فهرست مطالب آنیتا باغداساریانس
-
زمینه و هدف
درد مزمن، حاصل تعامل پیچیده عوامل جسمی، روانی و اجتماعی است که باعث تجربه درد می شود. هدف از پژوهش حاضر تعیین الگوی ساختاری درد مزمن بر اساس ذهن آگاهی، حمایت اجتماعی و رویدادهای زندگی با میانجی گری پریشانی روانشناختی و فاجعه سازی درد بود.
روش کاراین پژوهش، یک مطالعه توصیفی همبستگی از نوع الگویابی معادلات ساختاری بود. جامعه آماری شامل کلیه افرادی بودند که در سال 1401 با شکایت از درد عضلانی- اسکلتی و آرتریت روماتوئید به کلینیک های درد، متخصصان درد، متخصصان مغز و اعصاب، فیزیوتراپیست ها، مراکز بهداشتی- درمانی (مراجعین بخش ارتوپدی، فیزیوتراپی و مغز و اعصاب بیمارستان های مختلف و مراجعان ارتوپدی) و درمانگاه های مناطق 22 گانه شهر تهران مراجعه کرده بودند. از بین آنها تعداد 496 نفر با استفاده از روش نمونه گیری در دسترس انتخاب و پرسشنامه های درد مک گیل، ذهن آگاهی بائر، حمایت اجتماعی ادراک شده زیمت و همکاران، رویدادهای استرس زای زندگی پیکل، افسردگی، اضطراب و استرس لویباند و مقیاس فاجعه سازی درد سالیوان و همکاران را تکمیل کردند. داده ها با کمک نرم افزارهای آماری SPSS-26 و AMOS-23 و با استفاده از ضریب همبستگی پیرسون و روش مدل یابی معادلات ساختاری، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
یافته هانتایج الگویابی معادلات ساختاری، حاکی از برازش مطلوب مدل با داده های تجربی بود. اثر ضریب مسیر استاندارد مستقیم ذهن آگاهی و میزان عوامل استرس زا بر درد مزمن، معنادار (0/01<p) و اثر مستقیم حمایت اجتماعی و تعداد عوامل استرس زا بر درد مزمن، غیرمعنادار بود. همچنین اثر ضریب مسیر استاندارد غیرمستقیم ذهن آگاهی، حمایت اجتماعی، تعداد عوامل استرس زا و میزان عوامل استرس زا با نقش میانجی پریشانی روانشناختی و فاجعه سازی درد بر درد مزمن معنادار بود (0/01<p).
نتیجه گیرینتایج نشان داد که ذهن آگاهی، حمایت اجتماعی و رویدادهای زندگی با میانجی گری پریشانی روانشناختی و فاجعه سازی درد، نقش مهمی در تبیین درد مزمن ایفا می کنند. این یافته می تواند در برنامه ریزی دقیق تر مداخلات روان درمانی به بیماران دارای درد مزمن مورد استفاده قرار گیرد.
کلید واژگان: درد مزمن, ذهن آگاهی, حمایت اجتماعی, پریشانی روانشناختی, فاجعه سازی درد}BackgroundChronic pain results from a complex interaction of biological, psychological and social factors that causes the experience of pain. The purpose of this research was to identify the structural model of chronic pain based on mindfulness, social support and life events with the mediating role of psychological distress and pain catastrophizing.
MethodsThis was a descriptive-correlational study with structural equation modeling. The study population included all patients suffering from chronic pain with musculoskeletal and rheumatoid arthritis related pain, which had referred to Tehran medical centers for follow-up in 2023. A total of 496 people were selected using the convenience sampling method. They completed the McGill Pain Questionnaire (1957), the Bauer Five Factor Mindfulness Questionnaire (2006), the Perceived Social Support of Zimmet et al. (1988), the Pickel's Stressful Life Events (1971), the Leviband's Depression, Anxiety and Stress Questionnaire (1995) and the Pain Catastrophizing Scale of Sullivan et al. (1995). Research data were analyzed using SPSS-26 and AMOS-23 softwares using Pearson correlation coefficient and structural equation modeling.
ResultsThe results of the structural equation model indicated that this model fits the experimental data well. The direct effects of the standard pathway mindfulness coefficient and the amount of stressors on chronic pain were significant (p<0.01) and the direct effects of social support and the number of stressors for chronic pain was insignificant. Additionally, the effects of standard indirect path coefficients for mindfulness, social support and the number and the amount of stressors with the mediating role of psychological distress and pain catastrophizing on chronic pain was significant (p<0.01).
ConclusionMindfulness, social support and life events play an important role in explaining chronic pain through the mediation of psychological distress and pain catastrophizing. Therefore, the findings of this study can be used in more detailed planning of psychotherpeutic interventions for patients with chronic pain.
Keywords: Chronic Pain, Mindfulness, Social Support, Psychological Distress, Pain Catastrophizing} -
فصلنامه علوم روانشناختی، پیاپی 136 (تیر 1403)، صص 801 -820زمینه
حالات هیجانی و شناختی به طور مستقیم بر مکانیسم های عصبی درد مزمن تاثیر می گذارند و افزایش درد به گونه ای منفی حالت های هیجانی و شناختی فرد را تحت تاثیر قرار می دهد. علی رغم وجود شواهد فزاینده پژوهشی از اثرات متغیرهای روانشناختی مانند ذهن آگاهی، حمایت اجتماعی، استرس و فاجعه سازی درد بر پدیده درد مزمن، اثرات کلی این متغیرها در قالب مدل جامع علی کمتر مورد بررسی قرار گرفته است.
هدفپژوهش حاضر با هدف بررسی الگوی ساختاری درد مزمن براساس ذهن آگاهی، حمایت اجتماعی و رویدادهای زندگی با میانجی گری فاجعه سازی درد انجام شد.
روشروش مطالعه حاضر، توصیفی-همبستگی از نوع مدل یابی معادلات ساختاری بود. جامعه آماری پژوهش شامل تمامی بیماران زن و مرد مبتلا به درد مزمن بود که برای پیگیری درمان در سال 1401 با مشکلات مرتبط با درد عضلانی-اسکلتی و آرتریت روماتوئید به کلینیک های درد، متخصصان درد، متخصصان مغز و اعصاب، فیزیوتراپیست ها، مراکز بهداشتی-درمانی شهر تهران مراجعه کرده بودند که 496 نفر از آن ها با استفاده از روش نمونه گیری در دسترس انتخاب شدند. ابزارهای جمع آوری اطلاعات شامل پرسشنامه درد مک گیل-2 (ملزاک، 1975)، پرسشنامه پنج عاملی ذهن آگاهی (بائر و همکاران، 2006)، مقیاس چندبعدی حمایت اجتماعی ادراک شده زیمت و همکاران (1988)، سیاهه رویدادهای استرس آمیز زندگی پیکل (پیکل و همکاران، 1971) و مقیاس فاجعه سازی درد (سالیوان و همکاران، 1995) بود. تحلیل داده ها نیز با روش مدل سازی معادلات ساختاری و با استفاده از نرم افزارهای SPSS-23 و AMOS-23 انجام شد.
یافته هانتایج الگویابی معادلات ساختاری حاکی از برازش مطلوب مدل با داده های تجربی بود. اثر ضریب مسیر استاندارد مستقیم ذهن آگاهی بر تجربه درد مزمن معنادار و مسیر غیر مستقیم ذهن آگاهی نیز بر تجربه درد مزمن با نقش میانجی فاجعه سازی درد معنادار بود (0/05 <P). اثر ضریب مسیر استاندارد مستقیم و غیر مستقیم حمایت اجتماعی با نقش میانجی فاجعه سازی درد بر تجربه درد مزمن معنادار نبود (0/05 >P). مسیر مستقیم و غیر مستقیم تعداد عوامل استرس زا بر تجربه درد مزمن نیز غیرمعنادار بود (0/05 >P). اما مسیراستاندارد مستقیم و غیرمستقیم میزان عوامل استرس زا بر تجربه درد مزمن با نقش میانجی فاجعه سازی نیز معنادار بود (0/05 <P).
نتیجه گیریبا توجه به نتایج به دست آمده به نظر می رسد ذهن آگاهی، حمایت اجتماعی و رویدادهای زندگی با میانجی گری فاجعه سازی درد نقش مهمی در تبیین درد مزمن ایفا می کنند. با توجه به این که این متغیرها سهم قابل توجهی در پیش بینی مقوله درد در بیماران مبتلا به درد مزمن دارند، بنابراین متخصصان سلامت روان می توانند از این عوامل جهت بهبود بهداشت روانی افراد مبتلا به درد مزمن بهره ببرند.
کلید واژگان: درد مزمن, ذهن آگاهی, حمایت اجتماعی, رویدادهای زندگی, فاجعه سازی درد}BackgroundEmotional and cognitive states directly affect the neural mechanisms of chronic pain, And increasing pain negatively affects the emotional and cognitive states of a person. Despite the growing research evidence of the effects of psychological variables such as mindfulness, social support, stress and pain catastrophizing on the phenomenon of chronic pain, the general effects of these variables have been less investigated in the form of comprehensive causal model.
AimsThe present study was conducted with the aim of investigating the structural model of chronic pain based on mindfulness, social support and life events with the Mediating of pain catastrophizing.
MethodsThe method of the present study was descriptive-correlation type of structural equation modeling. The statistical population of the study included all male and female patients with chronic pain who were treated for follow-up treatment in 2022, they had referred to pain clinics, pain specialists, neurologists, physiotherapists, and health centers in Tehran with problems related to musculoskeletal pain and rheumatoid arthritis, of which 496 people were selected using the available sampling method. Data collection tools include the Mc Gill Pain Questionnaire (Melzack, 1975), the Five Factor Mindfulness Questionnaire (Baer et al., 2006), the Multidimensional Scale of Perceived Social Support by Zimet et al. (1988), Scale of Life stressful Events‐Paykel (Paykel et al., 1971) and Pain Catastrophizing Scale (Sullivan et al., 1995). Data analysis was done by structural equation modeling method and using SPSS-23 and AMOS-23 software.
ResultsThe results of modeling of structural equations indicated a good fit of the model with experimental data. The effect of the coefficient of the direct standard path of mindfulness on the experience of chronic pain was significant and the indirect path of mindfulness on the experience of chronic pain with the mediating role of pain catastrophizing was significant (P< 0.05). The effect of direct and indirect standard path coefficient of social support with mediating role of pain catastrophizing on chronic pain experience was not significant (P> 0.05). The direct and indirect path of the number of stressful factors on the experience of chronic pain was also insignificant (P> 0.05). However, the standard direct and indirect path of the amount of stressful factors on the experience of chronic pain with the mediating role of catastrophizing was also significant (P< 0.05).
ConclusionAccording to the obtained results, it seems that mindfulness, social support and life events play an important role in explaining chronic pain by mediating pain catastrophizing. Considering that these variables have a significant contribution in predicting the pain of chronic pain patients, Therefore, mental health professionals can use these factors to improve the mental health of people with chronic pain.
Keywords: Chronic Pain, Mindfulness, Social Support, Life Events, Pain Catastrophizing} -
مجله دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد، سال شصت و هفتم شماره 1 (پیاپی 193، فروردین و اردیبهشت 1403)، صص 223 -236مقدمه
توجه به فرایندهای هیجانی، روانی و اجتماعی دانشجویان امروی ضروری است. بر این اساس پژوهش حاضر با هدف ارائه مدل پیش بینی امید بر اساس حمایت اجتماعی و معنای زندگی با میانجیگری عزت نفس در دانشجویان صورت پذیرفت.
روش هاروش پژوهش، توصیفی- همبستگی و تحلیل مسیر بود. جامعه آماری این پژوهش مشتمل بر کلیه دانشجویان دوره کارشناسی دانشگاه های غیردولتی شهر تهران بود که در سال تحصیلی 1399-1398 به تحصیل اشتغال داشتند. نمونه آماری شامل 480 دانشجو بود که با استفاده از روش نمونه گیری تصادفی خوشه ای انتخاب شدند. ابزارهای مورد استفاده شامل پرسشنامه حمایت اجتماعی (SSQ) (زیمت و همکاران، 1988)؛ پرسشنامه معنای زندگی (MLQ) (استگر و فرازیر، 2006)؛ پرسشنامه عزت نفس (SEQ) (روزنبرگ، 1979) و پرسشنامه امید (HQ) (سیمپسون، 1999) بود. تحلیل داده ها با استفاده از تحلیل مسیر با استفاده از نرم افزار SPSS و AMOS ویرایش 23 صورت گرفت.
یافته هانتایج نشان داد حمایت اجتماعی، معنای زندگی و عزت نفس با امید در دانشجویان همبستگی معنادار دارند (01/0>p). همچنین حمایت اجتماعی، معنای زندگی و عزت نفس بر امید دانشجویان دارای اثر مستقیم معنادار است (01/0>p). علاوه بر این نتایج بوت استراپ نشان داد که عزت نفس در رابطه حمایت اجتماعی و معنای زندگی با امید دانشجویان دارای نقش میانجی گری معنادار است (01/0>p). در نهایت مدل از برازش مناسب برخوردار بود.
نتیجه گیریبا توجه به نقش میانجی معنادار عزت نفس لازم است که درمانگران و مشاوران با بکارگیری آموزش های مناسب عزت نفس دانشجویان را بهبود بخشیده تا از این طریق امید را در نزد آنان نیز افزایش یابد.
