدگر گذاشته است. هایدگر در بحث از حقیقت زبان به تجربه ی یونانیان از لوگوس بمنزله ی ذات زبان، نظر دارد. لوگوس که مقام جمع نسب و روابط است، همچون فعلی است که سبب ظهور هر آنچه هست می گردد. در کلام متفکران یونانی ظهور موجودات بر آمده از لوگوس است و اندیشیدن نیز گوش سپردن به کلام آن. در ابتدای این مقاله نسبت میان هایدگر و پیش از سقراطیان و دلیل اهمیت ایشان به اجمال بررسی و سپس حقیقت زبان در اندیشه ی هایدگر متاخر با نظر به مفهوم لوگوس شرح داده می شود.تاثیرپذیری هایدگر از متفکران پیش از سقراطی در موضوع زبان، در دو سطح قابل تحلیل است؛ مرحله اول توجه به لوگوس در اندیشه آنان و مرتبه بعد نسبت میان لوگوس با وجود که البته مرتبه دوم در ضون مرحله اول مستتر بوده و از آن حاصل آمده است.کلید واژگان: زبان, وجود, پیش سقراطیان, لوگوس, ظهور}Heidegger was greatly influenced by pre-Socratic thinkers. He has paid attention to the experience of these thinkers in examining the truth of language. According to Heidegger's interpretation, Logos is a "verb" that causes the creation of all beings. Also, all relationships between beings are gathered in Logos. Heidegger says that the words of these Greek thinkers come from Logos, and their thinking also comes from listening to Logos. Heidegger, along with the pre-Socratics, considers the manifestation of being as the essence of language. At the beginning of this article, Heidegger's relationship with pre-Socratic thinkers will be examined, and then the nature of language in Heidegger's thought will be explained according to the concept of Logos. Heidegger's influence of pre-Socratic thinkers on the subject of language can be analyzed on two levels; The first step is to pay attention to Logos in their thought and the next step is the relationship between Logos with Being, although of course the second step was hidden in the background of the first step and was derived from it.Keywords: Logos, Language, Heidegger, word, manifestation}
-
پژوهشنامه فلسفه دین (نامه حکمت)، سال بیست و یکم شماره 1 (پیاپی 41، بهار و تابستان 1402)، صص 187 -208
مسیله دیرپای شر، که خود شامل مجموعه ای از مسایل است، به طور کلی، به سه طریق تقریر شده است: (1) مسیله منطقی شر (ناسازگاری منطقی وجود خدا و صفات او با وجود شر)؛ (2) مسیله شاهدمحور شر (شر را شاهدی علیه معقولیت خداباوری دانستن)؛ (3) مسیله اگزیستانسیال شر (ناسازگاری باورهای دینی با تجربه زیسته شخص). مهم ترین دفاعیه های فلسفه اسلامی معاصر (برگرفته از اندیشه های علامه طباطبایی و شهید مطهری)، که در پاسخ به مسیله منطقی شر مطرح شده، عبارت اند از (1) موهوم بودن شر؛ (2) عدمی بودن شر؛ (3) نسبی بودن شر؛ (4) ضرورت وجود موجودی که خیر آن بیش از شرش است (ضرورت شر قلیل در برابر خیر کثیر)؛ (5) منشا اثر بودن ماده در شرور؛ (6) ضرورت شر برای تحقق خیر؛ (7) ضرورت شر برای درک خیر؛ (8) شر را حاصل جزءنگری دانستن؛ (9) شر را حاصل دیدگاه انسان دانستن؛ (10) شر را حاصل اختیار دانستن. از نظر فلسفه دین مدرن نقدهایی اخلاقی به دفاعیه ها و تیودیسه های سنتی وارد شده که فلسفه اسلامی معاصر را نیز در بر می گیرد. نقدهای اخلاقی مانند (1) دفاعیه پردازی شر؛ (2) انفعال در برابر شر؛ (3) نگاه ابزاری به انسان و رنج او؛ (4) نقض خودمختاری انسان؛ (5) غفلت از تنوع خصلت روانی انسان ها، غفلت از میزان، تنوع و پراکندگی رنج؛ (6) غفلت از رنج حیوانات، کودکان و معلولان. بررسی این انتقادات لزوم اصلاح، تکمیل، ابداع و ارایه گونه های جدیدی از دفاعیه ها در فلسفه اسلامی را ضروری می سازد که به طور خاص به جنبه عملی شر نیز توجه داشته باشد.
کلید واژگان: نقد اخلاقی, دفاعیه, شر, مسئله منطقی شر, فلسفه ی اسلامی معاصر, علامه طباطبایی, استاد مطهری}There are three accounts of the problem of evil: (1) Logical problem of evil (The logical incompatibility between the existence of God and His attributes and the existence of evil); (2) The evidential problem of evil (Evil as evidence against the rationality of theism); (3) Existential problem of evil (Incompatibility between religious beliefs and a person's lived experience). The most important defenses proposed in contemporary Islamic philosophy (taken from the thoughts of Tabatabai and Motahhari) against the logical problem of evil are: (1) Evil is not real and is something imaginary; (2) Evil is of non-existence; (3) Evil is something relative; (4) The existence of a creature that its good is more than its evil is necessary; (5) The matter is the source of the evil; (6) The existence of evil is necessary for the existence of good; (7) The existence of evil is necessary for perceiving the good; (8) Evil is the result of not having a holistic look at the world; (9) Evil is the result of looking at the world from a human perspective; (10) Evil is the result of human free will. However, the modern philosophy of religion has raised strong moral objections to traditional defenses and theodicies, including contemporary Islamic philosophy. Accordingly, these defenses: (1) Somehow defend and legitimize the evil; (2) Have a passive and inactive position on the evil; (3) Have an instrumental look at the human and his suffering; (4) violate human autonomy; (5) Neglect the variety of psychological traits of human beings, and overlook the extent, diversity, and dispersion of sufferings; (6) Neglect the suffering of animals, children, and disabled people. Investigating these criticisms necessitates the need to modify, complete, invent and present new types of defenses in Islamic philosophy, ones that pay special attention to the practical aspect of evil.
Keywords: Moral Criticism, Defense, Evil, Logical Problem of Evil, Contemporary Islamic Philosophy, Mohammad Hossein Tabatabai, Morteza Motahhari} -
وسواس ذهنی -که عموما بیماری یا اختلالی روانی تلقی می شود- همراه با افکاری است که مکررا و بی آنکه شخص مبتلا بر آن ها مهاری داشته باشد در ذهن حاضر می شوند و اضطراب سنگینی ایجاد می نمایند. در روان شناسی، این افکار به عنوان افکاری نامعقول که هیچ مبنای منطقی ندارند معرفی می شوند؛ روان پزشکان نیز می کوشند تا از طریق تجویز دارو راه ورود این افکار به مغز بیمار را مسدود کنند. فارغ از رویکردهای روان پزشکانه یا روان شناسانه، این مقاله با اتخاذ رویکردی فلسفی، تحلیلی از وسواس ذهنی ارایه می کند که بر مبنای آن، اندیشیدن وسواسی ازآنجاکه در جریان پیوسته و ممتد زندگی انقطاع و اختلال ایجاد می کند، ناکارآمد است؛ اما درعین حال، معطوف به حقیقت است و به جزییات واقعی ای از امور نظر دارد که به چنگ آگاهی متداول و روزمره نمی افتد. بنابراین، ناواقع گرایانه خواندن افکار وسواسی حاصل خلطی است که میان دو مفهوم ناواقع گرایی و ناعمل گرایی صورت می گیرد.کلید واژگان: وسواس ذهنی, جزئی اندیشی, شکاکیت, ناعمل گرایانه, ناواقع گرایانه}Mental obsession‒mostly considered as an illness or as a neurosis‒ consists of repeated, compulsive, unstoppable thoughts causing severe anxiety, and often leads to obsessive actions like washing hands or body, checking, counting, doing some ritual, and so on. In psychology, these thoughts are supposed to be absurd and completely irrational; so in cognitive therapy sessions, psychologists try to reveal their irrationality for patients. In a similar way, psychiatrists tend to block these thoughts’ way to the patient’s mind, by prescribing different drugs. Free from psychiatrical or psychological approaches, this article, taking a philosophical one, conducts an analysis of mental obsession, based on which, obsessive thinking makes one’s living abnormally interrupted and discontinuous, which means it is useless and inefficient; at the same time, it entails truth and perceives real details of things which can not be grasped by everyday consciousness. Therefore, obsessive thoughts are not unrealistic, though they are unpragmatic.Keywords: Mental Obsession, Detail Orientation, Skepticism, perfectionism, Unpragmatic, Unrealistic}
-
زبان به عنوان مهمترین ابزار برقراری ارتباط بین انسان ها به طور کلی در دو شکل گفتاری و نوشتاری مورد استفاده قرار می گیرد. با توجه به این مسیله که گفتار و نوشتار خصیصه های متفاوتی در انتقال معنا دارند قصد داریم این خصوصیات را برشماریم و ببینیم که در فلسفه به طور کلی چه برتری ای نسبت به یکدیگر داشته اند. بدین منظور جایگاه گفتار- نوشتار و ویژگی هر یک در انتقال معنا را نزد برخی اندیشمندان دوره ی جدید و معاصر بررسی می کنیم. ابتدا چون افلاطون به عنوان فیلسوف دوره ی متقدم، آغازگر مفهوم لوگوس محوری بوده، به ویژگی های گفتار و نوشتار از دیدگاه افلاطون می پردازیم، پس از بررسی دیدگاه روسو، سوسور و هلیدی که تقریبا همگی جایگاه گفتار را بالاتر از نوشتار در نظر می گرفتند، به نظریات دریدا می رسیم که با نظریه ی متافیزیک حضور به نقد لوگوس محوری پرداخت، با روش واسازی در مسیر تمرکز زدایی قدم برداشت و به رد اولویت در دوگانه های تقابلی مانند گفتار- نوشتار پرداخت.