کلید واژگان: امید, حمایت اجتماعی, معنای زندگی, عزت نفس}IntroductionIt is essential to pay attention to the emotional, psychological and social processes of students. according to this the present study was conducted to offer a model of predicting hope according to the social support and meaning in life with the mediation role of Self-esteem in the university students.
MethodsThe research method was descriptive-correlational and pathway analysis. The statistical population of the study included all undergraduate students at non-state universities in the city of Tehran in academic year 2019-20. The statistical sample included 480 students who were selected through clustered random sampling method. The applied questionnaires included Social Support Questionnaire (SSQ) (Zimet, et.al. 1988), Meaning in Life Questionnaire (MLQ) (Steger, Frazier, 2006); Self-esteem Questionnaire (SEQ) (Rosenberg, 1979) and Hope Questionnaire (HQ) (Sympson, 1999). The data analysis was conducted through pathway analysis via SPSS and AMOS version 23.
ResultsThe results showed that social support, meaning in life and Self-esteem have significant relationship with hope in the students (p<0.01). Moreover, social support, meaning in life and Self-esteem have significant direct effect on the students’ hope (p<0.01). Furthermore, Bootstrap results showed that the Self-esteem has significant medication role in the relationship between social support and meaning in life (p<0.01). Finally the model enjoyed a suitable fitness.
ConclusionConsidering the meaningful mediating role of self-esteem, it is necessary for therapists and counselors to improve the self-esteem of students by using appropriate training, so as to increase their hope.
Keywords: Hope, Social Support, Meaning In Life, Self-Esteem} -
پیشینه و اهداف
به تناسب گسترش مهارت های گوناگون در زندگی، یادگیری و آموزش هر جامعه ای نیاز به ارتقاء کمی و کیفی دارد. در شرایط کنونی گسترش سریع تکنولوژی باعث تغییر در چگونگی یادگیری شده است و جهت افزایش یادگیری، کسب دانش و اطلاعات و مهارت های مرتبط با آن، از روش های مختلف تدریس و آموزش استفاده می شود که بر دانش افراد تاثیرگذار است و سبب ارتقاء آن می گردد؛ از جمله این روش ها استفاده از نقشه های مفهومی استاندارد است. در پژوهش حاضر، استفاده از روش آموزش نقشه مفهومی تدوین شده با روش تحلیل فرآیند شبکه ای و روش سخنرانی بر مهارت های یادگیری دانش آموزان در مبحث ساختار اتم شیمی مورد بررسی قرار گرفته است.
روش هامطالعه حاضر از نوع ترکیبی (اکتشافی- تبیینی) است و در دو گام انجام شد. گام اول، با روش تحقیق کیفی از نوع دلفی انجام شد. جامعه آماری شامل صاحب نظران، اساتید و متخصصین آموزش شیمی در 1400-1399 بود که با روش نمونه گیری هدفمند تعداد 30 نفر انتخاب شدند. ابزار مورد استفاده عبارتند از: مصاحبه عمیق و نیمه ساختاریافته و پرسش نامه مقایسات زوجی محقق ساخته. داده ها با روش تحلیل فرآیند شبکه ای (که از روش های تصمیم گیری چند معیاره است) و با نرم افزار سوپر دسیژن مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. در گام دوم، روش تحقیق کمی از نوع شبه آزمایشی با طرح پیش آزمون، پس آزمون و پیگیری با دو گروه (یک گروه آزمایش و یک گروه کنترل) استفاده شده است. جامعه آماری کلیه دانش آموزان پایه دهم دوره دوم متوسطه در سال تحصیلی 1401-1400 است.30 نفر با روش نمونه گیری در دسترس انتخاب و به 2 گروه 15 نفری تقسیم شدند. گروه آزمایش با استفاده از نقشه های مفهومی تدوین شده براساس ANP و گروه کنترل، به روش سخنرانی آموزش دیدند. ابزار گردآوری داده پرسش نامه مهارت های یادگیری است و برای سنجش روایی ابزار از نظرات اساتید، صاحب نظران استفاده شد. پایایی ابزار پژوهش 96/0 به دست آمد. در تحلیل داده از آزمون تحلیل اندازه گیری مکرر و نرم افزار SPSS24استفاده شد.
یافته هایافته های گام اول نشان داد، به ترتیب لایه های ریاضی با میانگین وزنی 652/0 ، فیزیک 235/0و شیمی 113/0 بیشترین تاثیر را به خود اختصاص دادند و در لایه فیزیک بیشترین میانگین وزنی مربوط به مفهوم ماده 381/0و کمترین میانگین وزنی مربوط به مفهوم حرکت الکترون در مدارهای معین (بور) 011/0 است. در لایه ریاضی بیشترین میانگین وزنی مربوط به مفهوم اعداد اصلی و چهار عمل اصلی آن 291/0 و کمترین میانگین وزنی مربوط به مفهوم امواج سینوسی و مفهوم موج 014/0است. در لایه شیمی بیشترین میانگین وزنی مربوط به مفهوم ذرات زیر اتمی 407/0 و کمترین میانگین وزنی مربوط به مفهوم کاربرد آرایش الکترونی 010/0 است. براساس این مدل کسب شده اثربخشی آن مطالعه شد و نتایج تحلیل آماری در گام دوم، برای فرضیه ها در سطح معنی داری (05/0)، حاکی از تاثیر معنی دار استفاده از روش نقشه مفهومی و روش سخنرانی بر مهارت های یادگیری دانش آموزان است. همچنین نتایج نشان داد که آموزش با روش نقشه مفهومی تاثیر بیشتری بر مهارت های یادگیری دارد. این اثرات در پیگیری نیز پایدارتر است.
نتیجه گیریبا توجه به میزان تاثیر بیشتر آموزش با روش نقشه مفهومی استاندارد و اهمیت پیش نیازها و مفاهیم و با توجه به اولویت رتبه آن ها می توان اقدام به تدوین نقشه مفهومی مبحث ساختار اتم شیمی کرد. همچنین می توان با استفاده از روش تحلیل فرآیند شبکه ای به رتبه بندی مفاهیم آموزشی پرداخت و از آن در تدریس و آموزش بهره جست. نتایج پژوهش نشان از تاثیر بیشتر نقشه مفهومی تدوین شده براساس نظر صاحب نظران بر مهارت های یادگیری مبحث ساختار اتم شیمی دانش آموزان به نسبت روش معمول (سخنرانی) است و این یادگیری در پیگیری هم حفظ شده است. با توجه به نتایج پژوهش نقشه مفهومی استاندارد به عنوان ابزار و رویکرد مناسب برای رسیدن به یادگیری می تواند مورد توجه قرار گیرد.
کلید واژگان: آموزش, نقشه مفهومی, روش سخنرانی, مبحث ساختار اتم شیمی, تحلیل فرایند شبکه ای}Background and ObjectivesIn proportion to the expansion of various skills in life, learning and education of any society needs quantitative and qualitative improvement. The rapid development of technology has caused a change in the way of learning, and in order to increase learning and acquire knowledge, different methods of teaching and training are used to improve people's knowledge, among these methods is the use of standard concept maps. In the current research, the use of the concept map teaching method compiled with the network process analysis method and the lecture method on the students' learning skills in the topic of chemical atom structure was investigated.
MethodsThe present study was a mixed-methods (exploratory-explanatory) research and was conducted in two steps. The first step was done with a qualitative research method of the Delphi type. The statistical population consisted of experts and professors in chemistry education in 2020-2021, and 30 individuals were selected using purposive sampling. The tools used in this step were semi-structured interviews and a researcher-made pairwise comparison questionnaire.The data were analyzed using the network process analysis method (a multicriteria decision-making method) and the Super Decisions software.In the second step, a quasi-experimental quantitative research method was used with a pre-test, post-test and follow-up plan with two groups (one experimental group and one control group).The statistical population consisted of all eighth-grade high school students in the academic year 2021-2022. A sample of 30 students was selected using convenience sampling and divided into two groups of 15. The experimental group received education using concept maps developed based on ANP, and the control group was taught using the lecture method. The data collection tool was a learning skills questionnaire, and to assess the validity of the tool, the opinions of experts and professors were used. The reliability of the research tool was calculated to be 0.96 using the test-retest method, and the data were analyzed using repeated measures analysis and SPSS (24.00) software.
FindingsThe findings of the first step showed that mathematics layers with a weighted average of 0.652, physics 0.235, and chemistry 0.113 had the greatest impact, respectively, and the highest and lowest weighted averages in the physics layer were the concept of matter and the concept of electron movement in Certain circuits (Bohr) was 0.011. In the mathematical layer, the concept of main numbers and its four main operations was 0.291, and the concept of sine waves and wave concept was 0.014. In the chemistry layer, the concept of subatomic particles was 0.407 and the concept of using electron arrangement was 0.010. And the results of the statistical analysis in the second step, for hypotheses at a significant level (0.05), indicated a significant and more stable effect of training with the concept map method on learning skills.
ConclusionConsidering the greater impact of education with the standard concept map method and the importance of prerequisites, it is possible to rank educational concepts using the network process analysis method and use it in teaching and learning. Also, the standard conceptual map can be considered as a suitable tool and approach to achieve learning.
Keywords: Education, Concept mapping, Lecture method, Atomic Structure Topic of Chemistry, Network Process Analysis} -
این پژوهش با هدف، ارائه مدل ساختاری خردمندی بر اساس هوش موفق با میانجی گری عزت نفس در مدیران میانی انجام شد. روش پژوهش مقطعی از نوع همبستگی و به منظور پاسخگویی به فرضیه های پژوهش از روش تحلیل الگویابی معادلات ساختاری استفاده شد. جامعه آماری این پژوهش، کلیه مدیران لایه میانی بانک های خصوصی و شرکت هواپیمایی ماهان شهر تهران در نیمه اول سال 1400 بودند، که از میان آن ها، تعداد 300 نفر با روش نمونه گیری خوشه ای مرحله ای انتخاب شدند. در این پژوهش از ابزارهای خردمندی (آردلت، 2003)، هوش موفق (استرنبرگ، 2005)، و عزت نفس (روزنبرگ، 1965) استفاده شد که همگی از اعتبار و پایایی قابل قبولی برخوردار بودند. به منظور تجزیه وتحلیل داده ها از نرم افزار SPSS-V19 و Lisrel-V8.80 استفاده شد. یافته های پژوهش نشان داد که مدل از برازش مناسبی برخوردار است. نتایج نشان داد هوش موفق اثر مستقیم و معنادار بر خردمندی داشته است. اثر غیرمستقیم هوش موفق بر خردمندی مدیران میانی با میانجی گری عزت نفس با 95 درصد اطمینان تایید شد. بنابراین می توان این گونه نتیجه گرفت که مدیران خردمند از هوش موفق و عزت نفس بالاتری برخوردارند. لذا توجه به تاثیر متغیرهای مذکور برای کاربردی شدن مفهوم خردمندی اهمیت فراوانی دارد، همچنین شناسایی و انتخاب مدیران میانی در سازمان ها و طراحی بسته های آموزشی مناسب تر و برنامه های دانش افزایی بیشتر برای پرورش خردمندی به مدیران ارشد و پژوهشگران یاری می رساند.
کلید واژگان: خردمندی, هوش موفق, عزت نفس, مدیران میانی}This research was conducted with the aim of providing a structural model of wisdom based on successful intelligence with the mediation of self-esteem in middle managers. The cross-sectional research method is correlational. The statistical population of this research was made up of all the middle level managers of private banks, municipal organizations and Mahan Airlines in Tehran in 1399-1400, from among them, 300 people were selected by staged cluster sampling method. In this research, the tools of wisdom (Ardelt, 2003), successful intelligence (Sternberg, 2005), and self-esteem (Rosenberg, 1965) were used, all of which are valid and had acceptable reliability. In order to analyze the data, SPSS-V19 and Lisrel-V8.80 software were used. Also, in order to respond to the research hypotheses, structural equation modeling was used. The findings of the research showed that the model has a good fit. The results showed that successful intelligence had a direct effect on wisdom. In connection with the existence of an indirect effect of successful intelligence on the wisdom of middle managers through self-esteem, it is confirmed with 95% confidence. The results showed that successful intelligence had a direct effect on wisdom. Therefore, paying attention to the mentioned variables helps senior managers and researchers in order to apply the concept of wisdom, it is very important to identify and select middle managers in organizations and design more appropriate training packages and increase knowledge and designing more suitable for cultivating wisdom.
Keywords: Wisdom, Successful Intelligence, Self-Esteem, Middle Managers} -
مقدمه
وجود روابط فرازناشویی از اصلی ترین عوامل فروپاشی خانواده و طلاق است. پژوهش حاضر با هدف تدوین مدل روابط فرازناشویی بر اساس طرحواره های ناسازگار اولیه و صمیمیت زناشویی با میانجیگری انعطاف پذیری شناختی در مردان انجام شد.
روش کاردر این پژوهش توصیفی- همبستگی، تعداد 250 نفر از مردان دارای روابط فرازناشویی مراجعه کننده به مرکز مشاوره شهر تهران در نیمه اول سال 1400 با روش دردسترس انتخاب شدند. برای جمع آوری اطلاعات از پرسشنامه های، خیانت زناشویی ینیسری و کوکدمیر (2006)، طرحواره های ناسازگار اولیه یانگ (1998)، صمیمیت زناشویی تامپسون و والکر(2007)، انعطاف پذیری شناختی دنیس و وندروال (2010) استفاده شد. تحلیل داده ها با روش مدل سازی معادلات ساختاری در نرم افزارهای آماری AMOS24 و SPSS27 انجام شد.