کلید واژگان: زبان, نوشتار, گفتار, لوگوس محوری, متافیزیک حضور}Sophia Perennis, Volume:19 Issue: 1, 2023, PP 120 -144Language, the most important tool for communication among human beings is generally used in spoken and written form. Speech and writing have different features to convey a meaning; we intend to define these features and find out, generally in philosophy, what kind of priority speech and writing might have had. we are going to review the status of speech-writing and their characteristics in conveying meaning, in certain modern and contemporary thinkers. since Plato was the initiator of Logocentrism, firstly we are going to discuss the characteristics of speech and writing from his point of view. Then we discuss the matter in Rousseau, Saussure and Halliday; they, assigned a higher status to speech. After that we will discuss Derrida’s point of view; by his theory the metaphysics of presence, Derrida criticized logocentrism and by his deconstruction method he took step into the decentralization path. He disproved priority in dualities like speech-writing.
Keywords: language, Writing, Speech, Logocentrism, Metaphysics of Presence} -
فضا، اگر چه معمولا از آغاز قرن بیستم در کانون مباحثات معماری بوده است، اما هرگز مبنای نظریه های زبانشناختی و شعرشناختی قرار نگرفته و در نتیجه، شاعرانگی معماری نیز همچون زبانی فضامند به فهم و تجربه درنیامده است. از آنجا که ترکیب دانش ها در دوره معاصر، از اهمیت بالایی برخوردار است، می توان بین معماری و ادبیات، وجوه اشتراک فراوانی یافت.این مقاله برمبنای روش توصیفی - تحلیلی، بدنبال این است تا مقوله فضا را در دو هنر معماری و ادبیات و برداشت های خاص آن مقایسه نماید و با تکیه بر نقدهای فلسفی شعر و گرایش های نوین زبان شناختی، وجوه تشابه و تفاوت بین معماری و ادبیات در مفهوم فضا را نقد و بررسی و تطبیق کند. از مهمترین یافته های این تحقیق می توان به این اشاره کرد که زبان هندسی معماری و بافت شهرهای سنتی با عناصر وجودی همچون دالان و هشتی و حیاط و ساباط و سایر فضاهای متباین مصداقی روشن از زبان اقامت و شعر فضاست. معماری و زبان، هردو واسطه ی مواجهه ی ما با جهان اند زیرا ما همواره درون معماری حضور داریم، همچنانکه همواره درون زبان حضور داریم. این شباهت، فضامندی هر دو را آشکار می کند. شعر فضا، تجربه پذیرکردن زبان است، پس ساخت فضایی آشکارکننده از یک سو و تجربه پذیر و تنبنیاد از سوی دیگر، چیزی است که شعر باید از معماری بیاموزد. اما آنچه معماری باید از شعر بیاموزد، در کار آوردن زبان معماری به گونه ای است که بیشتر از معماری باشد.کلید واژگان: معماری, فضای شعر, زبانشناسی, شکل گرایی, فضای تنبنیاد}Although space has usually been at the center of architectural debates since the beginning of the twentieth century, it has never been the basis of linguistic and poetic theories, and as a result, architectural poetry has not been understood and experienced as a space language. Since the combination of knowledge in the contemporary period is of great importance, many commonalities can be found between architecture and literature.Based on the descriptive-analytical method, this article seeks to compare the category of space in the two arts of architecture and literature and its specific perceptions, and relying on philosophical critiques of poetry and new linguistic tendencies, similarities and differences between architecture and literature. Criticize and adapt the concept of space. One of the most important findings of this research is that the geometric language of architecture and texture of traditional cities with existential elements such as corridors, porches, courtyards and other spaces is a clear example of the language of residence and poetry of space. Architecture and language are both mediators of our encounter with the world because we are always present in architecture, just as we are always present in language. This resemblance reveals the spatiality of both. The poetry of space is the experientiality of language, so the construction of a revealing space on the one hand, and experiential and constructiveness on the other, is something that poetry must learn from architecture. But what architecture needsto learn from poetry isto usethe language ofarchitecture in a way thatis more than architectureKeywords: architecture, Poetry space, Linguistics, Formalism, Tanbonyad space}
-
مسیله دیرپای شر، که خود شامل مجموعه ای از مسایل است، به طور کلی، به سه طریق تقریر شده است: 1. مسیله منطقی شر (ناسازگاری منطقی وجود خدا و صفات او با وجود شر)؛ 2. مسیله شاهدمحور شر (قرینه دانستن شر علیه معقولیت خداباوری)؛ 3. مسیله اگزیستانسیال شر (ناسازگاری باورهای دینی با تجربه زیسته شخص). مهم ترین دفاعیه های فلسفه اسلامی معاصر، که در پاسخ به مسیله منطقی شر مطرح شده است، عبارت اند از 1. موهوم بودن شر؛ 2. عدمی بودن شر؛ 3. نسبی بودن شر؛ 4. ضرورت وجود موجودی که خیر آن بیش از شرش است (ضرورت شر قلیل در برابر خیر کثیر)؛ 5. ماده، منشا اثر؛ 6. ضرورت شر برای تحقق خیر؛ 7. ضرورت شر برای درک خیر؛ 8. شر، حاصل جزء نگری؛ 9. شر، حاصل دیدگاه انسان؛ 10. شر، حاصل اختیار. از نظر فلسفه دین مدرن نقدهایی گفتمانی به دفاعیه ها و تیودیسه های سنتی وارد شده است که فلسفه اسلامی را نیز در بر می گیرد. نقدهای گفتمانی همچون: 1. از جهت شخص دفاعیه پرداز و تیودیسه پرداز: نظری، سوژه محور، و غیرتاریخی؛ 2. از جهت ماهیت شرور: انتزاعی، ذات گرایانه، ناظرمحور، و درجه دوم؛ 3. از جهت زبان دفاعیه و تیودیسه: غیرتراژیک؛ 4. از جهت عمل دفاعیه پردازی و تیودیسه پردازی: در پی حرفه ای سازی و نظام مندی؛ و... . از این رو، پژوهش حاضر با روش توصیفی - تحلیلی و انتقادی، و با رویکردی متفاوت به بررسی پاسخ های علامه طباطبایی و شهید مطهری به مسیله شر، و تحلیل و ارزیابی انتقادات پیش گفته می پردازد. بررسی این انتقادات لزوم اصلاح، تکمیل، ابداع و ارایه گونه های جدیدی از دفاعیه ها در فلسفه اسلامی را ضروری می سازد که به طور خاص به جنبه عملی شر نیز توجه داشته باشد.
کلید واژگان: نقد گفتمانی, دفاعیه, شر, مسئله ی منطقی شر, فلسفه ی اسلامی معاصر}IntroductionThe perennial problem of evil, which includes a set of problems, was generally formulated in three ways: (1) the logical problem of evil (logical inconsistency of God’s existence and attributes with the existence of evil), (2) the evidential problem of evil (evil as evidence against the rationality of theism), and (3) the existential problem of evil (the inconsistency between religious beliefs and one’s lived experiences). The main apologetics provided in contemporary Islamic philosophy in reply to the logical problem of evil include (i) evil as illusory, (ii) evil as nonexistent, (iii) evil as relative, (iv) the necessary of there being an existing entity whose good outweighs its evil (or the necessity of little evil to perceive the good), (v) matter as the origin of evils, (vi) the necessity of evil for the realization of the good, (vii) the necessity of evil for perceiving the good, (viii) evil as what results from an atomistic view of the world, (ix) evil as existing only from the human perspective, and (x) evil as existing as a result of human free will. From the perspective of modern philosophy of religion, discourse criticisms were raised against the traditional apologetics and theodicies, which include Islamic philosophy as well. The criticisms include the following: (a) with respect to the proponent of the apologetics and theodicy: theoretical, subjective, and non-historical, (b) with respect to the nature of evils: abstract, essentialist, observer-related, and second-order, (c) with respect to the language of the apologetics and theodicy: non-tragic, (d) with respect to the practice of apologetics and theodicy: looking for professionalization and systematization. The present research considers the replies to the problem of evil offered by ʿAllama Tabatabaʾi and Ayatollah Motahhari, and analyzes and asses the above criticisms.
Method of the Research:
The present research adopts a descriptive-analytic and critical method to consider the replies to the problem of evil offered in contemporary Islamic philosophy (ʿAllama Tabatabaʾi and Ayatollah Motahhari) as well as criticisms raised against them. It then deals with an analysis and elucidation of discourse criticisms of their replies from the perspective of modern philosophy of religion. Finally, it evaluates their criticisms and the extent to which they apply to the replies provided by ʿAllama Tabatabaʾi and Ayatollah Motahhari. Moreover, it offers suggestions and solutions to revise or supplement their apologetics.
Discussion and ResultsIslamic apologetics, particularly those of ʿAllama Tabatabaʾi and Ayatollah Motahhari, tend to adopt a subjective-theoretical approach. However, if we say that apologetics have practical commitments or approaches as well, then a particular approach will follow from such an interaction between theory and practice (theoretical and practical reason), which in addition to dealing with theoretical problems, will address the versions that are more specifically focused on practical concerns and solutions to the practical problems of evil. Moreover, the apologetics provided by Tabatabaʾi and Motahhari are subjective and are often focused on eliminating the feeling of evil in the subject’s mind. In this way, social and objective categorizations of the object will be warded off. Furthermore, their apologetics are non-historical, which might undermine their efficiency and might not deploy any social or political act. Evil is something non-conceptual, non-absolute, varied, and situation-dependent. For this reason, we need to think of providing practical, objective, and historical apologetics.Allama Tabatabaʾi’s and Ayatollah Motahhari’s apologetics tend to be abstract and conceptual, rather than objective. They justify the evils not individually, but abstractly. That is, they do not engage much with objective evils and the realities of evil in time and place and its victims or agents. In this perspective, evil is no longer a problem that needs a solution. Moreover, their apologetics make a universal, static, and common essence for evil. However, evil is indeed situation-dependent, temporal, spatial, and highly varied. It thus seems that apologetics overcome the concept or ghost of evil, rather than the real evil. Further, apologetics are often observer-relative; that is, the ways in which theologians encountered the narratives of suffering and pains come down to the theological question(s) they give importance to. Such pictures, positions, and perspective demarcate the boundary and form a logical space within which people seek their replies. In addition, proponents of the apologetics use a second-order language, in the sense that they theorize about evils, and evil is described by philosophers and theologians, while the narratives and language of victims are first-order languages that can serve as models and might be inspiring, and in fact, effective novel replies may come out of their narratives. For this reason, we need to create a discourse that can collapse the prevalent discourse and be concrete, objective, non-essentialist, and non-absolute.The apologetics offered by ʿAllama Tabatabaʾi and Ayatollah Motahhari avoid the tragic emotional language and are solely focused on eliminating logical inconsistencies. Apologetics can reply to the subjective and emotional problem of evil and at the same time sympathize, give consolations, and give meaning to the suffering so that they might not only be concerned with solving the theological and philosophical problem of evil, but also be concerned with solving the human problem of evil.The apologetics or theodicy of ʿAllama Tabatabaʾi and Ayatollah Motahhari tend to be a profession, chiefly focused on providing an intellectual system consistent with other elements of theology or philosophy. With mere focus on professionalization and systematization of apologetics and making theories about evil consistent with other philosophical and theological sections, apologetics might turn into a purely theoretical exercise and deviate from its goal of providing an answer to the person in pain and solving the problem of evil for the object. Furthermore, it hinders creative unproblematic answers, or those with a practical, objective, historical, concrete, structural, victim-centered, first-order, and tragic approach. Apologetics can have more liberal discourses with respect to philosophical and theological systems.
ConclusionAn overview of the replies offered by ʿAllama Tabatabaʾi and Ayatollah Motahhari, and a consideration of the above criticisms, require a reform, supplementation, invention, and presentation of new varieties of apologetics in Islamic philosophy, which particularly takes account of the practical dimension of evil as well. In that case, apologetics will be more responsive, more efficient, and more virtuous, and will face fewer criticisms and objections. On the other hand, apologetics should be consistent and compatible with the data from the religious tradition on which the apologetics is based and with the data about the world. Accordingly, in formulating and constructing theories, it is illuminating to consider the data from the transmitted tradition, reason, and experience at the same time.
Keywords: discourse criticism, apologetics, evil, logical problem of evil, contemporary Islamic philosophy, ʿAllama Tabatabaʾi, Ayatollah Motahhari} -
بخش عمده نظرات آرنت درباره «اراده» در آخرین اثر او یعنی حیات ذهن آمده است که بیشتر به تاریخ اراده، یعنی تجربه و تلاش های فیلسوفان برای نوشتن درباره این تجربه ها، اختصاص دارد. حکم آرنت تقریبا درباره همه این تلاش ها این است که آن ها نتوانسته اند حق تجربه های موردنظر را ادا کنند و این شکست ریشه در سوگیری در تفکر دارد؛ بنابراین، شاید فرضیه ای معقول به نظر بیاید که قصد آرنت ارایه تبیینی بسنده تر درباره اراده بوده است. هرچند آرنت تبیینی واضح از نظریه خویش درباره اراده به دست نمی دهد، اما اظهارات متعددی درباره آن دارد و ذهن را با این پرسش مواجه می کند که آیا این اظهارات می توانند تبیینی منسجم به دست دهند یا خیر. بنابراین، سوالات ذیل پیش رو قرار می گیرد: این قوه چیست؟ این قوه چطور با سایر قوای بشر و با «خود» یا «من اراده کننده» ارتباط برقرار می کند؟ رابطه این قوه با کنش چگونه است؟ توجیه آرنت از مفهوم خود و اراده خودانگیخته چیست؟ چرا آرنت بر اراده خودانگیخته تاکید دارد و آن را از تفکر جدا می داند؟ و درنهایت، آرنت در رسیدن به تبیین منسجم از اراده خودانگیخته موفق عمل کرده یا خیر.
کلید واژگان: اراده, اراد ه خودانگیخته, خود, من اراده کننده}major part of Arendt’s views on “Will” is evoked in her last work, The Life of the Mind, which tends to hover around the history of the will, i.e., it is more concerned with the history of the will, that is, the experience and efforts of philosophers to write about these experiences. Arendt’s judgment about almost all of these efforts is that they have failed to reveal the right assumed to be intended for the experiences, as this failure takes its roots from biased thinking. Thus, it may seem a rational hypothesis to suggest that Arendt has accounted for a simpler explanation of the will. Although Arendt does not clearly explain her theory of the will, she provides a number of propositions about it, raising the question of whether these propositions can produce a coherent explanation. So the following questions are introduced: What is this power? How does this power relate to other human forces and to the “self” or the “voluntary self”? What is the relationship between this power with action? What is Arendt’s justification for his concept and spontaneous will? Why does Arendt emphasize spontaneous will via such power and does not let the will be formed by thinking? And finally, does Arendt succeed in producing a consistent explanation of the spontaneous will or not?
Keywords: Will, spontaneous will, Self, willing ego} -
ملال یکی از معضلات اساسی زندگی انسان امروز است. بعضی آن را حاصل فراغت بسیار و عده ای، بیماری می دانند که برای هرکسی امکان وقوعش محتمل است. در نمایشنامه های چخوف، ملال یکی از ویژگی های غالب شخصیت ها است. آدم های او ملول هستند و این ملال لزوما مرجع مشخصی ندارد. بسیاری از ناقدان آن را حاصل شکل خاصی از زندگی روسی در آن دوره می دانند. چند دهه بعد، هایدگر در یکی از رساله های معتبرش ملال را یکی از ویژگی های اگزیستانسیال انسان می داند که ریشه در دازاین او دارد. به عبارتی، ملال را حال ویژه ای می نامد که مختص به هستی و انسان است. هایدگر ملال را در سه سطح متفاوت تعریف می کند که به نسبت عمقشان باهم متفاوت هستند. ملال اگزیستانسیال را ملالی عمیق تر می داند و ما را به سرچشمه های وجودی مان هدایت می کند. این پژوهش نشان می دهد که ملال ایوانف بیشتر از آن که ملالی ناشی از نوع خاصی از زندگی روسی یا وضعیت روان شناختی او باشد، ملالی وجودی است. آن چه ناگهان او را فرامی گیرد، فلج می کند و بعد در برابر همه ی امکانات وجودی اش قرار می دهد.
کلید واژگان: ملال اگزیستانسیال, ایوانف, چخوف, هایدگر}Boredom is one of the major dilemmas of the 21-century man. Some consider this the result of excessive leisure and some as a specific disease that may be afflicted by anyone. In Chekhov’s plays, boredom is one of the predominant features of characters; these characters are bored, and this boredom does not necessarily maintain a particular cause. Many critics deem this as a consequence of a special Russian lifestyle of that period. Decades later, Heidegger in one of his creditable theses considers boredom the existential feature of human which has roots in their Dasein. In fact, to Heidegger, boredom is specific to human’s individual existence. Heidegger defines boredom in three diverse levels which vary in terms of their depth, and he identifies the existential boredom as a boredom which is the deepest one and leads us to our existential origins. In this research, it has been illustrated that Ivanov’s boredom represents his existential boredom rather than the boredom which stems from a special Russian lifestyle or his psychological status; the boredom which suddenly enfolds him, cripples him, and subsequently exposes him to all potentials of his existence.