یافته هامدل مفروض پژوهش با داده های تجربی برازش مناسبی داشت (056/0=RMSEA). ضریب مسیر مستقیم بین طرحواره های ناسازگار اولیه(137/0=β) و صمیمت زناشویی (287/0-=β) با روابط فرازناشویی در مدل معنادار بود(05/0>P). ضریب مسیر مستقیم بین طرح واره های ناسازگار اولیه (21/0-=β) و صمیمیت زناشویی(47/0=β) با انعطاف پذیری شناختی معنادار بود (05/0>P). همچنین ضریب غیرمسقیم طرحواره های ناسازگار اولیه به روابط فرازناشویی از طریق انعطاف پذیری معنادار بود (025/0=p). اما ضریب غیر مسقیم معناداری بین صمیمیت زناشویی با روابط فرازناشویی از طریق انعطاف پذیری مشاهده نشد (05/0<p).
نتیجه گیریطرحواره های ناسازگار اولیه و صمیمیت زناشویی از طریق متغیر میانجی انعطاف پذیری شناختی با روابط فرازناشویی ارتباط داشت. بنابراین می توان با کاهش طرحواره های ناسازگار اولیه و افزایش صمیمت زناشویی و انعطاف پذیری شناختی میزان روابط فرازناشویی را کاهش داد.
</p).کلید واژگان: روابط فرازناشویی, طرحواره های ناسازگار اولیه, صمیمیت زناشویی, انعطاف پذیری شناختی}IntroductionExtramarital affairs have devastating impacts on married couples leading to separation and divorce. The purpose of the present study is to formulate the model of extramarital relationships in accordance with early maladaptive schemas and marital intimacy mediated by cognitive flexibility among men.
MethodsIn this descriptive correlated research, two hundred and fifty men with extramarital affairs visiting psychological counseling center in Tehran during first half of 1400 A.H, are selected by convenience sampling method. The data is collected from the questionnaires of Young’s Schema Therapy (1998), Yeniceri and Kokdemir’s Infidelity (2006), Walker and Thompson’s Intimacy and Intergenerational aid and contact among mothers and daughters (2007), Denis and Vander Wal’s the Cognitive Flexibility and Inventory (2010). The obtained data was analyzed by utilizing structural equation modeling method in statistical software of AMOS 24 and SPSS 27.
ResultsThe assumed research model meets the requirements of experimental data (RMSEA=0/056). Direct coefficient path between early maladaptive schemas (B= 0/137) and marital intimacy (B= 0/287) was in significant model with extramarital relationships (P<0/05). Direct coefficient path among early maladaptive schemas (B=0/21) and marital intimacy (B=0/47) was significant with cognitive flexibility (P<0/05). In addition, indirect coefficient path of maladaptive schemas in extramarital affairs was gained through significant flexibility while no significant indirect coefficient path was observed between marital intimacy and extramarital affairs via flexibility (P>0/05).
ConclusionEarly maladaptive schemas and marital intimacy were related to extramarital affairs through mediated variable of cognitive flexibility. Thus, extramarital relationships can be reduced via decreasing early maladaptive schemas and increasing both marital intimacy and cognitive flexibility.
Keywords: Extramarital relations, Early maladaptive schemas, Marital intimacy, Cognitive flexibility} -
مقایسه اثر بخشی درمان آیورودا، درمان شناختی-رفتاری و تلفیق این دو با یکدیگر بر اضطراب در زنان افسردهمقدمه
افسردگی یکی از شایع ترین اختلالات روان پزشکی است و درصد بالایی از افرادمبتلا (دوسوم کل آنها) علائم اضطرابی برجسته ای دارند. لذا وجود یک روش درمانی طبیعی، ساده، در دسترس و مقرون به صرفه، مورد نیاز هر فرد مبتلا به افسردگی است. هدف از پژوهش حاضر، مقایسه اثر بخشی طب مکمل (آیورودا)، درمان شناختی-رفتاری و تلفیق این دو درمان با یکدیگر بر اضطراب در زنان افسرده بود
روش کارپژوهش بصورت نیمه آزمایشی به اجرا درآمد. نمونه آماری شامل 40 نفر از زنان 25-45 ساله که با تشخیص روانپزشک و انجام آزمون افسردگی بک (به منظور غربالگری)، مبتلا به افسردگی متوسط بودند با روش نمونه گیری هدفمند و با امضای فرم کتبی رضایتنامه آگاهانه وارد مطالعه شدند و در چهار گروه 10 نفره با روش تخصیص تصادفی ساده قرارگرفتند، به مدت 10 هفته بر اساس پروتکل های موجود، تحت درمان شناختی-رفتاری، آیورودا و تلفیق این دو باهم قرار گرفتند، پیگیری دوماهه نیز به عمل آمد. ابزارهای گردآوری داده ها شامل پرسشنامه های تست افسردگی بک ویراست دوم (1996) و اضطراب حالت-صفت اشپیل برگر (1983) بود و برای بررسی پژوهش از طرح تحلیل آنوای دو عاملی آمیخته با استفاده از نرم افزار SPSS نسخه 21 در سطح معناداری 0٫05 استفاده شد.
یافته هاآزمون اثر بین گروهی در اضطراب حالت (003/0=P) و اضطراب صفت معنادار بود (001/0>P). مقدار جزئی اتا مشخص کرد که تقریبا 31 درصد از تغییرات در اضطراب حالت و 46 درصد در اضطراب صفت بوسیله گروه های درمانی قابل تبیین است. نتایج حاصل از مقایسه میانگین های بین گروه ها با آزمون توکی نشان داد که در متغیر اضطراب صفت بین درمان شناختی-رفتاری و درمان به روش آیورودا وهمچنین درمان تلفیقی 4/7 ± 53/1 تفاوت معنا دارای وجود داشت (001 / 0<p)، همچنین در اضطراب حالت بین درمان شناختی-رفتاری و درمان به روش آیورودا 43/5 ± 88/1 و بین درمان شناختی-رفتاری و درمان تلفیقی 133/7 ± 88/1 تفاوت معنا دار وجود داشت (003/0=P) بین گروه آزمایشی آیوردا و درمان تلفیقی تفاوت معناداری وجود نداشت. (001/0= P)
نتیجه گیریبا توجه به نتایج به دست آمده تلفیق دو روش درمانی شناختی رفتاری و آیورودا می تواند در کاهش اضطراب زنان افسرده اثر بخشی بهتر و پایدارتری داشته باشد.
کلید واژگان: آیورودا, افسردگی, اضطراب, درمان شناختی-رفتاری}Complementary Medicine Journal of faculty of Nursing & Midwifery, Volume:13 Issue: 4, 2024, PP 54 -64IntroductionDepression is one of the most common psychiatric disorders a high percentage of patients with depression (two-thirds of them) have prominent anxiety symptoms. Hence, the existence of a natural, simple, accessible, and affordable treatment method is required by every person suffering from depression. The purpose of the study is to compare the effectiveness of Ayurveda knowledge as a complementary medicine approved by the World Health Organization (WHO), with cognitive-behavioral therapy (CBT) and the combination of the two, on reducing anxiety in depressed women.
MethodsThe research was a semi-experimental pre-test-post-test type with a control group. The statistical population includes 40 women aged 45-25 who were diagnosed with moderate depression by a psychiatrist and took the Beck depression test. They volunteered to participate in this research by filling and signing the informed consent form. Participants were placed in four groups of 10 people with a simple random allocation method, underwent cognitive-behavioral therapy, Ayurveda and combination of the two for 10 weeks based on the protocols. Data collection tools were Beck depression inventory (BDI-II) (1996) & Spielberger State-Trait Anxiety Inventory (STAI) (1983). The data were analyzed using two-way ANOVA with repeated measures.
ResultsThe intergroup effect test was significant in state anxiety (P=0.003) and trait anxiety (P<0.001). The partial ETA value indicated that approximately 31% of the variation in state anxiety and 46% in trait anxiety could be explained by the treatment groups. The results of comparing the averages between the groups with Tukey's test showed that there was a significant difference in trait anxiety between cognitive-behavioral therapy and Ayurvedic therapy as well as combined therapy (1.53 ± 7.4) (P<0.001). ), also there was a significant difference in state anxiety between cognitive-behavioral therapy and Ayurvedic treatment 1.88 ± 5.43 and between cognitive-behavioral therapy and combined therapy 1.88 ± 7.133 (p=0.003). There was no significant difference between the experimental group of Ayurveda and combined treatment. (P = 1.00)
ConclusionsAccording to the obtained results, the combination of cognitive behavioral therapy and Ayurveda can have a better and more stable effect in reducing the anxiety of depressed women.
Keywords: Ayurveda, CBT, anxiety, depression} -
این پژوهش با هدف تعیین تاثیر درمان هیجان مدار فردی و زوجی بر شیوه های مقابله با تغییرات پیش از قاعدگی انجام شد. طرح پژوهش نیمه آزمایشی از نوع پیش آزمون و پس-آزمون با سه گروه آزمایشی و گروه کنترل بود. جامعه آماری پژوهش را تمامی زنان متاهل در شهر تهران تشکیل دادند که از این جامعه تعداد 53 نفر با روش در دسترس به عنوان نمونه آماری انتخاب و در سه گروه (دوگروه آزمایش و یک گروه کنترل) به صورت تصادفی جایگزین شدند. یافته های مورد نیاز با استفاده از پرسشنامه شیوه های مقابله با تغییرات پیش از قاعدگی(رید و همکاران،2014) در سه نوبت پیش آزمون و پس آزمون و آزمون پیگیری مورد جمع آوری قرار گرفت و با استفاده از آزمون تحلیل واریانس با اندازه گیری مکرر مورد تحلیل قرار گرفت. یافته های پژوهش نشان داد که درمان های هیجان مدار فردی و زوج درمانی هیجان مدار درگروه های آزمایش درمراحل پس آزمون نسبت به گروه کنترل موجب افزایش راهبردهای مقابله ای با تغییرات پیش از قاعدگی شده است و این افزایش در طول زمان پایدار بوده است. همچنین نتایج نشان داد بین اثربخشی درمان های هیجان مدار فردی و زوج درمانی هیجان مدار بر مولفه های راهبردهای مقابله ای تفاوت معنادار وجود دارد به طوری که زوج درمانی بر افزایش "مولفه حمایت اجتماعی و برقراری روابط" نسبت به درمان فردی تاثیر بیشتری داشته و از طرف دیگر درمان هیجان مدار فردی بر مولفه های "مراقبت از خود" و "اجتناب ازآسیب" نسبت به زوج درمانی اثربخشی بیشتری داشته است.کلید واژگان: درمان هیجان مدار, زوج درمانی, شیوه های مقابله, پیش از قاعدگی}
-
زمینه و هدف
تامین سلامت جسمانی و روانی زنان از عوامل مهم در ثبات خانواده و جامعه میباشد. یکی از مسایل روان تنی زنان، سندرم پیش از قاعدگی است. این پژوهش با هدف تعیین الگوی ساختاری تنظیم شناختی هیجان بر اساس سرمایه روانشناختی در زنان مبتلا به سندروم پیش از قاعدگی با نقش واسطه ای رضایت زناشویی انجام شد.
روش کارپژوهش حاضر از نوع همبستگی با استفاده از معادلات ساختاری بود. جامعه آماری شامل کلیه زنان مبتلا به سندرم پیش از قاعدگی بود که در سال 99-1398 به درمانگاه مامایی تنظیم خانواده در شهر کرمانشاه مراجعه کرده بودند. از بین آنها تعداد 380 نفر با روش نمونهگیری در دسترس انتخاب شدند. ابزارهای پژوهش شامل پرسشنامههای تنظیم هیجانی گرنفسکی. سرمایه روانشناختی لوتانز و رضایت زناشویی اینریچ بود. داده ها با روش همبستگی اسپیرمن توسط نرم افزار SPSS-21 و LISREL تجزیه و تحلیل شدند.
یافته هانتایج مطالعه حاضر نشان داد که رابطه معنادار مستقیم بین راهبردهای تنظیم شناختی هیجانی و سرمایه روانشناختی وجود داشت (GFI=0.92; AGFI=0.88; RMSEA=0.052). همچنین سرمایه روانشناختی به صورت مستقیم و با میانجیگری رضایت زناشویی (GFI=0.92; AGFI=0.88; RMSEA= 0.052) و (RMSEA= 0.062) تنظیم شناختی هیجان را پیش بینی میکرد.
نتیجه گیرینتایج نشان داد که سرمایه های روانشناختی به همراه رضایت زناشویی میتوانند نقش مهمی در تنظیم شناختی هیجان در زنان مبتلا به سندرم پیش از قاعدگی داشته باشند. بنابراین از طریق افزایش سرمایه های روانشناختی و رضایت زناشویی میتوان به بهبود تنظیم هیجان در زنان مبتلا به سندرم پیش از قاعدگی کمک کرد.
کلید واژگان: تنظیم هیجان, سرمایه روانشناختی, سندرم پیش از قاعدگی, رضایت زناشویی}Background & aimPproviding physical and mental health for women is one of the important factors in the stability of family and society. In this regard, one of the psychosomatic issues is premenstrual syndrome. This research was conducted to investigate the structural pattern of cognitive emotion regulation based on psychological capital with the mediating role of marital satisfaction in women with premenstrual syndrome.