Keywords: Existential Boredom, Ivanov, Heidegger, Chekhov} -
نشریه مطالعات هنر اسلامی، پیاپی 45 (بهار 1401)، صص 281 -304نظریه های شعرشناختی در دوران معاصر و در پیوند با آن ها شعر معاصر، متاثر از زبان شناسی ساختاری یا زبان به مثابه موضوع علم است. رویکردی به زبان که بنیان اش را در نظریات فردینان دوسوسور باید جست. او زبان را در چرخه ای از دال های آوایی و مدلول هایی که در تصور ذهنی، محدود می مانند تعریف کرد و سرآغاز فضای یکسان ساز بوطیقای فرمالیستی و انتزاعی قرن بیستم شد. پژوهش حاضر به روش توصیفی و تحلیلی و با تکیه بر داده های منابع کتابخانه ای انجام شده است. این رویکرد به زبان و نظریه ی ادبی، نسبتی ماهوی با سوبژکتیویسم دکارتی دارد که مبتنی بر تفکیک ذهن از عین است و در مقابل بداهت در-جهان-بودن انسان و هستی شناسی زبان نزد هایدگر، و همچنین تقاطع انسان و جهان در پدیدارشناسی تن بنیاد مرلوپونتی قرار می گیرد. نزد هایدگر تنها آنجا که زبان هست، جهان هست و ما همواره خود را در فضایی که زبان می گشاید بازمی یابیم و به نظر می رسد همین فضای پدیداری ست که می تواند در-جهان-بودن انسان از یک سو و در-زبان-بودن انسان از سوی دیگر را، به هم پیوند دهد؛ زیرا زبان و جهان توامان به ما عرضه می شوند و شیوه ی هستی هر دو فضامند است. بنابراین فضا و تلقی زبان همچون فضا در مقابل تلقی زبان همچون فرم، منشا شعر و بوطیقای فضاست، نظریه ای که در آن شعر را نه با رویکردی زیبایی شناختی با فرم و محتوا، بلکه با آشکارگی آن نسبت به جهان از یک سو و تن یافتگی آن نسبت به انسان از سوی دیگر، باید سنجید. فضامندی در نگارگری نیز مورد توجه هنرمندان قرار گرفته است.اهداف پژوهش: بررسی فضامندی در شعر از دیدگاه فلسفی و عرفانی.برسی فضامندی در نگارگری از دیگاه فلسفی و عرفانی.سوالات پژوهش:از دیدگاه فلسفی و عرفانی چه عواملی در ایجاد فضامندی در شعر تاثیر دارند؟از دیدگاه فلسفی و عرفانی فضامندی در نگارگری چگونه ایجاد می شود؟کلید واژگان: سوبژکتیویسم, فرمالیسم, زبان انتولوژیک, فضای پدیداری}Islamic Art Studies, Volume:19 Issue: 45, 2022, PP 281 -304Poetic theories in contemporary times and in connection with them, contemporary poetry is influenced by structural linguistics or language as the subject of science. An approach to language that must be based on the theories of Ferdinand de Saussure. He defined language in a cycle of phonetic signals and meanings that remain limited in the mental imagination, and marked the beginning of the unifying space of twentieth-century formalist and abstract rhetoric. This approach to language and literary theory has an essential relation to Cartesian subjectivism, which is based on the separation of the mind from the object, in contrast to Heidegger's improvisation of man-in-the-world and the ontology of language, as well as the intersection of man and world in Merleau-Ponty's body phenomenology. Placed.For Heidegger, only where there is language is the world, and we always find ourselves in the space that language opens, and it seems that this is the phenomenal space that can be in the world-being of man on the one hand and in the-language-being of man on the other. To connect; Because language and the world are presented to us simultaneously, and the mode of existence of both is spatial. Thus, space and the perception of language as space, as opposed to the perception language as form, is the origin of poetry and the rhetoric of space, a theory in which poetry is not embodied in an aesthetic approach to form and content, but in its openness to the world. It must be weighed against man,Keywords: subjectivism, Formalism, ontological language, phenomenological space}
-
نشریه پژوهش های فلسفی، پیاپی 38 (بهار 1401)، صص 706 -744در مقاله حاضر کوشش می شود مفهوم اتمسفر در نظام فلسفی هرمان اشمیتس، بنیان گذار پدیدارشناسی نوین، واکاوی شود تا از رهگذر این مفهوم راه برای فهم پدیدارشناسی نوین او بر ما گشوده گردد. مفهوم اتمسفر یکی از مفهوم های بنیادین برای فهم نظام فلسفه اشمیتس است، مفهومی که او آن را، با نگاه به چگونگی آشکارسازی پدیدارشناختی، برای عبور از دوگانه سوژه ابژه و نیز نشان دادن واقعیت های پنهان و مبانی تجربه زیسته واقعیت به کار می بندد. این اصطلاح علاوه بر کاربردی که پیشتر در علومی هم چون فیزیک و هواشناسی و روان شناسی داشته است، به پدیداری انضمامی اشاره دارد؛ همچنین گواهی بر روشی است که اشمیتس پدیدارشناسی را درک و دوباره طرح ریزی می کند. هدف در این مقاله آن است که با بهره گیری از واکاوی ساختاری مفهوم اتمسفر، پیوند آن را با مفهوم تن به عنوان هسته نظری کار اشمیتس، و فضا و احساس به عنوان دیگر مفهوم های مهم و کلیدی در نظام فلسفه او نشان دهد و سرانجام مقایسه ای میان واکاوی اشمیتس و سایر پدیدارشناسان به ویژه هایدگر از مفهوم حال وهوا به عنوان مفهوم هم پیوند با اتمسفر در سنت پدیدارشناسی انجام دهد. نتیجه به دست آمده از تحلیل در این مقاله نمایان گر جایگاه ویژه مفهوم اتمسفر در نظام فلسفی اشمیتس و نقش مهم آن در پی ریزی روش پدیدارشناسی نوین اوست.کلید واژگان: اتمسفر, پدیدارشناسی نوین, فضا, احساس, تن, حال وهوا}This paper seeks to analyse the concept of atmosphere in the philosophical system of Hermann Schmitz, the founder of New Phenomenology, as a fundamental concept for understanding his philosophical system; he uses this concept to transcend the duality of subject-object as well as to show the hidden realities and the foundations of lived experience of reality, by looking at how phenomenological analysis is revealed. Beside being used in sciences such as physics, meteorology, and psychology, the term also refers to the atmosphere as a concrete phenomenon; it is also an evidence of his understanding the phenomenology and reformulating it. This paper aims to show the connection between the concept of the felt-body (Leib), as the theoretical core of his work, and space and emotion as other key concepts in his philosophical system, by using the structural analysis of the concept and the phenomen of atmosphere.The result of the analysis in this paper shows the special place of the concept of atmosphere in Schmitz's philosophical system and its prominent role in establishing his method of New Phenomenology.Keywords: Atmosphere, New Phenomenology, Space, emotion, felt-body}
-
مسیله ی «بی نهایت» در ریاضیات از مهم ترین مسایل فلسفه ریاضیات به شمار می رود و بررسی تاریخی این موضوع حاوی جذابیت های فراوانی است. در ابتدای قرن بیستم، چهار مکتب اصلی فلسفه ریاضی شامل افلاطون گرایی، صورت گرایی، منطق گرایی و شهودگرایی از منظر هستی شناسانه تلاش فراوانی کردند تا دلایلی را برای قبول یا رد وجود بی نهایت های بالقوه و بالفعل ارایه دهند و البته به نظر نمی رسد، هیچ کدام در این امر توفیقی یافته باشد. در میانه عرضه اندام مکاتب مختلف، ویتگنشتاین فیلسوف نابغه اتریشی طریق مخصوص به خود را در فلسفه ریاضی پی گرفت و با روشی سقراطی، همه آن ها را با چوب انتقاد خود راند. اکثریت صاحب نظران اعتقاد دارند ویتگنشتاین در دو سوی دعوای متناهی گرایی و مخالفان شان، جانب متناهی گرایی را گرفته است و وجود بی نهایت های بالفعل را رد کرده است اما در این مقاله تلاش می شود با رجوع به درس گفتارهای او در 1939 درباره ی مبانی ریاضیات، این دیدگاه عمومی به چالش کشیده شود، انتقادهای او به دیدگاه متناهی گرایانه استخراج و ارایه گردد و در نهایت رویکرد سومی در مقابله با دو دیدگاه فوق به او نسبت داده شود.کلید واژگان: متناهی گرایی, فلسفه ریاضی, بی نهایت, اعداد نامتناهی و ترامتناهی}The concept of infinity in mathematics was one of the main points of difference between the four schools of philosophy of mathematics in the early decades of twentieth century and it is really interesting to review this puzzling concept from a historical perspective. Four schools, Platonism, Formalism, Logicism, and Intuitionism tried to have an acceptable justification on the ontological aspect of infinite numbers and sets but it does not seem that any of them succeeded in their mission. Among these schools, Wittgenstein followed his own unique way and with his Socratic Method criticized all of them. Most commentators and critics believe that Wittgenstein had a finitistic account in the last period of his philosophical work. However, this essay by referring to his lectures on foundation of mathematics, Cambridge 1939, challenged their views and came up with Wittgenstein's criticism of finitistic account.Keywords: Finitism, Philosophy of mathematics, infinity, Infinite, Tarnsfinite numbers}
-