MethodsThe current research was of a correlational design using structural equations. The statistical population included all women with premenstrual syndrome, who visited the family planning midwifery clinic in Kermanshah in 2018-2019. Three hundred and eighty women were selected by the convenience sampling method. The research tools included Grenfsky's emotional regulation questionnaire, Luthans' psychological capital, and Inrich's marital satisfaction questionnaires. Data were analysed by Spearman's correlation method by SPSS-21 and LISREL software.
ResultsThe results of this study showed that there is a significant direct relationship between cognitive-emotional regulation strategies and psychological capital (GFI=0.92; AGFI=0.88; RMSEA=0.052) as well as psychological capital directly and indirectly through the mediation of marital satisfaction (GFI=0.92; AGFI=0.88; RMSEA=0.052) and (RMSEA=0.062) can Predict the cognitive regulation of emotion.
ConclusionIt can be said that psychological capital along with marital satisfaction can play an important role in the cognitive regulation of emotions in women with PMS. Therefore, by increasing psychological capital and marital satisfaction, it is possible to help improve emotional regulation in women with premenstrual syndrome
Keywords: Emotion Regulation, Psychological Capital, Premenstrual Syndrome, Marital Satisfaction} -
پیش زمینه و هدف
درد مزمن می تواند زمینه ناسازگاری هیجانی و روانی را در فرد مبتلا فراهم کرده و از این طریق بهداشت روانی را مورد تهدید قرار دهد. هدف از پژوهش حاضر ارایه الگوی ساختاری درد مزمن بر اساس ذهن آگاهی، حمایت اجتماعی و رویدادهای زندگی با نقش میانجی پریشانی روان شناختی بود.
مواد و روش کارروش پژوهش توصیفی از نوع الگویابی معادلات ساختاری بود. جامعه آماری شامل کلیه زنان و مردان مبتلا به درد مزمن در شهر تهران بود که در سال 1401 با شکایت درد عضلانی- اسکلتی و آرتریت روماتویید به کلینیک های درمانی مراجعه کرده بودند و تعداد 496 نفر از آن ها با روش نمونه گیری در دسترس انتخاب شدند. سپس پرسشنامه های درد مک گیل (MPQ)، پنج عاملی ذهن آگاهی (FFMQ)، حمایت اجتماعی ادراک شده (MSPSS)، رویدادهای استرس آمیز زندگی پیکل (SLESQ) و مقیاس اضطراب، افسردگی و استرس (DASS) را تکمیل کردند. داده ها با استفاده از نرم افزار SPSS نسخه 25 و AMOS مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.
یافته هانتایج الگویابی معادلات ساختاری نشان دهنده برازش مطلوب مدل با داده های تجربی بود. اثر ضریب مسیرهای استاندارد مستقیم ذهن آگاهی و میزان عوامل استرس زا بر تجربه درد مزمن معنادار بود، اما ضریب مستقیم برای حمایت اجتماعی و تعداد عوامل استرس زا غیرمعنادار بود (p<0.05). همچنین مسیر غیرمستقیم ذهن آگاهی، حمایت اجتماعی، میزان و تعداد عوامل استرس زا بر تجربه درد مزمن از طریق نقش میانجی پریشانی روان شناختی معنادار بود (p<0.05).
بحث و نتیجه گیریذهن آگاهی، حمایت اجتماعی و رویدادهای زندگی با میانجی گری پریشانی روان شناختی نقش مهمی در تبیین درد مزمن ایفا می کنند. بنابراین متخصصان سلامت روان می توانند از این عوامل جهت بهبود بهداشت روانی افراد مبتلا به درد مزمن بهره ببرند.
کلید واژگان: درد مزمن, رویدادهای زندگی, ذهن آگاهی, پریشانی روان شناختی, حمایت اجتماعی}Background & AimChronic pain can provide emotional and psychological incompatibility in the affected person, thus threatening mental health. The current research aimed to develop the structural model of chronic pain based on mindfulness, social support, and life events with the mediating role of psychological distress.
Materials & MethodsThis descriptive research used the structural equation modeling method. The population included all women and men suffering from chronic pain in Tehran city who had been referred to medical clinics in 1401 with complaints of musculoskeletal pain and rheumatoid arthritis. Four hundred and ninety-six patients were selected using the convenience sampling method. Then, they completed the McGill Pain Questionnaire (MPQ), Five Facet Mindfulness Questionnaire (FFMQ), Multidimensional Scale of Perceived Social Support (MSPSS), Stressful Life Events Screening Questionnaire (SLESQ), and Depression Anxiety and Stress Scale (DASS). Data were analyzed using SPSS v.25 and AMOS softwares.
ResultsThe results showed a good fit of the model with experimental data. The effect of the coefficient of direct standard paths of mindfulness and the amount and number of stressors on the experience of chronic pain was significant, whereas the direct coefficient for social support and the number of stressors was insignificant (p<0.05). Also, the indirect path of mindfulness, social support, amount, and number of stressors on the experience of chronic pain through the mediating role of psychological distress was significant (p<0.05).
ConclusionMindfulness, social support as well as life events play important role in explaining chronic pain by mediating psychological distress. Thus, mental health professionals can use these factors to improve the mental health of the people with chronic pain.
Keywords: Chronic Pain, Life Change Events, Mindfulness, Psychological Distress, Social Support} -
مقدمهخودشیفته چالش های قابل توجهی در سازگاری روانشناختی افراد به وجود می آورد. در نتیجه، شناسایی عوامل موثر در ایجاد آن می تواند در تدوین برنامه های پیشگیری از خودشیفتگی مفید باشد. پژوهش حاضر با هدف تدوین مدل ساختاری خودشیفتگی بر اساس تروماهای اوایل زندگی، عملکرد خانواده و شیوه های فرزندپروری ادراک شده مادر با میانجیگری دشواری تنظیم هیجان و کمال گرایی انجام گردید.روشپژوهش حاضر از نوع توصیفی- همبستگی بود. جامعه آماری پژوهش شامل افراد 45-20 ساله شهر تهران بودند که در سال401-1400 برای دریافت خدمات مشاوره به کلینیک های روانشناسی مراجعه کردند. حجم نمونه 350 نفر بودند که با روش نمونهگیری هدفمند انتخاب شدند. ابزار جمع آوری اطلاعات شامل مصاحبه بالینی، پرسشنامه خودشیفتگی آمز (2008)، پرسشنامه کودک آزاری (نوربخش، 1391)، پرسشنامه عملکرد خانواده (اپشتاین و همکاران، 2007)، شیوه های فرزندپروری ادراک شده (گرولینگ و همکاران، 1997)، پرسشنامه دشواری در تنظیم هیجان (گروتز و رومر، 2004) و مقیاس کمال گرایی چند بعدی (فلت و هویت، 1991) بودند. سپس داده ها با استفاده از نرم افزارهای SPSS و Amos و با روش تحلیل عاملی تاییدی و مدل معادلات ساختاری تجزیه و تحلیل شدند.یافته هایافته ها نشان می دهد، مدل برازش یافته رگه های شخصیت خودشیفته 38 درصد توسط متغیرهای درون مدل تبیین شده است و ارتباط مستقیم و معناداری بین تروماهای اوایل زندگی، عملکرد خانواده، دشواری تنظیم هیجان و کمال گرایی با خودشیفتگی وجود دارد (05/0<P). علاوه بر این، تروماهای اوایل زندگی، شیوه های فرزندپروری ادراک شده مادر و عملکرد خانواده به صورت غیرمستقیم و با میانجی دشواری تنظیم هیجان و کمال گرایی با خودشیفتگی ارتباط داشتند (05/0<P).نتیجه گیریپژوهش حاضر نقش میانجی دشواری تنظیم هیجان و کمال گرایی در ارتباط با تروماهای اوایل کودکی، عملکرد خانواده و شیوه های فرزندپروری ادراک شده مادر را در تبیین خودشیفتگی مورد تایید قرار داد.کلید واژگان: خودشیفتگی, تروماهای اوایل کودکی, شیوههای فرزندپروری, کمال گرایی و تنظیم هیجان}IntroductionThis study aimed to develop a model of narcissism personality based on the early life traumas, family functioning, and perceived parenting style of the mother, considering the mediating role of perfectionism and emotion regulation difficulty.MethodThe method of the present study is descriptive correlation based on structural equation modeling. The statistical population of the present study was people aged 20 to 45 in Tehran in 2020-21 who had been referred to psychological clinics for counseling services, of which 350 people were selected by purposeful sampling. Clinical interview, Ames narcissism personality (Ames, et. al., 2006), child abuse self-report scale (Noorbakhsh, 1391), family functioning (Epstein, et. al., 2007), Difficulties in Emotion Regulation Scale (Gratz & Roemer, 2004), Perception of Parents Scale (Grolnick, Deci, & Ryan, 1997) and perfectionism (Flett & Hewitt, 1991) scale were used to collect data. Then, using SPSS v.23 and Amos v.23 software, the data were analyzed using confirmatory factor analysis and structural equation model.ResultsThe results show that early life traumas, family function, perfectionism, and emotion regulation difficulties directly lead to an increased tendency towards narcissism characteristic. Early life traumas, the mother’s perceived parenting styles, and family functioning indirectly and significantly affect the mediating role of emotion regulation difficulties on narcissism.ConclusionThis research confirmed the mediation role of perfectionism and emotion regulation difficulty, based on the early life traumas, family functioning, and perceived parenting style of the motherKeywords: Narcissism, early life traumas, parenting styles, perfectionism, emotion regulation}
-
پژوهش حاضر با هدف ارایه مدل پیش بینی امید بر اساس حمایت اجتماعی و معنای زندگی با میانجیگری تاب آوری روانی در دانشجویان صورت پذیرفت. روش پژوهش، توصیفی- همبستگی و تحلیل مسیر بود. جامعه آماری این پژوهش مشتمل بر کلیه دانشجویان دوره کارشناسی دانشگاه های غیردولتی شهر تهران بود که در سال تحصیلی 1399-1398 به تحصیل اشتغال داشتند. نمونه آماری شامل 480 دانشجو بود که با استفاده از روش نمونه گیری تصادفی خوشه ای انتخاب شدند. ابزارهای مورد استفاده شامل پرسشنامه حمایت اجتماعی (SSQ) (زیمت و همکاران، 1988)؛ پرسشنامه معنای زندگی (MLQ) (استگر و فرازیر، 2006)؛ پرسشنامه تاب آوری روانی (PRQ) (کانر و دیودیسون، 2003) و پرسشنامه امید (HQ) (سیمپسون، 1999) بود. تحلیل داده ها با استفاده از تحلیل مسیر با استفاده از نرم افزار SPSS و AMOS ویرایش 23 صورت گرفت. نتایج نشان داد حمایت اجتماعی، معنای زندگی و تاب آوری روانی با امید در دانشجویان همبستگی معنادار دارند (01/0>p). همچنین حمایت اجتماعی، معنای زندگی و تاب آوری روانی بر امید دانشجویان دارای اثر مستقیم معنادار است (01/0>p). علاوه بر این نتایج بوت استراپ نشان داد که تاب آوری روانی در رابطه حمایت اجتماعی و معنای زندگی با امید دانشجویان دارای نقش میانجی گری معنادار است (01/0>p). در نهایت مدل از برازش مناسب برخوردار بود. با توجه به نقش میانجی معنادار تاب آوری روانی لازم است که درمانگران و مشاوران با بکارگیری آموزش تاب آوری روانی، امید را در نزد دانشجویان افزایش دهند.کلید واژگان: امید, حمایت اجتماعی, معنای زندگی, تاب آوری روانی}The present study was conducted to offer a model of predicting hope according to the social support and meaning in life with the mediation role of psychological resilience in the university students. The research method was descriptive-correlational and pathway analysis. The statistical population of the study included all undergraduate students at non-state universities in the city of Tehran in academic year 2019-20. The statistical sample included 480 students who were selected through clustered random sampling method. The applied questionnaires included Social Support Questionnaire (SSQ) (Zimet, et.al. 1988), Meaning in Life Questionnaire (MLQ) (Steger, Frazier, 2006); Psychological Resilience Questionnaire (PRQ) (Conner, Davidson, 2003) and Hope Questionnaire (HQ) (Sympson, 1999). The data analysis was conducted through pathway analysis via SPSS and AMOS version 23. The results showed that social support, meaning in life and psychological resilience have significant relationship with hope in the students (p<0.01). Moreover, social support, meaning in life and psychological resilience have significant direct effect on the students’ hope (p<0.01). Furthermore, Bootstrap results showed that the psychological resilience has significant medication role in the relationship between social support and meaning in life (p<0.01). Finally the model enjoyed a suitable fitness. Taking the significant mediation role of psychological resilience, it is necessary for the therapists and consultants to increase the students’ hope through training psychological resilience.Keywords: Hope, Social Support, meaning in life, Psychological resilience}
-
زمینه و هدف
انتخاب مدیران خردمند، منابع انسانی و نیروی کارآمد، بنیادی ترین عامل تولید، سازندگی، رشد و تکامل است، بنابراین شناخت هر چه جامع تر مفاهیم و سازه های مربوط به نیروی انسانی، ابزارهای خاص و در نهایت مهارت استفاده ازاین ابزارها امری ضروری است؛ از این رو، هدف پژوهش حاضر تعیین نقش میانجی عزت نفس در رابطه بین خلاقیت هیجانی با خردمندی در مدیران میانی جوان بود.