اگرچه ویتگنشتاین به عنوان یکی از مخالفان شکاکیت فلسفی شناخته می شود، اما جنبه هایی از معرفت شناسی وی در نظریه ی تصویری زبان و فلسفه ی زبان معمولی، دارای ویژگی های پوچ گرایانه است. این ویژگی ها به موجب نگرش زبانی ویتگنشتاین، با نشانه شناسی و متافیزیک وی گره خورده و جدایی ناپذیرند. این مقاله با بررسی گرایش های پوچ-گرایانه در نشانه شناسی و متافیزیک ویتگنشتاین، به تحلیل ویژگی های پوچ گرایانه در معرفت شناسی وی می پردازد. از دیدگاه ویتگنشتاین نشانه نمی تواند به جهانی خارج از زبان، به درون ما، به دیگری یا به مدلول های فلسفی دلالت کند. وی امکان تحقیق در متافیزیک را نفی می کند: در رساله به خاطر محدودیت منطق، در پژوهش ها به خاطر کاربرد نداشتن عبارات متافیزیکی، و در در باب یقین به خاطر گریزناپذیری از چارچوب های زبانی حاکم بر شک و یقین. بر این اساس در فضای منطقی هیچ چیزی واقعا قابل شناختن نیست چون شناخت، محصور در فرامنطق است. شناخت امری کاملا نسبی، مقطعی و وابسته به زمینه است چون جهان ما فقط یک جهان ممکن است و نه تنها جهانی که هست. با این همه ویتگنشتاین نمی گوید که شناخت مطلقا ممکن نیست بلکه می گوید شناخت تابع منطق و بازی زبانی ماست و نه به-طور مستقیم تابع اعیان یا امور واقع. حال اگرچه منطق و بازی زبانی، بی ربط به واقعیت نیستند و پیوندی با واقعیت دارند اما این به آن معنی نیست که بازتاب دهنده ی امور واقع اند.کلید واژگان: لودویگ ویتگنشتاین, نیهیلیسم, پوچ گرایی معرفت شناختی, پوچ گرایی نشانه شناختی, پوچ گرایی متافیزیکی}Although Wittgenstein is known as one of the opponents of philosophical skepticism, some aspects of his epistemology in the picture theory of language and the philosophy of ordinary language have nihilistic features. According to Wittgenstein's linguistic attitude, these features are intertwined with his semiotics and metaphysics and are inseparable. This article examines the nihilistic tendencies in Wittgenstein's semiotics and metaphysics and analyzes the nihilistic features in his epistemology. From Wittgenstein's point of view, the sign cannot refer to an extraterrestrial world, to us, to the other, or to philosophical implications. He denies the possibility of research in metaphysics: in Tractatus because of the limitations of logic, in PI because of the non-application of metaphysical expressions, and in On Certainty because of inevitability of the linguistic frameworks governing doubt and certainty. Accordingly, in a logical space, nothing is really recognizable because cognition is confined to meta-logic. Cognition is completely relative, temporal, and contextual, because our world is only a possible world, and not just the world that exists. However, Wittgenstein does not say that cognition is absolutely impossible, but that cognition is a function of our logic and linguistic play, and not directly a function of the things or facts. Now, although logic and linguistic play are not unrelated to the fact, this does not mean that they reflect reality.Keywords: Ludwig Wittgenstein, epistemological nihilism, semantic nihilism, metaphysical nihilism}
-
وسواس ذهنی عبارت است از افکاری ناخواسته که خارج از مهار فرد مبتلا و به طور مکرر در ذهن پدیدار می-شوند و ایجاد اضطرابی نامعمول می نمایند. فرد، در واکنش، دست به اعمال وسواسی می زند که دافع اضطراب و چونان تمهیدی مراقبتی می نمایند، حال آن که فاقد تاثیری پایدار و، در حقیقت، نوعی حمله به خویش اند؛ این اعمال نه برخاسته از اراده ای معطوف به درمان، که برآمده از اراده ای معطوف به تخریب اند. وسواس ذهنی عموما به عنوان بیماری یا اختلالی روانی شناخته می شود و از چشم اندازی روان پزشکانه یا روان شناختی مورد بحث قرار می گیرد؛ اما در این مقاله، با رجوع به آراء نیچه و با مدد گرفتن از مفاهیم «کینه توزی» و «بد وجدانی» -مفاهیم کلیدی تبارشناسی اخلاق- تحلیلی فلسفی از وسواس ذهنی ارایه می شود. بر مبنای این تحلیل، بنیاد وسواس نیروهایی غریزی است که چون نمی توانند در برون تخلیه شوند، به درون جهت برمی گردانند و خود گناه کار پنداری را در حکم وسیله ای برای خودآزاری به کار می بندند.کلید واژگان: وسواس ذهنی, کینه توزی, بد وجدانی, نافراموش کاری, جهت گردانی غرایز, عمل وسواسی}Mental obsession means repeated, unwanted, uncontrollable thoughts which causes unusual anxiety and makes one do obsessive actions, in response. These actions seem to reduce anxiety and be protective; However, not only they do not cure, but also they sicken more by acting as a self-attacking force: Obsessive actions do not come from a will to rehabilitate, but from a will to retaliate. Mental obsession is usually known as a disorder or desease, and it’s regarded and interpreted from a psychiatrical or psychological perspective; But free from these perspectives, this article conducts a philosophical analysis of mental obsession based on “ressentiment” and “bad conscience” –key concepts of Nietzsche’s Geneology of Morals. As a result of this analysis, what underlie mental obsession are instinctive forces that can not discharge themselves outwardly and thus, turn inwards; they create and employ a bad conscience, in order to attack the owner of themselves –the patient.Keywords: mental obsession, ressentiment, bad conscience, forgetfulness, turn against self, obsessive action}
-
نسبت میان فرونسیس (phronesis) یا حکمت عملی و سوفیا (sophia) یا حکمت نظری، و در سطحی دیگر، نسبت بین فضایل اخلاقی و فضایل عقلی، یکی از موضوعات مهم در فلسفه اخلاق ارسطوست. اهمیت موضوع نه تنها به این دلیل است که در صورت تقدم و برتری فرونسیس بر سوفیا، بین آموزه های ارسطو در متافیزیک و اخلاق نیکوماخوس تعارض پیدا میشود، بلکه بنظر میرسد تقدم فرونسیس بر سوفیا درنهایت به نوعی عدول از فلسفه اولی و بتبع آن، آدمی را شریفترین موضوعات پنداشتن، می انجامد. البته ارسطو خود با چنین موضعی مخالف است. مسئله اصلی در این مقاله اینست که آیا در فلسفه ارسطو تقدم با سوفیاست یا فرونسیس و اینکه اهمیت تقدم یکی بر دیگری چیست و چه پیامدهایی دارد؟ در این مقاله استدلال میشود که گرچه نزد ارسطو فرونسیس از جایگاهی ممتاز برخوردار است اما درنهایت سوفیا تقدمی مبنایی دارد. از طرفی، در اندیشه ارسطویی، ایودایمونیا (eudaimonia) یا نیکبختی، جز از طریق بهره مندی از فرونسیس توام با سوفیا ممکن نیست. پس میتوان گفت برای شناخت غایت فلسفه، باید در مفاهیم سوفیا و فرونسیس و نسبت آنها با یکدیگر و دیگر فضایل تامل کرد.
کلید واژگان: ارسطو, سوفیا, فرونسیس, حکمت نظری, حکمت عملی, فضیلت, نیکبختی}The relationship between phronesis or practical wisdom and Sophia or theoretical wisdom and, at another level, the relationship between ethical virtues and intellectual virtues are among the important subjects in Aristotle’s philosophy of ethics. Their importance is due to the fact that not only in case of the priority of phronesis to sophia, contradiction will arise between Aristotle’s teachings in Metaphysics and Nichomachean Ethics, but also because it seems that such a priority will eventually lead to a kind of diversion from prime philosophy and, hence, considering human being as the noblest subject in philosophy. Of course, Aristotle himself disagrees with this position. This paper mainly inquires whether in Aristotle’s philosophy priority belongs to sophia or phronesis, and what the significance and consequences of the priority of one over the other is. The authors argue that, although phronesis has a supreme place in his philosophy, it is sophia which enjoys fundamental priority. On the other hand, in Aristotle’s system of thought, eudaimonia or the highest human good cannot be attained unless through possessing phronesis and Sophia at the same time. Hence, it seems that, in order to learn about the ultimate goal of philosophy, it is necessary to further deliberate over the concepts of sophia and phronesis and their relationships with each other and with other virtues.
Keywords: Aristotle, Sophia, Phronesis, theoretical wisdom, practical wisdom, virtue, eudaimonia} -
نشریه پژوهش های فلسفی، پیاپی 34 (بهار 1400)، صص 363 -380
مفهوم فضا از آغاز فلسفه و تفکر انتزاعی در یونان باستان همواره درون مایه و موضوعی بنیادین بوده و به دلیل تغییر و تحولات فرهنگی تاریخی فضامندی در طول تاریخ معرفت در معرض تغییرات اساسی قرار گرفته است. در آغاز فلسفه ورزی، سوالی متافیزیکی درباره سرآغاز یا علت نخستین (آرخه) همه چیزها وجود داشته که مفهوم فضا به سان مفهومی بنیادین، پاسخی برای آن به شمار می آید. خطوط اصلی مباحث فلسفی در یونان باستان که در فلسفه افلاطون و ارسطو جریان داشته، در چهارچوب هندسه اقلیدس و جهان بینی بطلمیوسی اندیشیده شده است. در دوران جدید دکارت، لایبنیتس و کانت سعی کرده اند فضا را به لحاظ مفهومی تحت تاثیر چرخش کوپرنیکی و فیزیک نیوتنی قرار دهند. سرانجام، تصاویر فضایی در پی طرح مسایل فیزیولوژیک به واسطه هندسه نااقلیدسی و به ویژه از طریق پدیدارشناسی به چالش کشیده می شود. از اینجاست که بازشدن پای مفاهیم پدیدارشناسانه در فلسفه و رشته های دیگر که مدار آن ها بر مفهوم فضا است جالب توجه و علاقه پژوهندگان به مبانی پدیدارشناسی تواند بود. لذا وجهه همت در این مقاله شرح و بسط تحلیلی توصیفی رای های سه پدیدارشناس صاحب نظر (ارنست کاسیرر، مارتین هایدگر و هرمان اشمیتس) است در باب فضا. این سه فیلسوف بنای نظریه خود را بر نقد شیوه تحصلی (پوزیتیویستی) گفتار از فضا نهاده اند. این شیوه که دکارت و نیوتن در پیش گرفته بودند در دوران اخیر به تمامیت می رسد. در این مقاله بر سر بحث از مبانی فلسفی فیلسوفان نام برده می رویم. بحث فضا را نزد هر یک از این سه فیلسوف از وجهه نظر به مفهومی کلیدی در سیستم فلسفی وی پیش می بریم. از همین روی نزد کاسیرر مفهوم فضاهای سمبلیک، نزد هایدگر مفهوم در جهان بودن و نزد اشمیتس مفهوم فضای بدون سطح و فضای تنانه را مدار بحث قرار می دهیم.