روش پژوهش:
پژوهش حاضر مقطعی از نوع همبستگی بود. جامعه آماری این پژوهش را کلیه مدیران لایه میانی بانک های خصوصی و شرکت هواپیمایی ماهان شهر تهران در نیمه ابتدای سال 1400 بودند، که از میان آن ها، تعداد 300 نفر با روش نمونه گیری خوشه ای مرحله ای انتخاب شدند. در این پژوهش از ابزارهای خردمندی (آردلت، 2003)، خلاقیت هیجانی (آوریل، 1999)، و عزت نفس (روزنبرگ، 1965) استفاده شد که همگی از اعتبار و پایایی قابل قبولی برخوردار بودند. به منظور تجزیه وتحلیل داده ها از نرم افزار SPSS-V19 و Lisrel-V8.8 استفاده گردید.
یافته هانتایج پژوهش نشان داد که مدل از برازش مناسبی برخوردار است. نتایج نشان داد خلاقیت هیجانی اثر مستقیم معنادار بر خردمندی داشته است. تاثیر غیرمستقیم خلاقیت هیجانی بر خردمندی مدیران میانی با میانجی گری عزت نفس با 95 درصد اطمینان تایید شد (05/0=P).
نتیجه گیرینتایج به دست آمده از این پژوهش نشان داد که توجه به متغیرهای مذکور در انتخاب مدیران و طراحی مناسب تر برای پرورش خردمندی به مدیران ارشد و پژوهشگران یاری می رساند.
کلید واژگان: عزت نفس, خلاقیت هیجانی, خردمندی, مدیران میانی}background and purposethe selection of wise managers, human resources and efficient workforce is the most fundamental factor of production, construction, growth and development, therefore the most comprehensive knowledge of the concepts and structures related to human resources, special tools and finally the skill of using these tools It is necessary; Therefore, the aim of the present study was to determine the mediating role of self-esteem in the relationship between emotional creativity and wisdom in young middle managers.
Research methodThe current research was a correlational cross-sectional study. The statistical population of this research was all middle level managers of private banks and Mahan Airlines in Tehran in the first half of the year 1400, from among them, 300 people were selected by staged cluster sampling method. In this research, the tools of wisdom (Ardelt, 2003), emotional creativity (April, 1999), and self-esteem (Rosenberg, 1965) were used, all of which had acceptable validity and reliability. In order to analyze the data, SPSS-V19 and Lisrel-V8.8 software were used.
FindingsThe research results showed that the model has a good fit. The results showed that emotional creativity had a significant direct effect on wisdom. The indirect effect of emotional creativity on the wisdom of middle managers was confirmed with the mediation of self-esteem with 95% confidence (P=0.05).
ConclusionThe results obtained from this research showed that paying attention to the mentioned variables in the selection of managers and more appropriate design for cultivating wisdom helps senior managers and researchers.
Keywords: Self-esteem, Emotional creativity, Wisdom, Middle managers} -
مقدمه
یافته های پژوهشی جدید حاکی از آن است که حتی سطوح خفیف افسردگی با کاهش معنادار کیفیت زندگی در افراد بزرگسال همراه است. لذا وجود یک روش درمانی طبیعی، ساده، در دسترس و مقرون به صرفه، مورد نیاز هر فرد مبتلا به افسردکی است. هدف از پژوهش حاضر، مقایسه اثر بخشی دانش آیورودا، به عنوان طب مکمل، با درمان شناختی- رفتاری و نیز تلفیق این دو درمان با یکدیگر را بر کیفیت زندگی در زنان افسرده مورد بررسی قرار دهد.
روش کارپژوهش بصورت نیمه آزمایشی و از نوع پیش آزمون- پس آزمون با گروه کنترل به اجرا درآمد. جامعه آماری شامل 40 نفر از زنان 25-45 ساله که با تشخیص روانپزشک و انجام آزمون افسردگی بک، مبتلا به افسردگی متوسط تشخیص داده شده و با پرکردن و امضای فرم کتبی رضایتنامه آگاهانه آمادگی خود را از شرکت در تحقیق اعلام کرده و داوطلب شرکت در این پژوهش بودند و به مدت 10 هفته بر اساس پروتکل های موجود، تحت درمان شناختی-رفتاری، آیورودا و تلفیق این دو باهم قرار گرفتند. ابزارهای گردآوری داده ها شامل پرسشنامه کیفیت زندگی سازمان بهداشت جهانی - فرم کوتاه بود. داده ها با استفاده از آزمون اندازه گیری مکرر، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفتند.
یافته هامیانگین نمرات متغیر کیفیت زندگی زنان افسرده در گروه مداخله به روش آیورودا، قبل از درمان 33/5 ± 3/52 و بعد از درمان 04/5 ± 1/54 بود که تفاوت معناداری بین آنها مشاهده نشد (12/0=P)، در درمان با رویکرد شناختی رفتاری میانگین نمرات قبل از درمان 95/16 ± 7/43 و بعد از درمان 51/13 ± 95/54 بود که تفاوت معنا داری مشاهده نشد (26/0=P) و در درمان تلفیقی قبل از درمان 84/11 ± 8/61 و بعد ازدرمان 73/7 ± 8/54 بود که در این روش تفاوت بین آنها معنادار بود (038/0=P).
نتیجه گیریبا توجه به اثرات نامطلوب افسردگی بر کیفیت زندگی زنان، تلفیق روش آیورودا به عنوان طب مکمل و درمان شناختی-رفتاری می تواند در بهبود کیفیت زندگی زنان افسرده سودمند باشد.
کلید واژگان: آیورودا, درمان شناختی-رفتاری, کیفیت زندگی, افسردگی}Complementary Medicine Journal of faculty of Nursing & Midwifery, Volume:13 Issue: 1, 2023, PP 20 -27IntroductionNew research indicate that even a mild level of depression are associated with a significant decrease in the quality of life in adults. Therefore, the existence of a natural, simple, accessible and cost-effective treatment method is needed by every person suffering from depression. The purpose of this research is to compare the effectiveness of Ayurvedic knowledge, as a complementary medicine, with cognitive-behavioral therapy and also to examine the combination of these two therapies on the quality of life in depressed women.
MethodsThe research was a semi-experimental pre-test-post-test type with a control group. The statistical population includes 40 women aged 45-25 who were diagnosed with moderate depression by a psychiatrist and took the Beck depression test & by filling and signing the informed consent form, they expressed their consent to participate in the study and volunteered to participate in this research. They underwent cognitive-behavioral therapy, Ayurveda and combination of the two for 10 weeks based on the protocols. Data collection tools included World Health Organization quality of life questionnaire - short form. The data were analyzed using repeated measurement tests.
ResultsThe average scores of the variable quality of life of depressed women in the Ayurvedic intervention group were 52.3 ± 5.33 before treatment and 54.1 ± 5.04 after treatment, and no significant difference was observed between them (P = 0.12). Treatment with cognitive-behavioral approach, before treatment was 43.7 ± 16.95 and after treatment was 54.95 ± 13.51, no significant difference was observed (P = 0.26) But in combined treatment before treatment was 61.8 ± 11.84 and after treatment it was 54.8 ± 7.73, So the difference between the average score in this method was significant (P = 0.038).
ConclusionsConsidering the adverse effects of depression on the quality of life of women, the combination of Ayurveda as complementary medicine and cognitive-behavioral therapy can be beneficial in improving the quality of life in depressed women.
Keywords: Ayurveda, Cognitive Behavioral Therapy, Quality of Life, Depression} -
مقدمه
با توجه به افزایش قابل توجه شیوع چاقی و اضافه وزن در ایران به خصوص در کودکان سن مدرسه، شناسایی عوامل ایجادکننده چاقی کودکان اهمیت دارد. هدف پژوهش حاضر تدوین مدل چاقی کودکان بر اساس استرس فرزند پروری و شاخص توده بدنی مادر با میانجی گری روش های غذادهی است.
روشنمونه آماری پژوهش را 460 نفر از دانش آموزان 7 تا 11 ساله مدارس شهر تهران به همراه مادران آنها تشکیل داده اند. آزمودنی ها با استفاده از روش نمونه گیری خوشه ای انتخاب شدند. پس از اندازه گیری شاخص توده بدنی کودکان و مادران، پرسشنامه های استرس فرزند پروری (فرم کوتاه) و شیوه های غذادهی والدین، توسط مادران تکمیل شد. داده ها با استفاده از روش معادلات ساختاری و با بهره گیری از نرم افزار Amos تجزیه و تحلیل شدند.
یافته ها:
مدل به طور کلی از برازش مناسبی برخوردار بود. بر اساس نتایج تحلیل مسیر شاخص توده بدنی مادر، استرس والدینی، غذا دادن هیجانی، غذا دادن ابزاری، غذا دادن کنترلی و غذا دادن تشویقی به صورت مستقیم شاخص توده بدنی کودک را پیش بینی می کنند. نتایج به دست آمده نشان داد شاخص توده بدنی مادر و استرس والدینی به صورت غیرمستقیم با میانجی گری روش های غذادهی مادر از جمله غذادادن هیحانی، ابزاری، کنترلی و تشویقی نیز شاخص توده بدنی کودک را پیش بینی می کنند.
نتیجه گیری:
یافته این این پژوهش نشان داد این روابط می تواند به عنوان مدل، چاقی کودکان را پیش بینی نماید و به بینش های مفیدی از نظر مداخلات در پیشگیری منجر گردد.
کلید واژگان: چاقی کودکان, اضافه وزن کودکان, شاخص توده بدنی, روش های غذادهی, استرس فرزند پروری}ObjectiveGiven the considerable increase in the prevalence of obesity/overweight in Iran especially in school age children, it is important to identify the causes of childhood obesity. The aim of this study is to develop a model of childhood obesity based on maternal body mass index and parenting stress mediated by maternal feeding styles.
MethodThe statistical sample consisted of 460 students aged 7 to 11 from schools of Tehran with their mothers. Subjects were selected using cluster sampling method. After measuring the body mass index of children and their mothers, Parenting Stress Index- Short Form and Parental Feeding Style Questionnaire were completed by mothers. Data were analyzed by Amos software with using Structural Equation Method.
FindingsThe model generally had a good fit. Based on the results of path analysis of maternal body mass index, parenting stress, emotional feeding, instrumental feeding, prompting/encouragement to eat, and controlling feeding directly predict the child's body mass index. The results showed that maternal body mass index and parenting stress also indirectly predict the child's body mass index through all of the maternal feeding styles subscales such as Emotional, Instrumental, Control and Encouragement feeding style.
ConclusionThe findings of this study showed that these relationships can predict childhood obesity as a model, and can lead to useful insights into interventions in the first level of prevention.
Keywords: Children Obesity, Children Overweight, Body mass index (BMI), Parenting Stress, Feeding Styles} -
مجله دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد، سال شصت و پنجم شماره 6 (پیاپی 186، بهمن و اسفند 1401)، صص 2310 -2325مقدمهاختلال بی خوابی یکی از شایع ترین اختلالات خواب در کودکان می باشد. این پژوهش با هدف بررسی اثربخشی درمان چند مولفه ای شناختی- رفتاری با عنوان برنامهKiSS (Kinder mit Schafstörungen Programm) بر بی خوابی و خستگی کودکان صورت گرفت.مواد و روش هاروش پژوهش حاضر نیمه آزمایشی است که با طرح پیش آزمون -پس آزمون و پیگیری با گروه آزمایش و گواه انجام شده است. برای انجام مطالعه از بین کودکان 8 تا 10 ساله مبتلا به بی خوابی مراجعه کننده به کلینیک پزشکی و روانشناسی شکوفه از اوایل تیر تا اواخر آبان 1400، تعداد 40 نفر به روش نمونه گیری در دسترس با احتساب ملاک های ورود و خروج به پژوهش انتخاب و به شیوه تصادفی در دو گروه آزمایش و گواه هر گروه شامل 20 نفر گمارده شدند. به منظور گردآوری داده های پژوهش از پرسشنامه اطلاعات فردی، مقیاس اختلالات خواب کودکان، مقیاس چند بعدی خستگی و پرسشنامه علایم مرضی کودکان استفاده شد. در گروه آزمایش، درمان چند مولفه ای KiSS و در گروه گواه، تماشای کارتون به صورت گروهی اعمال گردید. به جهت افت آزمودنی ها در مرحله اجرا تعداد کودکان هرگروه، به 15 نفر تقلیل یافت. جهت تجزیه و تحلیل داده ها از شاخص های آمار توصیفی شامل میانگین و انحراف استاندارد و در سطح آمار استنباطی از تحلیل واریانس طرح آمیخته استفاده شد.نتیجه گیریبا توجه به نتایج امیدوار کننده مبنی بر اثر بخش بودن درمان شناختی-رفتاری چند مولفه ای KiSS، این روش مداخله می تواند جهت بهبود اختلال بی خوابی و خستگی ناشی از آن در کودکان 8 تا 10 سال، مورد استفاده قرارگیرد.کلید واژگان: بی خوابی, خستگی, درمان}IntroductionInsomnia is one of the most common sleep disorders in children. this study aimed to evaluate the effectiveness of cognitive-behavior multicomponent Therapy, named the KiSS program (Kinder mit Schafstörungen Programm) on insomnia and fatigue in children.MethodsThis research method was quasi-experimental with a pre-test -post-test, and follow-up design in experimental and control groups. In order to perform this study among children of 8 to 10 years with insomnia referring to Medical & Psychology Clinic of Shokoufeh in, Tehran, Iran, within July to October 2021, 40 children were selected by the convenience sampling method based on inclusion criteria and were assigned randomly into experimental and control groups (each group including 20 children).The personal information questionnaire, Sleep Disturbance Scale for children (SDSC), Multidimensional Fatigue Scale (MFS) and Child Symptoms Inventory-4 (CSI-4) were used to collect data. The KiSS treatment was applied in the experimental group and cartoon watching in the control group. Due to the decrease in the number of subjects in the implementation phase, the number of children in each group was reduced to 15. The data were analyzed with SPSS software (version 22) using descriptive statistical indicators including mean and standard deviation and inferential statistics indicators including mixed-design ANOVA method.ConclusionConsidering to the promising results of KiSS multicomponent therapy, this treatment can be used as one of the intervention methods for improvement of insomnia and fatigue caused by it in children aged 8 to 10 years.Keywords: insomnia, Fatigue, Treatment}
-
هدف
این پژوهش با هدف، ارائه مدل ساختاری خردمندی بر اساس هوش موفق و ذهنیت فلسفی با میانجی گری عزت نفس در مدیران میانی انجام شد.