کلید واژگان: فضای اسطوره ای, فضای ادراک حسی, در جهان بودن, فضای بدون سطح, فضای تنانه}The concept of space has always been a fundamental theme and issue since the beginning of philosophy and abstract thinking in ancient Greece, and has been fundamentally change due to cultural-historical changes of spatiality throughout the history of knowledge. At the beginning of philosophy, there was a metaphysical question about the beginning or the first cause (arche) of all things, to which the concept of space, as a fundamental concept, is the answer. The main lines of philosophical discourse in ancient Greece, which flowed in the philosophy of Plato and Aristotle, were conceived in the context of Euclid's geometry and Ptolemy's worldview. In the modern era, Descartes, Leibniz and Kant tried to conceptually influence space with Copernican rotation and Newtonian physics. Finally, spatial imagery is challenged by the application of physiological problems through non-Euclidean geometry, and especially through phenomenology. Hence, the opening of phenomenological concepts in philosophy and other disciplines that focus on the concept of space could be of interest to researchers in the foundations of phenomenology. Therefore, the aspect of effort in this article is the descriptive analytical development of the opinions of three expert phenomenologists (Ernst Cassirer, Martin Heidegger and Hermann Schmitz) on space. These three philosophers base their theories on a critique of the (positivist) way of speaking on space. This approach taken by Descartes and Newton has been completed in recent times. In this article, we discuss the philosophical foundations of these philosophers. We discuss the space with each of these three philosophers in terms of a key concept in their philosophical system. Therefore, for Cassirer, we discuss the concept of symbolic spaces, for Heidegger, the concept of being-in-the-world, and for Schmitz, the concept of surfaceless space and felt-bodily space.
Keywords: Mythical space, perceptual space, being-in-the-world, surfaceless space, felt-bodily space} -
هرگاه گفته شود که حقیقتی وجود ندارد، این سوال پیش می آید که پس خود این حقیقت وجود دارد یا ندارد؟ به این سوال به دو شکل می توان پاسخ داد. اول این که حقیقتی وجود ندارد، جز این حقیقت که حقیقتی وجود ندارد (پوچ گرایی مدرن). دوم این که حقیقتی وجود ندارد، حتی این حقیقت که حقیقتی وجود ندارد (پوچ گرایی پسامدرن). این مقاله پاسخ دوم را با تشریح مصادیق آن واکاوی می کند؛ یعنی نشان می دهد منظور از پوچ گرایی پسامدرن چیست و مصادیق آن در پسامدرنیته کدام اند؟ درحالی که تکثرگرایی می گوید هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد، پوچ گرایی می گوید که مطلقا حقیقتی وجود ندارد و پوچ گرایی پسامدرن می گوید خود این حقیقت هم حقیقت ندارد. پس پوچ گرایی پسامدرن به تعبیر حقیقت باور، خودمتعارض و به تعبیر پوچ گرا خودبازتابی است. پساساختارگرایی از لحاظ معرفت شناختی پوچ گراست، زیرا مدعی است هیچ معرفتی قابل تعمیم و قابل انطباق بر جهان نیست. اما از لحاظ نشانه شناختی احتمالا پوچ گرا نیست، زیرا اصل دلالت را نفی نمی کند. شالوده شکنی برای کسی که پیرو مولف محوری و مرکزمحوری است، پوچ گرایانه و مخرب است اما مفهوم غیاب نزد دریدا مترادف نیستی نیست. پوچ گرایی هسته ای نگران نیستی نهایی توسط یک فاجعه هسته ای است، با این حال برخی معتقدند که پوچ گرایی آسیب زننده نیست. پوچ گرایی پسااستعماری هم نشان دهنده نابودی و نفی هویت سرزمین استعمارزده است و هم نشان دهنده نفی هویت اقلیت های نژادی مثلا سیاه پوستان. پوچ گرایی جنسیتی به نفی جنسیت می پردازد و پوچ گرایی نظریه نابهنجاری، هر گونه بهنجاری جنسی، جنسیتی و هویتی را نفی می کند.کلید واژگان: پوچ گرایی, نیهیلیسم, پسامدرنیسم, تکثرگرایی, پساآخرالزمان}Whenever it is said there is no truth in place, this question comes up as to whether the truth itself does exist or not? Two answers are offered for this question. First, there is no truth other than the truth that there is no truth (modern nihilism). Secondly, there is no truth even the truth that there is no truth (postmodern nihilism). This paper aims at exploring the second answer by presenting examples of the claim in postmodernism. While pluralism states that there is no absolute truth, nihilism asserts that there is absolutely no truth and that the same truth is not true as well. Hence, postmodern nihilism is self-contradictory based on its realistic interpretations and self-reflective based on its nihilistic interpretations. Post-structuralism is nihilist from the epistemological perspectives because it claims that no cognizance can be generalized and adjusted to the world but it is probably not nihilist in terms of semiotics because it does not deny the principle of implication. Deconstruction is nihilistic and devastative for the authorship-oriented person exercising centralism. Post-colonial nihilism is also indicative of the destruction and disapproval of the identity of the colonialized lands as well as reflective of the denial of the identity of the minority races like the black. Gender nihilism engages in denial of gender and queer nihilism denies any sort of sexual, gender, and identity normality.Keywords: nihilism, postmodernism, Pluralism, absurdism, Post-apocalypse}
-
زیبایی شناسی تکاملی در زمره رویکردهای طبیعت گرایانه به زیبایی شناسی است که در آن عموما تمایزی میان زیبایی طبیعی و زیبایی هنری قایل می شوند. از مباحث مطرح در زیبایی شناسی تکاملی، بررسی زیبایی شناسی چهره نگاره ها (نقاشی، عکاسی) است. در این پژوهش، زیبایی شناسی چهره نگاره ها (پرتره ها) با زیبایی شناسی چهره طبیعی انسان ها مقایسه می شود و پژوهش حاضر در صدد خواهد بود تا جوانب اشتراک و افتراق معیارهای زیبایی شناختی در این دو حیطه را روشن کند. پژوهش گراهام و همکارانش درباره زیبایی شناسی چهره نگاره های 1100 اثر نقاشی برتر جهان هنر نشان می دهد معیار های زیبایی چهره نگاره ها قدری با معیارهای زیبایی چهره های طبیعی مغایرت دارند. ابتدا از میان معیارهای زیبایی در چهره های طبیعی، میانگین بودن به اختصار مرور می شود. سپس با استناد به مقاله گراهام و همکارانش، وجوه انحراف از زیبایی طبیعی در چهره نگاره های نقاشی معرفی و بررسی می شوند. آنچه نویسندگان مقاله مذکور به آن اشاره نمی کنند، علل این انحراف است. درانتها، با توسل به داده های علوم شناختی و تکاملی، تبیینی برای این انحراف عرضه خواهد شد.
کلید واژگان: زیبایی طبیعی, زیبایی هنری, میانگین بودن, چهره نگاره ها, ابرمحرک, اغراق}Metaphysic, Volume:13 Issue: 1, 2021, PP 73 -82Evolutionary aesthetics is one of the naturalistic approaches to aesthetics in which a distinction is made between natural beauty and artistic beauty. One of the topics in evolutionary aesthetics is the study of the aesthetics of portraits (painting, photography). In this article, the aesthetics of portraits (paintings) are compared with the aesthetics of natural human faces (photographies), and we will try to elucidate the similarities and differences between the aesthetic criteria in these two areas. The research of Graham et al. on the aesthetics of the 1100 top paintings in the art world shows that the criteria for the beauty of paintings are somewhat different from the criteria for the beauty of natural faces. In this study, we first briefly review “averageness” as the main criterion of beauty in natural faces, and in the second part, citing an article by Graham et al., the aspects of deviation from the natural beauty in paintings are introduced and examined. What the authors of the article do not mention is the causes of this deviation. At the end of the article, an explanation of the causes of this deviation will be provided by resorting to scientific and evolutionary data.
Keywords: Natural Beauty, Artistic Beauty, Averageness, Portraits, Super Stimulus, exaggeration} -
حکمت عملی چیست؟ / گزارشی از کتاب ششم اخلاق نیکوماخوس ارسطو
-
ساختار علم ارسطو استنتاجی است و به مقدماتی نیاز دارد که از طریق استنتاج به دست نیامده باشند. بنابراین، شناخت مقدمات علم مرحله مهمی در پژوهش های علمی به حساب می آید. ارسطو در تحلیل ها و توپیکا دو روش استقراء و جدل را برای این مرحله پیشنهاد می کند. شارحان ارسطو دراین باره اختلاف نظر دارند. به عنوان نمونه، بولتن استقراء و اروین جدل را ترجیح می دهد. مطابق تفسیر بولتن ارسطو فیلسوفی تجربه گرا است که از داده های جزیی محسوس آغاز می کند و به کمک استقراء به شناخت اصول کلی علم می رسد. اروین معتقد است پژوهش های ارسطو، به مثابه فیلسوفی عقل گرا، از دسته خاصی از مشهورات آغاز می شود و اصول علم از طریق نوع خاصی جدل شناخته می شود. در این مقاله تفاوت های دو تفسیر بولتن و اروین، ناظر بر موضوع روش شناخت اصول علم، را نشان می دهیم. سپس برخی از مهم ترین اشکالات تفسیر ایشان را بررسی می کنیم و در پایان پیشنهادهایی برای رسیدن به تفسیر مطلوب ارایه می دهیم.
کلید واژگان: علم ارسطو, اصول علم ارسطو, روش شناسی ارسطو, استقراء ارسطو, جدل ارسطو}The structure of Aristotle’s Science is deductive. It needs the premises that cannot be deduced. Therefore, knowledge of the premises of science is an important stage in scientific research. Aristotle, in Analytics and Topics, suggests induction and dialectic for this stage. Aristotle's commentators disagree about this. For example, Bolton prefers induction and Irwin prefers dialectic. Aristotle, according to Bolton’s interpretation, is an empiricist; he starts his researches from particular sense data and then discovers the general principles of science by induction. Irwin believes that scientific researches of Aristotle, as a rationalist philosopher, begins from special kind of reputable opinions (ενδοξα) and then the principles of science are known by a specific dialectic. This paper shows the differences between two interpretation of Bolton and Irwin; observing the issue of the methodology for recognizing the principles of science. Then, we investigate some important difficulties of their interpretations and, finally, suggest some ideas for a better interpretation.
Keywords: Aristotle’s Science, Aristotle’s Principles of science, Aristotles’ Methodology, Aristotle’s Induction, Aristotle’s Dialectic.} -
پولیس یا مدینه، موضوع فلسفه سیاست کلاسیک است. با بررسی متونی کلاسیک مثل تاریخ جنگ پلوپونزی توسیدید و سیاست ارسطو و پژوهش های جدیدی همچون تمدن قدیم فوستل دوکلانژ و پولیس هانسن به درکی از تفاوت مدینه و شهر پی می بریم که می تواند در فهم ما از مبانی و مبادی فلسفه سیاست مدرن موثر باشد. مدینه، جامع ترین و والاترین شکل جامعه سیاسی و غایت آن نیکبختی بود، یعنی جامع ترین و والاترین خیری که یک جامعه می تواند به آن دست یابد. مدینه بر خلاف شهر دارای هویتی اجتماعی و سیاسی بود و تا زمانی که رشته مدنی-سیاسی افراد آن از هم نگسسته بود، برقرار بود. از ویژگی های اصلی مدینه یکی این بود که اعضای آن در زندگی شریک یکدیگر بودند و نیکبختی مردمان آن به هم وابسته بود. ویژگی مهم دیگر مدینه که آن را در نسبت با فرونسیس قرار می دهد، پرسش پذیری آن بود. باز اندیشی در مفاهیم مدینه و فرونسیس و نسبت آنها امروزه می تواند مجالی را فراهم کند تا به بنیادهای خودنقاد اندیشیدن بیاندیشیم، بدون اینکه در دام جزم اندیشی گرفتار شویم. دیگر اینکه تامل در مفاهیمی چون پولیس فرصتی است برای شناخت ریشه های سنت دموکراتیک غرب و درک عمیق تر از نهادها و ارزش هایی که فرهنگ غربی را قوام می بخشد.کلید واژگان: پولیس, مدینه, شهر, سیاست, اجتماع سیاسی, نیکبختی, فرونسیس}Polis or The City is the subject of classical politics. By examining classical texts such as History of The Peloponnesian War by Thucydides, the Politics of Aristotle, and new researches such as The Ancient City of Fustel De Coulanges and Polis by Hansen, we come to an understanding of the difference between “The City” (Polis) and “city”; that can be effective in our knowledge of the fundamentals of modern politics. The City was the most comprehensive and supreme form of political society. The end of this community was happiness (eudaimonia), the most comprehensive and supreme good that a community can attain. Unlike a city, The City had a social and political identity, and it was bound to the civil-political discourse. One of the main features of The City was that its members were a participant in life, and the happiness of its people was interdependent. Another essential element of The City, which links it to phronesis, was its question-worthiness. This question-worthiness is to show how phronesis or polis remained open to a critic. A rethinking of the concepts of Polis and phronesis and their relation today can provide an opportunity to reflect on the foundations of self-criticism, without being trapped in dogmatism. Furthermore, reflection on concepts such as polis is an opportunity to understand the roots of the Western democratic tradition and to achieve a deeper understanding of the institutions and values that maintain Western culture.Keywords: polis, City, Politics, Political Society, Eudaimonia, Phronesis}
-
مسئله ذهن- بدن یکی از موضوعات پیچیده فلسفی است که به نظر متفکران، در صورت ارایه پاسخ کافی به این پرسش، بسیاری از موضوعات پیچیده و دشوار فلسفی حل خواهد شد و بشر به علم جامعی در باب ماهیت انسان دست خواهد یافت. علاوه بر مسایل وجودشناختی و علی که در ذیل مسئله ذهن- بدن مطرح است، این مسئله از جنبه ذهنی با پرسشهای مهمی نظیر چیستی هویت شخصی و ارتباط آن با بدن و مغز روبرو است. ناتوانی نظریات موجود در تبیین رابطه ویژگیهای ذهنی و ویژگیهای فیزیکی باعث شد برخی موضوع بازگشت به تفسیر ارسطویی از ذهن یا نفس به عنوان صورت بدن را مطرح کنند. علیرغم انتقادات فراوانی که به نظریه ارسطو شده، نحوه مواجهه وی با مسئله ذهن- بدن به گونهای است که در پاسخگویی به مسایل چیستی پدیدههای ذهنی و حالات فیزیکی وتبیین نحوه تعامل بدن و ذهن موفقتر از دیگر نظریات است. همچنین نظریات وی حاوی نقاط قوت فراوانی در حل مسئله هویت فردی است.کلید واژگان: ارسطو, ذهن, بدن, هویت فردی}The problem of mind-body is one of the most complex philosophical issues that, in the opinion of thinkers, if there is enough answer to this question, many complex and difficult philosophical issues will be solved, and human beings will achieve a comprehensive knowledge of the nature of mankind. In addition to the ontological and causal problems posed by the mind-body issue, this issue faces mental issues with important questions such as the nature of personal identity and its relation to the body and the brain. The inability of theories in explanation due to mental and physical characteristics has led some to raise the issue of returning to the Aristotelian interpretation of mind or soul as body form. In spite of the many criticisms that Aristotle's theory posed, how he faced the problem of mind-body it helps us, to answer questions about what constitutes mental phenomena and physical states, and how is the interaction of our body and mind. His views also have many strengths points in solving the problem of personal identity.Keywords: Aristotle, Mind, Body, Personal Identity}
-
در دوره جدید و میان ارسطوپژوهان معاصر، مفهوم ماده اولی مورد توجه بیشتری قرار گرفته و مباحث چالش برانگیزی پیرامون آن شکل گرفته است. در این مقاله، به مقایسه دو مفهوم ماده و قوه در فلسفه ارسطو که بسیار به یکدیگر نزدیکند، پرداخته ایم. پژوهشگران عموما از دوگانگی و تفکیک این دو مفهوم غفلت کرده اند؛ درحالیکه توجه به تمایزهای آنها تبیین مباحث چالشی ماده اولی ارسطویی را آسانتر میکند. یکی از این تمایزها توجه به هیپوکایمنون (زیرنهاد) بودن ماده ارسطویی است که کمک میکند، از حیث استقلال داشتن آن، با مفهوم قوه خلط نشود. در نوشته های ارسطو، اصطلاح هوله و دونامیس (ماده و قوه) همواره همراه یکدیگر بکار رفته است و این امر سبب شده تفکیک این دو مفهوم دشوار باشد؛ درصورتیکه باید توجه داشت که تفکیک این دو مفهوم، نقشی اساسی در فهم ماده اولی و مباحث چالشی پیرامون آن مانند نحوه ترکیب ماده و صورت و اینهمانی جوهر جدید ایفا میکند. فیلسوفانی همچون ابن سینا به ویژگیهای مختلف ماده التفات داشته و این ویژگیها را از یکدیگر تفکیک نموده اند. در میان معاصرین نیز مرتضی مطهری مباحثی در اینباره مطرح کرده است که در این نوشتار مورد توجه قرار میگیرد. با تحلیل این دیدگاه ها میتوان نتیجه گرفت که ماده اولی صرفا نمیتواند قوه محض باشد بلکه محلی برای پذیرش صورت نیز هست. بنابرین، با توجه به مبانی ارسطویی، بقای ماده اولی ضروری است.
کلید واژگان: ماده, قوه, هیپوکایمنون, موضوع, محل, ماده اولی}In the modern period, contemporary researchers of Aristotle’s philosophy have paid greater attention to the concept of prime matter, which is surrounded by a number of challenging discussions. In this paper, the authors have compared the two concepts of matter and potency, which are very close to each other, in Aristotle’s philosophy. Researchers have generally ignored the duality and separation of these two concepts from each other, while attending to their differences makes the explanation of the challenging issues in relation to Aristotelian prime matter much easier. One of such distinctions is the hypokeimenon or substratum nature of Aristotelian matter which prevents its confusion with the concept of potency due to its independence. In Aristotle’s writings, the terms hyle and dunamis (matter and potential) have always been used alongside each other, which has made it difficult to distinguish them from each other. However, it must be taken into consideration that this distinction plays a fundamental role in understanding prime matter and the related challenging problems, such as the quality of the combination of matter and form and the identity of new substance. Some philosophers, such as Ibn Sīnā, have paid attention to the various features of matter and differentiated them from each other. Among contemporary philosophers, Murtaḍa Muṭahharī has also posed some discussions in this regard, which are emphasized in this paper. An analysis of such views demonstrates that prime matter cannot be merely the same as absolute potency; rather, it is also a loci for receiving form. Hence, based on Aristotelian principles, the survival of prime matter is necessary.