مواد و روش هاروش پژوهش مقطعی از نوع توصیفی-همبستگی و به منظور پاسخگویی به فرضیه های پژوهش روش تحلیل الگویابی معادلات ساختاری انجام شد. جامعهآماری این پژوهش را مدیران لایه میانی بانکهای خصوصی و شرکت هواپیمایی ماهان شهر تهران در نیمه اول سال 1400 تشکیل دادند، که از میان آن ها، تعداد 300 نفر با روش نمونه گیری خوشهای مرحلهای انتخاب شدند. در این پژوهش از ابزارهای خردمندی (آردلت، 2003)، هوش موفق (استرنبرگ، 2005)، ذهنیت فلسفی (اسمیت-سلطانی، 1375) و عزت نفس (روزنبرگ، 1965) استفاده شد که همگی از اعتبار و پایایی قابل قبولی برخوردار بودند. به منظور تجزیه وتحلیل داده ها از نرم افزار SPSS-V19 و Lisrel-V8.8 استفاده گردید.
یافته هایافته های پژوهش نشان داد که مدل از برازش مناسبی برخوردار است. نتایج نشان داد هوش موفق اثر مستقیم بر خردمندی داشته است. در ارتباط با وجود اثر غیرمستقیم هوش موفق بر خردمندی در مدیران میانی به واسطه عزت نفس با 95 درصد اطمینان تایید شد.
نتیجه گیرینتایج نشان داد ذهنیت فلسفی اثر مستقیم بر خردمندی داشته است. در ارتباط با وجود اثر غیرمستقیم ذهنیت فلسفی بر خردمندی در مدیران میانی به واسطه عزت نفس با 95 درصد اطمینان تایید شد. لذا توجه به متغیرهای مذکور برای کاربردی شدن مفهوم خردمندی و همچنین انتخاب و دانش افزایی مدیران میانی و طراحی مناسب تر بسته های آموزشی برای پرورش خردمندی به مدیران ارشد و پژوهشگران یاری می رساند.
کلید واژگان: خردمندی, هوش موفق, ذهنیت فلسفی, عزت نفس, مدیران میانی}PurposeThis research was conducted with the aim of providing a structural model of wisdom based on successful intelligence and philosophical mindset with the mediation of self-esteem in middle managers.
Materials and MethodsThe cross-sectional research method is correlational and in order to respond to the research hypotheses, structural equation modeling analysis was used. The statistical population of this research was made up of all the middle level managers of private banks and Mahan Airlines in Tehran in first half 1400, from among them, 300 people were selected by staged cluster sampling method. In this research, the tools of wisdom (Ardelt, 2003), successful intelligence (Sternberg, 2005), philosophical mindset (SmithSultani, 1375), and self-esteem (Rosenberg, 1965) were used, all of which are valid and had acceptable reliability. In order to analyze the data, SPSS-V19 and Lisrel-V8.8 software were used. The findings of the research showed that the model has a good fit. The results showed that successful intelligence had a direct effect on wisdom. In connection with the existence of an indirect effect of successful intelligence on the wisdom of middle managers through self-esteem, it is confirmed with 95% confidence .
FindingsThe results showed that philosophical mindset had a direct effect on wisdom. In connection with the existence of an indirect effect of philosophical mindset on the wisdom of middle managers through self-esteem, it is confirmed with 95% confidence.
ConclusionTherefore, paying attention to the mentioned variables helps senior managers and researchers in choosing managers and designing more suitable for cultivating wisdom.
Keywords: wisdom, successful intelligence, Philosophical Mentality, Self-esteem, Middle Managers} -
زمینه و هدف:
سندرم پیش از قاعدگی یکی از مشکلات شایع زنان است و باعث بعضی تغییرات جمسانی و روانی در زنان می شود. این پژوهش با هدف بررسی الگوی ساختاری تنظیم شناختی هیجان براساس کیفیت خواب با نقش واسطه ای رضایت زناشویی در زنان مبتلا به سندرم پیش قاعدگی انجام شد.
مواد و روش هاروش پژوهش حاضر از نوع همبستگی با استفاده از معادلات ساختاری بود. جامعه آماری شامل کلیه زنان با تشخیص ابتلا به سندرم پیش از قاعدگی در سال 1398 و 1399 شهر کرمانشاه بود که تعداد 380 نفر از آنها که به درمانگاه تنظیم خانواده شهر کرمانشاه مراجعه کرده بودند با روش نمونهگیری در دسترس انتخاب شدند. ابزارهای پژوهش شامل پرسش نامههای تنظیم هیجانی (گرنفسکی و همکاران، 2001)، کیفیت خواب (پیتزبورگ، 1989) و پرسشنامه رضایت زناشویی (اینریچ، 1989) بود که داده ها با روش همبستگی اسپیرمن توسط نرم افزار SPSS-21 و LISREL تجزیه وتحلیل شدند.
یافته هااین پژوهش بر وجود یک الگوی رابطه معنادار مستقیم بین راهبردهای تنظیم شناختی- هیجانی و کیفیت کلی خواب در زنان مبتلا به سندرم پیش از قاعدگی حکایت دارد و همچنین کیفیت خواب به طور مستقیم و با واسطه رضایت زناشویی به صورت غیرمستقیم می تواند پیش بین مناسبی برای تنظیم شناختی هیجان در زنان مبتلا به سندرم پیش از قاعدگی باشد.
نتیجه گیریمی توان گفت کیفیت خواب و رضایت زندگی زناشویی می تواند نقش مهمی در تنظیم شناختی هیجان در زنان مبتلا به سندرم پیش از قاعدگی داشته باشد..
کلید واژگان: تنظیم هیجان, رضایت زناشویی, کیفیت خواب, سندرم پیش قاعدگی}IntroductionPremenstrual syndrome is one of the most common problems in women and causes some physical and psychological changes in women. This study was conducted to examine the structural pattern of cognitive emotion regulation based on sleep quality with the mediating role of marital satisfaction in women with premenstrual syndrome.
Materials and MethodsThe method of the present study was correlational using structural equation modeling. The statistical population included all women diagnosed with premenstrual syndrome in 1398 and 1399 in Kermanshah, of which 380 people who were referred to the family planning clinic in Kermanshah were selected by convenience sampling method. The research instruments included the emotional regulation questionnaire (Garnefsky et al., 2001), Marital Satisfaction Questionnaire (Enrich), and the sleep quality index (Pittsburgh, 1989). The data were analyzed by the Spearman correlation method using SPSS-21 and LISREL software.
ResultsThis study indicates the existence of a significant direct relationship between cognitive-emotional regulation strategies and overall sleep quality in women with PMS and also the quality of sleep directly and indirectly through marital satisfaction can be a good predictor for cognitive regulation of emotion in women with premenstrual syndrome.
ConclusionIt can be said that sleep quality and marital life satisfaction can play an important role in the cognitive regulation of emotion in women with premenstrual syndrome.
Keywords: Emotion regulation: Premenstrual syndrome: Sleep quality} -
فصلنامه علوم روانشناختی، پیاپی 112 (تیر 1401)، صص 797 -818زمینه
بزهکاری در دوران نوجوانی با مجموعه ای از الگوهای رفتاری نابهنجار و ضعف مهارت خودتنظیمی هیجانی از جمله رفتارهای خودآسیب رسان و تجربه خشم و پرخاشگری همراه است. مطالعات نشان می دهد که مولفه های گروه درمان گری درمان مبتنی بر شفقت بر امیدواری، رضایت از زندگی و نارسایی خلقی نوجوانان بزهکار موثر بوده و همچنین باعث بهبود نظم جویی شناختی هیجانی مثبت و افزایش مهارت های ذهن آگاهی و کاهش تجربه شرم و گناه در مبتلایان به اختلالات اضطرابی، افسردگی و افزایش تحمل پریشانی و کاهش نظم جویی هیجان منفی بوده است، اما در کاربرد این درمان بر روی نوجوانان بزهکار جامعه مورد نظر شکاف تحقیقی وجود دارد.
هدفاین پژوهش با هدف بررسی اثربخشی درمان مبتنی بر شفقت بر پرخاشگری، رفتارهای خودآسیب رسان و خودتنظیمی هیجانی نوجوانان بزهکار کانون اصلاح و تربیت شهر تهران انجام شد.
روشدر این پژوهش شبه آزمایشی، از طرح پیش آزمون - پس آزمون و پیگیری یک ماهه استفاده شد. جامعه آماری این پژوهش شامل کلیه مددجویان ساکن کانون اصلاح و تربیت شهر تهران در سال 98 بود که از این میان، 13 مددجوی مقیم کانون اصلاح و تربیت شهر تهران به طور تصادفی انتخاب شدند از سیاهه ی خودگزارشی رفتارهای خود آسیب رسان کلونسکی و گلن (2009)، پرسشنامه خودتنظیمی هیجانی هافمن و کاشدان (2010) و پرسشنامه پرخاشگری باس و پری (1992) در مرحله پیش آزمون، پس آزمون و پیگیری استفاده شد. برنامه آموزشی متمرکز بر شفقت طی 12 جلسه 90 دقیقه ای و هفته ای یک جلسه اجرا شد. جهت بررسی اثربخشی برنامه های مداخله و به منظور کنترل اثر پیش آزمون از طرح تحلیل واریانس مختلط استفاده شد.
یافته هانتایج پژوهش نشان داد که درمان مبتنی بر شفقت بر کاهش نشانه های پرخاشگری، رفتارهای خودآسیب رسان تاثیر معنادار داشته (0/05 <p) و این اثربخشی در مرحله پیگیری هم به صورت معنادار تداوم داشته است. در خصوص اثربخشی درمان مبتنی بر شفقت بر مولفه های خودتنظیمی هیجانی، نتایج نشان داد که اجرای متغیر مستقل، مولفه سازگاری و تحمل را در سطح معنادار (0/05 <p) بهبود داده و این اثربخشی در مرحله پیگیری هم به صورت معناداری تداوم داشته است.
نتیجه گیری:
یافته ها نشان می دهد که درمان مبتنی بر شفقت بر بهبود کارکرد رفتارهای خود آسیب رسان، پرخاشگری و تنظیم هیجانی در نوجوانان بزهکار موثر است. از این نتایج می تواند در جهت برگزاری دوره های آموزشی در کانون اصلاح و تربیت و همچنین در برنامه ریزی جهت پیشگیری از رفتارهای آسیب زا در نوجوانان و کاهش این رفتارها به ویژه در نوجوانان بزهکار استفاده کرد.
کلید واژگان: درمان مبتنی بر شفقت, پرخاشگری, رفتارهای خود آسیب رسان, خودتنظیمی هیجانی, نوجوانان بزهکار}BackgroundAdolescent delinquency is associated with a set of abnormal behavioral patterns and poor emotional self-regulation skills, including self-injurious behaviors and experiences of anger and aggression. Studies show that the components of compassion therapy in form of group therapy are effective on hope, life satisfaction and mood disorders of delinquent adolescents and also improve positive emotional cognitive regulation and increase mindfulness skills, and reduce the experience of shame and guilt in clients. Anxiety disorders, depression, and increased anxiety tolerance and decreased emotion regulation have been negative, but there is a research gap in the application of this treatment to delinquent adolescents in the target population.
AimsThis study aimed to investigate the effectiveness of compassion-focused therapy on aggression, self-harm behaviors, and emotional self-regulation in juvenile delinquents of the Correction and Rehabilitation Center in Tehran.
MethodsThe method of this quasi-experimental study was a pretest-posttest plan with a one-month follow-up. The statistical population of study included all clients residing in Tehran’s Correction and Rehabilitation Center in 2019; 13 people were selected from them as the sample of this research. Klonsky & Glenn inventory of statements about self-injury (ISAS), Hoffman &Kashdan emotional self-regulation questionnaire and Bass & Perry aggression questionnaire were used in pre-test, post-test, and follow-up steps; compassion-focused training program was conducted in twelve 90-minute sessions (one session per week). To evaluate the effectiveness of the intervention and to control the effect of pretest, a complex analysis of variance with repeated measures was used.
ResultsThe results showed that compassion-focused therapy consistently led to significant effect in reducing the symptoms of aggression and self-harm behaviors (p<0/05) and this effectiveness has been consistently continued in follow up phase. Regarding the effectiveness of compassion-based therapy on the components of emotional self-regulation, the results showed that the implementation of the independent variable improved adaptation and tolerance (p <0.05) and this effectiveness was persistent in the follow-up phase.
ConclusionIt can be concluded that compassion-focused therapy is effective in reducing self-harm behaviors, aggression, and improving emotional regulation in delinquent adolescents. These results can be used in planning for preventing harmful behaviors in adolescents and reducing these behaviors, especially in delinquent adolescents.
Keywords: Compassion - focused therapy, aggression, self-harm behaviors, emotional self-regulation, delinquent adolescents} -
مجله دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد، سال شصت و پنجم شماره 1 (پیاپی 181، فروردین و اردیبهشت 1401)، صص 231 -246زمینه و هدف
اختلال شخصیت مرزی، اختلال شدید و ناتوان کنندهای است که در یک تا دو درصد از جمعیت عمومی تخمین زده شده است. پژوهش حاضر با هدف مدل یابی ساختاری اختلال شخصیت مرزی بر پایه تروماهای اوایل زندگی، ذهنیت طرحوارهای و ادراک از فرزندپروری مادر با نقش میانجی خلق و خو انجام شد.
روش کارجامعه آماری پژوهش را افراد با اختلال شخصیت مرزی مراجعه کننده به مراکز درمانی (کلینیکها و بیمارستانهای روانپزشکی) در شهر تهران درسال های97-98 تشکیل دادند که با روش نمونهگیری هدفمند تعداد 250 نفر به عنوان نمونه انتخاب شدند. ابزار جمع آوری اطلاعات شامل پرسشنامه پرسشنامه مقیاس شخصیت مرزی (BPI) لیشنرینگ (1999) ، پرسشنامه شخصیت خلق و خوی (TCI) کلونینجر و همکاران (1993)، پرسشنامه تجربههای کودک آزاری (CASRS) محمدخانی و همکاران (2003) و پرسشنامه ذهنیت طرحوارهای (SMQ) و پرسشنامه شیوههای فرزندپروری ادراک شده (POPS)گرولینگ و همکاران (1997) بود.
یافته هایافتههای پژوهش نشان داد خلق و خو در رابطه بین تروماهای اوایل زندگی با شخصیت مرزی نقش میانجی دارد. خلق و خو در رابطه بین ذهنیت طرحوارهای با شخصیت مرزی نقش میانجی دارد و خلق و خو در رابطه بین فرزندپروری مادر با شخصیت مرزی نقش میانجی دارد (P<0. 05)
نتیجه گیریپژوهش حاضر نقش خلق و خو ، تروماهای اوایل زندگی، ذهنیت طرحوارهای و شیوههای فرزندپروری ادراک شده مادر را در تبیین اختلال شخصیت مرزی مورد تایید قرار داد که مبانی نظری لازم برای تدوین برنامههای پیشگیرانه در اختیار متخصصان بالینی قرار میدهد.
کلید واژگان: خلق و خو, تروماهای اوایل زندگی, ذهنیت طرحوارهای, شیوههای فرزندپروری, شخصیت مرزی}Background and AimBorderline personality disorder is a severe and debilitating disorder that is estimated in one to two percent of the general population. The aim of this study was to structurally model borderline personality disorder based on early life trauma, schema mentality and perception of maternal parenting with the role of mood mediator.
MethodsThe statistical population of the study consisted of people with borderline personality disorder referred to medical centers (clinics and psychiatric hospitals) in Tehran in the years 1997-98 that 250 people were selected as a sample by purposive sampling. Data collection tools included Borderline Personality Scale (BPI) Questionnaire (1999), Mood Personality Questionnaire (TCI), Cloninger et al (1993), Child Abuse Experience Questionnaire (CASRS), Mohammadkhani et al (2003) and Mentality Questionnaire. Schematic (SMQ) and Perceived Parenting Methods Questionnaire (POPS) by Grolling et al (1997). Data analysis was performed by structural equation modeling (SEM) and using SPSS24 software.
FindingsThe findings showed that mood plays a mediating role in the relationship between early life trauma and borderline personality. Mood mediates the relationship between schema mentality and borderline personality and mood mediates the relationship between maternal parenting and borderline personality (P <0. 05)
ConclusionThe present study confirmed the role of mood, early life traumas, schema mentality and perceived parenting practices in explaining borderline personality disorder, which provide the theoretical basis for preventive programs to clinical professionals. Gives.
Keywords: Mood, Early life traumas, Schema mentality, Parenting practices, Boundary personality} -
زمینه و هدف
محیط خانواده می تواند رشد عاطفی-اجتماعی کودکان و نوجوانان را به شدت تقویت کند یا مانع آن شود. این پژوهش با هدف مقایسه اثربخشی درمان رابطه والد-کودک و درمان ترکیبی رابطه والد-کودک و درمان دلبستگی در مادران دلبسته ناایمن بر مشکلات رفتاری کودکان انجام شد.
روش بررسیروش پژوهش نیمه آزمایشی با طرح پیش آزمون، پس آزمون و پیگیری دوماهه همراه با گروه گواه بود. جامعه آماری پژوهش را مادران دارای کودکان دچار مشکلات رفتاری مراجعه کننده به کلینیک های مشاوره و روان شناختی واقع در منطقه یک شهر تهران در سال های 1397 و 1398 تشکیل دادند. سی مادر داوطلب واجد شرایط با تشخیص سبک دلبستگی ناایمن براساس نسخه کوتاه مقیاس تجارب مربوط به روابط نزدیک (وی و همکاران، 2007)، وارد مطالعه شدند. سپس در دو گروه آزمایش و یک گروه گواه قرار گرفتند (هر گروه ده نفر). در سه مرحله آزمون، مادران به سیاهه اختلال های رفتاری کودک (آخنباخ و رسکورلا، 2007) پاسخ دادند. گروه آزمایش اول، ده جلسه درمان رابطه والد-کودک و گروه آزمایش دوم، ده جلسه درمان رابطه والد-کودک و ده جلسه درمان دلبستگی را دریافت کرد. برای تحلیل داده ها از آزمون تحلیل واریانس، آزمون تحلیل واریانس با اندازه گیری مکرر و آزمون تعقیبی بونفرونی در سطح معناداری 0٫05 در نرم افزار SPSS نسخه 24 استفاده شد.
یافته هابین دو گروه آزمایش در متغیرهای افسردگی/گوشه گیری (0٫006=p)، رفتارهای پرخاشگرانه (0٫013=p) و قانون شکنانه (0٫001=p) تفاوت معنادار وجود داشت؛ اما در بقیه متغیرها (اضطراب، شکایات جسمانی، مشکلات اجتماعی، مشکلات تفکر و مشکلات توجه) بین دو گروه آزمایش تفاوت معنادار مشاهده نشد (0٫05<p). همچنین نتایج بیانگر تفاوت معنادار بین میانگین های متغیرهای مذکور در مراحل پیش آزمون با پس آزمون و پیگیری در گروه های آزمایش (0٫001=p) و ماندگاری این تاثیر در مرحله پیگیری بود (0٫05<p، 0٫017=p).
نتیجه گیریبراساس یافته های پژوهش، ضمن اثربخشی هر دو درمان بر کاهش مشکلات رفتاری کودکان، در مقام مقایسه، در متغیرهای افسردگی/گوشه گیری و رفتارهای قانون شکنانه، درمان ترکیبی اثربخشی بیشتری در مقایسه با درمان رابطه والد-کودک دارد و در متغیر رفتارهای پرخاشگرانه، درمان رابطه والد-کودک اثربخشی بیشتری در مقایسه با درمان ترکیبی دارد.
کلید واژگان: دلبستگی, مشکلات رفتاری, والد-کودک}Background & ObjectivesThe behaviors considered normal at age 3 may indicate a clinically significant problem or disorder at age 5. Disruptive behavior problems in early childhood, such as aggressive behaviors, are often stable and signs of poor mental health prognosis in the future, which may lead to school failure, substance abuse, and crimes. These behaviors represent a range of potential risk factors regarding neurodevelopmental disorders and mental health problems, let alone their adverse effects on the child's current performance and increased stress in the family. The family environment is an important feature of the intervention because it can greatly enhance or hinder children and adolescents' emotional and social development. This study aimed to compare the effectiveness of parent–child interaction therapy and a combination of parent–child interaction therapy and attachment therapy on insecurely attached mothers with their children's behavioral problems.
MethodsThis quasi–experimental study has a pretest–posttest and a 2–month follow–up design with a control group. The statistical population included mothers with children with behavioral problems. The mothers were referred to psychological counseling clinics in district one of Tehran City, Iran, during 2018 and 2019. Thirty eligible volunteer mothers were identified as having an insecure attachment style based on their scores in the Experiences in Close Relationships Scale–Short Form (Wei et al., 2007) were included in the study. They were divided into two experimental and one control group. The first experimental group received only the parent–child interaction therapy. The second experimental group received the combined method of parent–child interaction therapy and attachment therapy. The mothers responded to the Child Behavior Checklist for the pretest, posttest, and follow–up assessment (Achenbach & Rescorla, 2007). The first experimental group received 10 sessions of parent–child interaction therapy, and the second group received 10 sessions of parent–child interaction therapy and 10 sessions of attachment therapy. Descriptive (frequency, percentage, mean and standard deviation) and inferential statistics (analysis of variance, analysis of variance with repeated measurements, and Bonferroni's post hoc test) were used to describe and analyze the data in SPSS version 24. The significance level of the tests was considered 0.05.
ResultsThe results showed that the parent–child relationship therapy and the combination of parent–child interaction treatment and the attachment therapy had a reducing effect on both variables of anxiety, depression/isolation, physical complaints, social problems, thought problems, attention problems, law–breaking and aggressive behavior (p<0.001). The time parameter reduced anxiety, depression/isolation, physical complaints, social problems, thought problems, attention problems, law–breaking behavior, and aggressive behavior (p<0.001). The interaction of time*group reduced anxiety, depression/ isolation, physical complaints, social problems, thought problems, attention problems, law–breaking, and aggressive behavior compared to the control group (p<0.001). There was a significant difference between the two experimental groups in the variables of depression/isolation (p=0.006), aggressive behavior (p=0.013), and law–breaking behavior (p=0.001). But no significant difference was observed between the two experimental groups in the other variables, i.e., anxiety, physical complaints, social problems, thought problems, and attention problems (p=1.000). Also, the results showed a significant difference between the mean values of the mentioned variables (including anxiety, depression/isolation, physical complaints, social problems, thought problems, attention problems, law–breaking behavior, and aggressive behavior) in the pretest with posttest and follow–up phases in the experimental groups (p=0.001) and the persistence of this effect in the follow–up phase (p=0.017, p>0.05).
ConclusionBased on the findings of this study, both parent–child interaction therapy and the combination of parent–child interaction therapy with attachment therapy are effective on children's behavioral problems. However, combining parent–child interaction therapy with attachment therapy showed a greater effect on children's behavioral problems.
Keywords: Attachment, Behavioral problems, Parent–Child} -
مقدمه
بیماری دیابت به عنوان یک مشکل عمده نظام سلامت در دنیا یک بیماری متابولیک و مزمن است که نوجوانان مبتلا به آن با مشکلات و اختلال های روانشناختی، هیجانی و اجتماعی زیادی مواجه هستند. در نتیجه، مطالعه حاضر با هدف بررسی اثربخشی آموزش دلگرم سازی بر کیفیت زندگی دیابتیک و اختلال های رفتاری هیجانی در نوجوانان مبتلا به دیابت انجام شد.
روش کاراین پژوهش نیمه آزمایشی با طرح پیش آزمون، پس آزمون و پیگیری دو ماهه با گروه کنترل بود. جامعه پژوهش نوجوانان مبتلا به دیابت عضو انجمن دیابت شهر تهران در سال 1398 بودند. از میان آنان تعداد 30 نوجوان دیابتی با روش نمونه گیری تصادفی ساده انتخاب و به روش تصادفی در دو گروه مساوی جایگزین شدند. گروه آزمایش 10 جلسه 45 دقیقه ای تحت آموزش دلگرم سازی قرار گرفت و گروه کنترل آموزشی ندید. ابزارهای پژوهش سیاهه کوتاه شده کیفیت زندگی دیابتیک باروگز و همکاران (2004) و مقیاس اختلال های رفتاری هیجانی آخنباخ و رسکورلا (2001) بودند. داده ها با روش های خی دو، تحلیل واریانس با اندازه گیری مکرر و آزمون تعقیبی بونفرونی در نرم افزار SPSS-21 تحلیل شدند.
یافته هایافته ها نشان داد که آموزش دلگرم سازی باعث افزایش کیفیت زندگی دیابتیک (001/0P< ,02/21=F) و کاهش اختلال های رفتاری هیجانی درون نمود (001/0P< ,68/25=F) در نوجوانان مبتلا به دیابت شد، اما تاثیر معناداری بر اختلال های رفتاری هیجانی برون نمود آنان نداشت (071/0=P ,17/3=F). علاوه بر آن، اثربخشی آموزش دلگرم سازی بر افزایش کیفیت زندگی دیابتیک (001/0P< ,28/33=F) و کاهش اختلال های رفتاری هیجانی درون نمود (001/0P< ,59/49=F) و عدم تاثیر بر اختلال های رفتاری هیجانی برون نمود (094/0=P ,35/2=F) در نوجوانان مبتلا به دیابت در مرحله پیگیری نیز باقی ماند.
نتیجه گیریبا توجه به نتایج، درمانگران و متخصصان سلامت می توانند از روش آموزش دلگرم سازی در کنار سایر روش های آموزشی جهت بهبود ویژگی های روانشناختی مرتبط با سلامت به ویژه افزایش کیفیت زندگی دیابتیک و کاهش اختلال های درون نمود استفاده کنند.