Keywords: Matter, potency, hypokeimenon, subject, loci, prime matter} -
بیان مسئله:
هیجان تعجب، شرم و گناه از هیجان های بشری محسوب می شوند. عکس العمل های ناشی از این هیجان ها تابع مسائل زیست شناختی و فرهنگی است. با نگاهی به هنر و ادبیات ایران در بستر تاریخ، این طور به نظرمی رسد که یکی از واکنش های فرد متعجب و نادم، در فرهنگ ایران، «گزیدن انگشت» بوده است؛ زیرا نمونه های بی شماری از آن را در متون، اشعار کهن و نگارگری ایران می توان دید. از آنجایی که این عکس العمل صرفا در تاریخ فرهنگی ایران قابل مشاهده است آن را بایست متاثر از مسائل فرهنگی و مختص ایرانیان دانست. بررسی سیر تاریخی این اصطلاح این پرسش را پاسخ خواهد داد که «انگشت گزیدن» چه تغییراتی در بستر زمان داشته و اصطلاحی صرفا ادبی است یا واکنشی رفتاری محسوب می شود؟
هدفسیر تاریخی «انگشت گزیدن» در ادبیات و نقاشی ایرانی و دستیابی به این نکته که اصطلاح مذکور از واکنش رفتاری ایرانیان اخذ شده است یا خیر.
روش تحقیق:
به روش توصیفی- تاریخی و به صورت کتابخانه ای و اسنادی، اصطلاح «انگشت گزیدن» در ادبیات کهن فارسی و نگارگری ایران، مورد مطالعه قرارگرفت و سعی بر آن بوده از هر سده نمونه ای ادبی یا هنری مربوط با موضوع، انتخاب و مورد مطالعه قرارگیرد و در مقایسه با شرح حال سیاحان درباره رفتار ایرانیان در موقعیت هیجانی دریابد که این اصطلاح یک کنایه ادبی یا واکنشی رفتاری است.
نتیجه گیری:
«انگشت گزیدن» صرفا یک اصطلاح ادبی است؛ زیرا هیچ کدام از سیاحانی که از ایران و فرهنگ ایرانیان در بستر تاریخ نوشته اند به این عکس العمل در رفتار آن ها اشاره نکرده اند. شاعر برای اغراق در کلام خود از این کنایه سود جسته و زیبایی این آرایه، آن را در تاریخ ادبیات ایران فراگیر کرده است. پیوستگی ادبیات و نقاشی ایران باعث شده تا این اصطلاح به تصویر درآید و نمود عینی آن برای چندین قرن بدون تغییر موجود باشد.
کلید واژگان: ادبیات ایران, نقاشی ایرانی, اصطلاح ادبی, واکنش رفتاری, انگشت گزیدن}Bagh-e Nazar, Volume:17 Issue: 82, 2020, PP 55 -64Problem statement:
Surprise, shame and guilt are considered to be human emotions. Reactions to these emotions are subject to biological and cultural issues. Looking at the Iranian art and literature in the context of history, it seems that one of the reactions of amazed and regretful people in the Iranian culture has been angosht gazidan, as it can be found numerously in ancient Iranian texts, ancient poetry, and painting. Since this reaction can only be seen in the cultural history of Iran, it should be attributed to the specific culture of Iranians.
Research objectiveThe objective of this research is to find the historical course of angosht gazidan in Iranian literature and painting and examine whether this reaction has been derived from the behavioral reaction of Iranians.
Research method:
This research applies the descriptive-historical method by reviewing library sources and documents to study the term angosht gazidan in ancient Persian literature and painting. It is tried to select and study at least one literary and artistic sample related to the subject from each century. The sample will be compared to the biographies of travelers about the behavior of Iranians who visited Iran during these years in an emotional state to find out whether the gesture is a literary figure or a behavioral reaction.
ConclusionAngosht gazidan is merely a literary term. It has never had any real manifestation in the Iranian society. None of the travelers who wrote about Iran and Iranian culture in the context of history have mentioned this reaction in their behavior. The poet has benefited from this metonymy for exaggeration and its beauty. This has made it inclusive throughout the Iranian literature. The association between Iranian literature and painting has led to the depiction of this gesture and its objective presentation in the painting.
Keywords: Iranian literature, Iranian painting, literary figure, behavioral reaction , Angosht gazidan} -
زیبایی شناسی تکاملی از منظری طبیعت باورانه در پی تبیینی تکاملی از هنر و زیبایی است. استیون دیویس در زمره ی شاخص ترین فیلسوفانی است که در این عرصه فعالیت می کند. وی به ویژه در کتاب گونه هنرور، در مقام یک فیلسوف نقاد، نظریه های متنوعی را که در برنامه ی پژوهشی زیبایی شناسی تکاملی ارائه شده است معرفی و نقد می کند. اما درنهایت هیچکدام از تبیین های تکاملی موجود از هنر را قانع کننده نمی یابد و در عین حال بر این رای است که هنر و زیبایی محصول فرایند تکامل زیستی هستند. نتیجه آنکه وی باور دارد موضعی شک گرایانه دراین باره موضعی موجه است. در انتهای مقاله نشان داده خواهد شد که برخلاف نظر دیویس، اتخاذ موضع تکثرگرایانه، هم با نقدهای او همخوان است و هم ضرورت اتخاذ موضع شک گرایانه را برطرف می کند.
کلید واژگان: زیبایی شناسی تکاملی, انتخاب طبیعی, زیبایی, هنر, سازگاری, اسپندرل, استیون دیویس}Evolutionary aesthetics is a naturalistic perspective on the evolutionary explanation of art and beauty. Stephen Davies is one of the most influential figures in this field. He, as a philosopher, especially in his book, The Artful Species, introduces and criticizes the various theories presented in the evolutionary aesthetics research program. But finally, none of them meets his expectation while he is believe that art and beauty are products of the process of biological evolution. Ultimately he concludes the skepticism is justified in this regard. At the end of the article, it will be shown that, contrary to Davies's view, adopting a pluralistic position is compatible with his critique, and also it eliminates the need for a skeptical position.
Keywords: Evolutionary, Aesthetics-Natural, Selection, Art, Beauty, Adaptation, Spandrel, Stephen Davies} -
در این مقاله معادلهای واژه هوله (ὕλη) ارسطویی بلحاظ ریشه شناسی و مفهومی در ترجمه های لاتین، عربی و فارسی مورد بحث و بررسی قرار گرفته و ارتباط این مفهوم با مفهوم «مادر» و جنس مادینه در زبان فارسی قدیم نشان داده شده است. بنظر میرسد مترجمان نخستین حکمت یونان، بدلیل ارتباطات مفهومی هوله با مفهوم مادر در نوشته های افلاطون و ارسطو، واژه یی را معادل هوله قرار داده اند که مشتق از معنای مادر و جنس مونث میباشد. این موضوع از این جهت اهمیت خاص دارد که مفهوم «ماده» فلسفی که از اندیشه ارسطو نشئت گرفته و امروزه رایج است و همچنین در علوم تجربی نقش مهمی دارد، بلحاظ سیر تاریخی و فلسفی ریشه در مفهوم مادر و جنس مونث دارد و همین موجب شده که مترجمان نخستین آثار یونانی که در جستجوی معادلی برای هوله یونانی بوده اند، ویژگی ارتباط هوله با جنس مونث و مادر را لحاظ کرده و از آن اصطلاحی ساخته اند که بتواند معنای هوله یونانی را منتقل سازد. این سخن به این معنا نیست که هوله نشان دهنده اینست که در فلسفه ارسطو، همانند برخی باورهای اسطوره یی، جهان حاصل آمیزش نر و ماده است بلکه از این جهت معنا می یابد که در میان یونانیان قدیم، از جمله ارسطو و افلاطون، جنس مونث در تولد انسان و حیوان بعنوان پذیرنده صورت معرفی شده است.
کلید واژگان: هوله (ὕλη), ماده, هیولی, مادر, مادینه, ماتا, ماتر, ماتک, مادک, ارسطو}In this paper, the authors examine and discuss the different equivalents of the Aristotelean term of hyle in Latin, Arabic, and Persianin terms of their etymological and conceptual features. Moreover, they try to reveal the relationship between this concept and the concept of mother and female gender in Old Persian. It seems that the early translators of Greek philosophy, because of the conceptual relationships between hyle and mother in the writings of Plato and Aristotle, chose some equivalents for hyle which derived from the meanings of mother and female gender. This is particularly important because the concept of philosophical matter which is rooted in Aristotle’s philosophy and is commonly used today, especially in empirical sciences, is rooted in the concepts of mother and female gender in terms of its historical and philosophical background. This has prompted the early translators of Greek philosophy who were looking for near equivalents for the Greek hyle to consider this relationship and create terms which could transfer the meaning of this word correctly. However, this does not mean that in Aristotle’s philosophy, similar to some mythological beliefs, hyle indicates that the world is the offspring of the intimacy of male and female elements. Rather, it means that among ancient Greeks, including Aristotle and Plato, the female gender has been introduced as the receptacle of form in the birth of human beings and animals.
Keywords: Hyle, mata, matter, matak, mother, madak, female, matar}
- در این صفحه نام مورد نظر در اسامی نویسندگان مقالات جستجو میشود. ممکن است نتایج شامل مطالب نویسندگان هم نام و حتی در رشتههای مختلف باشد.
- همه مقالات ترجمه فارسی یا انگلیسی ندارند پس ممکن است مقالاتی باشند که نام نویسنده مورد نظر شما به صورت معادل فارسی یا انگلیسی آن درج شده باشد. در صفحه جستجوی پیشرفته میتوانید همزمان نام فارسی و انگلیسی نویسنده را درج نمایید.
- در صورتی که میخواهید جستجو را با شرایط متفاوت تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مطالب نشریات مراجعه کنید.