کلید واژگان: نوجوانان, دیابت, کیفیت زندگی دیابتیک, اختلال های رفتاری هیجانی, دلگرم سازی}IntroductionDiabetes disease as one major problem of the health system in the world is a one metabolic and chronic disease that adolescents with it face many psychological, emotional and social problems and disorders. As a result, present study aimed to investigate the effectiveness of encouragement education on diabetic quality of life and emotional behavioral disorders in adolescents with diabetes.
MethodsThis research was quasi-experimental with pretest, posttest and two-month follow-up design with control group. The research population was adolescents with diabetes of members of the Tehran Diabetes Association in 2019 year. Among them 30 diabetic adolescents were selected by simple random sampling method and randomly replaced in two equal groups. The experimental group underwent encouragement education for 10 sessions of 45 minutes and the control group did not receive any training. The research instruments were the Burroughs and et al diabetic quality of life brief inventory (2004) and Achenbach and Rescorla emotional behavioral disorders scale (2001). Data were analyzed by chi-square, repeated measures analysis of variance and Bonferroni post hoc test in the SPSS-21 software version.
ResultsThe findings showed that the encouragement education led to increased diabetic quality of life (F=21.02, P<0.001) and decreased internalizing emotional behavioral disorders (F=25.68, P<0.001) in adolescents with diabetes, but had no significant effect on their externalizing emotional behavioral disorders (F=3.17, P=0.071). In addition, the effectiveness of encouragement education remained in the follow-up phase on increasing diabetic quality of life (F=33.28, P<0.001) and decreasing internalizing emotional behavioral disorders (F=49.59, P<0.001) and lack of effect on externalizing emotional behavioral disorders (F=2.35, P=0.094) in adolescents with diabetes.
ConclusionsRegarded to the results, health professionals and therapists can use the method of encouragement education along with other educational methods to improve health-related psychological characteristics, especially increase diabetic quality of life and decrease internalizing disorders.
Keywords: Adolescents, Diabetes, Diabetic Quality of Life, Emotional Behavioral Disorders, Encouragement} -
هدف
افسردگی شایع ترین اختلال روان پزشکی است که با توجه به شیوع بالا و هزینه های بهداشتی توجه بسیاری از متخصصان بهداشت روانی را به خود جلب کرده است. هدف پژوهش حاضر تعیین اثربخشی تحریک الکتریکی جمجمه، تلفیق تحریک الکتریکی جمجمه با دارو درمانی و تحریک الکتریکی جمجمه با درمان شناختی رفتاری بر نشخوار فکری، عواطف و نشانگان افسردگی در زنان بود.
روشدر قالب یک طرح نیمه آزمایشی از نوع پیش آزمون- پس آزمون- پیگیری با گروه کنترل از میان تمام زنان مبتلا به افسردگی مراجعه کننده به کلینیک های مشاوره و روان درمانی استان البرز تعداد 60 نفر واجد شرایط وارد مطالعه شدند و در شش گروه به صورت تصادفی تقسیم شدند. داده ها با استفاده از پرسشنامه افسردگی بک (1961) و مقیاس پاسخ های نشخواری نولن-هوکسیما و همکاران (1989) جمع آوری و سپس با روش تحلیل واریانس با اندازه گیری مکرر تحلیل شدند. نتایج نشان داد تحریک الکتریکی جمجمه، دارو درمانی و درمان شناختی- رفتاری و همین طور تلفیق تحریک الکتریکی جمجمه با دارو درمانی و تلفیق تحریک الکتریکی جمجمه با درمان شناختی- رفتاری بر نشخوار فکری اثر کاهنده داشتند (001/0=P). تحریک الکتریکی جمجمه، دارو درمانی و درمان شناختی- رفتاری و همین طور تلفیق تحریک الکتریکی جمجمه با دارو درمانی و تلفیق تحریک الکتریکی جمجمه با درمان شناختی- رفتاری بر نشانگان افسردگی اثر کاهنده داشتند (001/0=P). پیشنهاد می شود از تحریک الکتریکی جمجمه به عنوان یک روش مکمل به همراه دارو درمانی و شناختی رفتاری استفاده شود.
کلید واژگان: انگیزش تحصیلی, انگیزش درونی, انگیزش بیرونی}AimDepression is the most common psychiatric disorder that has attracted the attention of many mental health professionals due to its high prevalence and health costs. The aim of this study was to determine the effectiveness of electrical cranial stimulation, combining cranial electrical stimulation with drug therapy and cranial electrical stimulation with cognitive-behavioral therapy on rumination, emotions, and depressive symptoms in women.
MethodIn the form of a quasi-experimental design of pre-test-post-test-follow-up with a control group among all women with depression referred to counseling and psychotherapy clinics in Alborz province, 60 eligible people entered the study and were randomly divided into six groups. Data were collected using Beck Depression Inventory (1961) and Ruminative Response Scale by Nolen-Hoeksema et al. (1989) and then they were analyzed by repeated-measures analysis of variance.
ResultsThe results showed cranial electrical stimulation, drug therapy, and cognitive-behavioral therapy as well as the combination of cranial electrical stimulation with drug therapy and the combination of cranial electrical stimulation with cognitive-behavioral therapy had a reducing effect on rumination (P=0.001). Cranial electrical stimulation, drug therapy, and cognitive-behavioral therapy as well as the combination of cranial electrical stimulation with drug therapy and the combination of cranial electrical stimulation with cognitive-behavioral therapy had a reducing effect on depressive symptoms (P=0.001).
ConclusionIt is suggested that cranial electrical stimulation be used as a complementary method along with drug therapy and cognitive-behavioral therapy.
Keywords: Cognitive Behavioral Therapy, Depression, Drug, Electrical Stimulation, rumination} -
هدف پژوهش حاضر بررسی نقش میانجی حساسیت اضطرابی و ترس مرتبط با درد در رابطه بین فاجعه انگاری درد و خوردن هیجانی در افراد دارای درد مزمن است. روش پژوهش توصیفی-همبستگی است. جامعه آماری شامل بیماران مبتلا به درد مزمن است که در بهار، تابستان و پاییز سال 1398 به کلینیک های شهر تهران در مناطق 4 و 8 مراجعه کرده بودند. از میان آن ها 300 نفر به روش نمونه گیری هدفمند انتخاب شدند. از محاسبه شاخص توده بدنی و پرسشنامه های رفتار خوردن داچ (DEBQ)، حساسیت اضطرابی (ASI)، مقیاس های نشانگان اضطراب درد (PAS) و فاجعه انگاری درد (PCS) برای جمع آوری داده ها استفاده شد. داده ها با استفاده از مدل یابی معادلات ساختاری در نرم افزار Amos 21 تحلیل شدند. نتایج نشان داد مدل با داده های مشاهده شده برازش مطلوب دارد. نتایج نقش میانجی حساسیت اضطرابی (05/0 =P، 954/1= t، 137/0=β) و ترس مرتبط با درد (001/0 =P، 244/3= t، 106/0=β) در رابطه بین فاجعه انگاری درد و خوردن هیجانی تایید می شود. 3/46 درصد از واریانس خوردن هیجانی می تواند به وسیله فاجعه انگاری، حساسیت اضطرابی و ترس مرتبط با درد تبیین شود. به نظر می رسد برای پیشگیری و درمان خوردن هیجانی در افراد مبتلا به درد و نیز حفظ آثار درمانی، سازه های شناختی و هیجانی مرتبط با درد نظیر حساسیت اضطرابی و ترس مرتبط با درد باید هدف مداخلات درمانی قرار گیرند.کلید واژگان: خوردن هیجانی, ترس مرتبط با درد, حساسیت اضطرابی و فاجعه انگاری درد}The purpose of the present study is to examine the mediating role of anxiety sensitivity and pain-related fear in the relationship between pain catastrophizing and emotional eating in people with chronic pain. The research method is descriptive-correlational. The statistical population includes patients with chronic pain who were treated in Tehran clinics in districts 4 and 8 in the spring, summer, and fall of 2019. 300 of them were selected by purposive sampling. Body mass index calculation and questionnaires Dutch Eating Behavior Questionnaire (DEBQ), Anxiety Sensitivity Index (ASI), Pain Anxiety Symptoms (PAS) and Pain Catastrophizing Scales (PCS) were used to collect data. Data were analyzed using structural equation modeling in Amos 21 software. Results confirmed the mediating role of anxiety sensitivity (P = 0.05, t = 1.954, β = 0.137) and anxiety related to pain (P = 0.001, t = 3.244, β = 0.106) in the association between pain catastrophizing and emotional eating. 46.3% of the variance in emotional eating can be explained by pain catastrophizing, anxiety sensitivity, and pain-related anxiety. It seems that to prevent and treat emotional eating in people with pain and to maintain the therapeutic effect, pain-related cognitive and emotional structures such as anxiety sensitivity and pain-related anxiety should be targeted for therapeutic intervention.Keywords: emotional eating, Pain-related anxiety, anxiety sensitivity, pain catastrophizing}
-
مجله دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی مشهد، سال شصت و چهارم شماره 2 (پیاپی 176، خرداد و تیر 1400)، صص 2692 -2702مقدمه
اکثر زنان یکی از علایم سندرم پیش از قاعدگی را تجربه می کنند و این علایم بر کیفیت زندگی و روابط زنان در خانواده، محل کار و اجتماع تاثیر می گذارد. این پژوهش با هدف تعیین تاثیر درمان هیجان مدار فردی و زوجی بر شدت علایم پیش از قاعدگی انجام شد.
روشطرح پژوهش نیمه آزمایشی از نوع پیش آزمون و پس آزمون با سه گروه آزمایشی و گروه کنترل بود. جامعه آماری پژوهش را تمامی زنان متاهل در شهر تهران تشکیل دادند که از این جامعه تعداد 53 نفر با روش در دسترس به عنوان نمونه آماری انتخاب و در سه گروه (دوگروه آزمایش و یک گروه کنترل) به صورت تصادفی جایگزین شدند. یافته های مورد نیاز با استفاده از پرسشنامه سندرم پیش از قاعدگی (استینر و همکاران، 2003) در سه نوبت پیش آزمون و پس آزمون و آزمون پیگیری مورد جمع آوری قرار گرفت و با استفاده از آزمون تحلیل واریانس با اندازه گیری مکرر مورد تحلیل قرار گرفت.
یافته هایافته های پژوهش نشان داد که میانگین شدت علایم پیش از قاعدگی گروه های درمان هیجان مدار فردی و زوجی نسبت به پیش آزمون کاهش پیدا کرد و نتایج تحلیل واریانس با اندازه گیری مکرر نشان داد که تاثیر درمان ها بر کاهش شدت علایم پیش از قاعدگی معنی دار و پایدار است (p≤0/001) و نتایج مقایسه درمان هیجان مدار فردی و زوجی نشان از آن داشت که بین رویکرد های هیجان مدار فردی و زوجی تفاوت معنی داری وجود نداشت.
نتیجه گیریبا توجه به اثر بخش بودن رویکرد هیجان مدار فردی و زوجی، این رویکرد می تواند به عنوان یکی از روش های مداخله مورد استفاده مشاوران ازدواج و درمانگران خانواده قرار گیرد.
کلید واژگان: درمان هیجان مدار, زوج درمانی, سندرم پیش از قاعدگی}IntroductionMost women experience one of the symptoms of PMS and these symptoms affect the quality of life and relationships of women in the family, workplace and community. The aim of this study was to investigate the effect of individual and couple Emotion Focused Therapy on the severity of premenstrual symptoms.
MethodThe research design was quasi-experimental pre-test and post-test with three experimental groups and control group. The statistical population of the study consisted of all married women in Tehran. From this population, 54 people were selected as a statistical sample by the available method and randomly replaced in three groups (two experimental groups and one control group). The required findings were collected using the Premenstrual Syndrome Questionnaire (Steiner et al., 2003) in three rounds: pre-test, post-test and follow-up test, and using repeated measures analysis of variance test Was analyzed.
ResultsThe results showed that the mean severity of premenstrual symptoms in individual and couple Emotion Focused Therapy groups decreased compared to the pretest and the results of repeated measures analysis of variance showed that the effect of therapies on The reduction in the severity of premenstrual symptoms was significant and stable (p≤0.001) and the results of comparing individual and couple Emotion Focused Therapy showed that there was no significant difference between individual and couple Emotion Focused Therapy approaches.
ConclusionConsidering the effectiveness of individual and couple Emotion Focused Therapy, this approach can be used as one of the intervention methods by marriage counselors and family therapists.
Keywords: Emotion Focused Therapy, Couples Therapy, Premenstrual Syndrome}
- در این صفحه نام مورد نظر در اسامی نویسندگان مقالات جستجو میشود. ممکن است نتایج شامل مطالب نویسندگان هم نام و حتی در رشتههای مختلف باشد.
- همه مقالات ترجمه فارسی یا انگلیسی ندارند پس ممکن است مقالاتی باشند که نام نویسنده مورد نظر شما به صورت معادل فارسی یا انگلیسی آن درج شده باشد. در صفحه جستجوی پیشرفته میتوانید همزمان نام فارسی و انگلیسی نویسنده را درج نمایید.
- در صورتی که میخواهید جستجو را با شرایط متفاوت تکرار کنید به صفحه جستجوی پیشرفته مطالب نشریات مراجعه کنید.